جام جم:عوامل ایجابی و سلبی در توافق احتمالی هستهای
«عوامل ایجابی و سلبی در توافق احتمالی هستهای»عنوان یادداشت روز روزنامه جام جم به قلم دکتر سید محمد حسینی است که در آن میخوانید؛جیمز روزنا در بررسی عوامل تأثیر گذار بر رفتار خارجی کشورها به پنج متغیر اشاره میکند: شخصیت تصمیمگیران سیاسی، نقشی که تصمیمگیران سیاسی برای خود تعریف میکنند، محذورات و الزامات بروکراتیک، عوامل اقتصادی سیاسی داخلی و الزامات سیستمیک (شامل الزامات منطقهای و بینالمللی).
بنا بر استدلال روزنا، رفتارهای کشورها را باید در این عوامل جستجو کرد و به هر یک وزن متناسب داد.
مذاکرات هسته ای ایران با گروه 1+5 به روزهای حساس خود نزدیک می شود. در توافقی نانوشته، طرفین در طول سال گذشته به این تصمیم رسیدند که به منظور حفظ روند مذاکرات از آسیب های ناخواسته، محتوای مذاکرات سری مانده و رسانه ای نشود.
همچنین از شواهد و قرائن چنین بر می آید که طرفین رغبتی به تمدید مذاکرات پس از ضرب الاجل چهار ماهه (27نوامبر) نداشته باشند.
با این همه پیش بینی می شود، شرایط محیطی، طرفین مذاکره را به انعقاد توافقی مرضی الطرفین سوق می دهد. با بهره از 5 متغیری که از جیمز روزنا آوردیم، به عوامل ایجابی و سلبی می پردازیم که دولت اوباما را به عنوان طرف اصلی مذاکره به سمت انعقاد یک توافق برد- برد تشویق می کند.
اوباما با توجه به شکست های دولت بوش در سیاست خارجی و نارضایتی افکار عمومی مردم آمریکا و جهان از جنگ افروزی دولت بوش، نقشی متفاوت برای خود تعریف کرد تا چهره مخدوش و آسیب خورده آمریکا را نزد افکار عمومی بین المللی و بخصوص در خاورمیانه از طریق چندجانبه گرایی و دوری از تک روی و جنگ افروزی تلطیف کند.
دموکرات های آمریکایی هفته گذشته در انتخابات میان دوره ای مجلس سنا، پس از هشت سال اکثریت نسبی خود را از دست دادند و حالا هم مجلس نمایندگان و هم سنا در اختیار اکثریت جمهوریخواهان قرار گرفته است. در ساختار تصمیم گیری سیاست خارجی آمریکا، دست برتر با رئیس جمهوری است.
بر این اساس دولت اوباما از توافق هسته ای ایران به عنوان برگ برنده ای برای پیروزی دموکرات ها در انتخابات دو سال آینده ریاست جمهوری آمریکا استفاده خواهد کرد. توجه داشته باشیم که عدم توافق با ایران باعث می شود فشارها به اوباما برای استفاده از گزینه نظامی افزایش یابد.
کاری که اوباما نه رغبتی به آن دارد و نه شرایط آن برای آمریکا مهیاست. در نقطه مقابل جمهوری خواهان در شناسنامه خود استفاده از گزینه نظامی را ثبت شده دارند. بنابراین اوباما برای فرار از گزینه نظامی علیه ایران و نیز خارج کردن این گزینه از دست جمهوریخواهان به عنوان برگه ای برای پیروزی آنها در انتخابات 2016 آمریکا، توافق هسته ای با ایران را ترجیح می دهد.
آمریکا بتازگی از بحران مالی وال استریت قد راست کرده است. بحرانی که بسیاری از اقتصاددانان آن را با بحران مالی دهه 70 آمریکا مقایسه می کنند.
دولت آمریکا آمادگی ورود به یک برخورد نظامی را به لحاظ اقتصادی و شرایط سیاسی داخلی ندارد. اگر توافق حاصل نشود فشار زیادی بر دولت اوباما طی دو سال آینده از طرف جمهوریخواهان، لابی صهیونیسم و لابی اعراب وارد خواهد شد. تنها توافق هسته ای می تواند این فشارها را مهار کند.
الزامات منطقه ای و بین المللی نیز مشوق های زیادی را به دولت اوباما برای توافق ارائه می کند:
الف- ناتوانی آمریکا در برخورد مؤثر با گروه های تروریستی نظیر داعش، آمریکا را نیازمند پویش های منطقه ای ایران کرده است. تمنای اوباما در نامه اخیر او به رهبر معظم انقلاب، این واقعیت را نشان می دهد.
ب- دولتمردان آمریکا برتری و تداوم قدرت خود را خروج هر چه سریع تر از منازعات امنیتی خاورمیانه و رقابت سیاسی و اقتصادی با چین در حوزه آسیا می دانند.
سیاست خارجی آسیا محوری دولت اوباما نشان از این واقعیت است. بر این اساس، خروج آمریکا از خاورمیانه مشروط به استقرار دولت های باثبات است و در این میان نقش کشورهای منطقه ای در خاورمیانه نظیر ایران، ترکیه و عربستان بی بدیل است.
ج- در سطح مادی، ایران یک قدرت منطقه ای و آمریکا یک قدرت جهانی است. مذاکرات هسته ای ده سال به طول انجامیده است و ایران موفق شده 10 سال آمریکا و پنج قدرت جهانی دیگر را پای میز مذاکره نگه دارد، مانع حمله نظامی آنها به تأسیسات هسته ای خود شود و از آن مهم تر اراده سیاسی خود را مبنی بر حفظ فعالیت صلح آمیز هسته ای به شش قدرت جهانی تحمیل کند. حال اگر توافقی حاصل نشود برای آمریکا راهی باقی نمی ماند، به جز استفاده از گزینه نظامی. گزینه ای که هم اکنون و با اطمینان تا دو سال آینده اصلأ مطلوب دولت آمریکا نیست و بشدت از آن حذر می کند. بر این اساس دولت اوباما برای حفظ پرستیژ جهانی آمریکا و ناتوانی اش در مواجهه نظامی با ایران مجبور به انعقاد توافق هسته ای با ایران است.
کیهان:از عابر چه خبر؟!
«از عابر چه خبر؟!»عنوان یادداشت روز روزنامه کیهان به قلم حسین شریعتمداری است که در آن میخوانید؛از رانندههای قدیمی تهران بود. روی اتوبوسهای خطی کار میکرد. آن روز در قهوهخانهای که پاتوق رانندهها بود، نشسته و تعریف میکرد که... بعله! با اتوبوس وارد میدان شوش شده بودم که دیدم باد، کلاه عابری را برده است و عابر وسط میدان دنبال کلاه خود میدود. ترمز اتوبوس چند پا بود- یعنی باید چند بار با پا فشارش میدادی تا کار کند!- اما خودم را گم نکردم! دست فرمانم معرکه بود! ماشین را با هزار زحمت کنترل کردم و بالاخره کلاه عابر را رد کردم!... پرسیدند؛ پس عابر چی؟ و جواب داد؛ خدا رحمتش کند، زیر چرخ اتوبوس له شد!
اگرچه از متن و محتوای مذاکرات هستهای تیم کشورمان با 5+1 گزارش رسمی و قابل استنادی منتشر نشده است و به قول خانم وندی شرمن در گزارش به مرکز مطالعات بینالمللی واشنگتن- و به نقل از خانم مادلین آلبرایت وزیر خارجه اسبق آمریکا- «مذاکرات مانند قارچ است که بیشترین رشد آن در تاریکی است»! ولی شواهد موجود و آنچه در اظهارنظر برخی از مقامات رسمی آمریکا آدرس داده میشود، حکایت از آن دارد که حریف در پی آن است که موضوع و دستور کار اصلی مذاکرات را که «لغو تحریمهاست» به حاشیه برده و در مقابل امتیازات نقدی که دریافت کرده و انتظار دریافت بیشتر آن را دارد، «وعدههای نسیه» تحویل دهد. از این روی، اگر تا پایان مهلت تعیین شده- 3 آذرماه جاری/ 24 نوامبر- توافقی حاصل شود، این توافق با توجه به مختصات کنونی آن، برای جمهوری اسلامی ایران یک «توافق بد» و برای آمریکا و متحدانش یک «توافق ایدهآل» خواهد بود. البته بدیهی است و از تیممذاکرهکننده کشورمان هم که فرزندان انقلابند جز این انتظار نمیرود که با عبور هوشمندانه از حاشیهسازیهای حریف، میدان بازی را به نفع جمهوری اسلامی ایران تغییر دهند... و در این باره گفتنیهایی هست؛
1- توافقنامه ژنو که قرار است ادامه مذاکرات تا رسیدن به توافق نهایی در بستر و چارچوب آن صورت پذیرد، برخلاف آنچه عزیزان مذاکرهکننده توصیف میکنند، در تمامیت خود به نفع حریف بوده است و در آن، منافع ایران غیر از چند نمونه اندک و غیر قابل اهمیت - چیزی شبیه کلاه همان عابر در داستان صدر این نوشته- دیده نشده است. در این خصوص پیش از این با ارزیابی مفاد توافقنامه یاد شده مطالبی داشتهایم که تکرار آن را اطاله کلام ارزیابی میکنیم. آمریکا در این توافقنامه تقریباً همه آنچه را که در پی آن بوده است به دست آورده و ادامه مذاکرات را فقط برای نهایی کردن و تثبیت امتیازات به دست آمده دنبال میکند، بنابراین، تلاش تیم مذاکرهکننده باید روی باز پس گرفتن و پیشگیری از تثبیت امتیازاتی باشد که در توافق ژنو به حریف داده شده است.
در این زمینه اشاره به اظهارنظر صریح «آنتونی کوردزمن»، استراتژیست آمریکایی و نزدیک به کاخ سفید درخور توجه است که تصریح میکند؛ «آنچه آمریکا در توافق ژنو به دست آورده است و قرار است در توافق نهایی افزایش نیز داشته باشد، حتی با حمله نظامی به ایران و تأسیسات هستهای آن هم قابل دسترسی نبود»! این در حالی است که پیش از او، «مایکل هایدن» رئیس سازمان «سیا» در دولت جرج بوش اعتراف کرده بود که سازمان متبوع وی نتیجه و پیآمدهای حمله نظامی به تأسیسات ایران را به دقت مورد ارزیابی قرار داده و به این نتیجه قطعی رسیده است که گزینه نظامی علیه ایران کمترین نتیجه مطلوبی! در پی نخواهد داشت و نمونههای فراوان دیگری از این دست. اگر عزیزان تیم مذاکرهکننده کشورمان بپذیرند که نه از روی عمد، بلکه به غفلت در توافقنامه ژنو امتیازاتی را به حریف دادهاند که با حمله نظامی - بخوانید بلوف حمله نظامی- نیز برای آنان قابل دسترسی نبوده است! اکنون باید بستر مذاکرات را فرصتی برای بازپسگیری امتیازات یاد شده و پیشگیری از تثبیت و رسمیت یافتن آن در توافق نهایی بدانند و نه، دادن امتیاز بیشتر!
2- در چالش هستهای دوازده ساله، موضوع اصلی، لغو تحریمهای ظالمانه و غیرقانونی بود ولی اخبار و گزارشهای درز کرده از مذاکرات که شواهدی از صحت آن نیز در دست است، حکایت از آن دارد، که این مسئله اصلی به حاشیه رانده شده و با وعدههای باز هم «نسیه» روبروست.
بر اساس این گزارش، آمریکاییها اصرار دارند که رژیم و سامانه تحریمها دستنخورده باقی بماند و تنها بخشی از آن را- که خواهیم دید اهمیت چندانی ندارد و به وعده نسیه شبیه است- به حالت «تعلیق» و نه «لغو» در آورند. یعنی تحریمها را همچنان به عنوان «شمشیر داموکلوس» بر سر فعالیت هستهای - بخوانید اقتدار و پیشرفت- ایران نگاه خواهند داشت. توضیح آن که تحریمها را عمدتاً به چهار دسته تقسیم کردهاند:
اول: تحریمهای شورای امنیت سازمان ملل «U.N. SANCTIONS». آمریکاییها میگویند این بخش از تحریمها بیکم و کاست و بدون تغییر باقی میماند و ادعا میکنند که لغو یا تعلیق آن در اختیار شورای امنیت سازمان ملل است و به این پرسش پاسخ نمیدهند که مگر 5+1، از سوی همان سازمان ملل به چالش هستهای با ایران نیامدهاند؟!
دوم: تحریمهای اتحادیه اروپا ««E.U. SANCTIONS. حریف این بخش از تحریمها را نیز بیرون از مذاکرات و عمدتاً غیر هستهای ارزیابی میکند.
گفتنی است متأسفانه تیم مذاکرهکننده کشورمان بیشترین- بخوانید اصلیترین- بخش از مذاکرات را روی آمریکا متمرکز کرده است و سه کشور اروپایی فرانسه، انگلیس و آلمان را، تا حدودی و دو کشور چین و روسیه را تقریباً به طور کامل از دور مذاکرات خارج کرده است! که مذاکرات پیدرپی و طولانیمدت با طرف آمریکایی- از جمله مذاکرات در حال انجام مسقط- نمونه آن است و صد البته به نظر میرسد حضور خانم اشتون تنها برای آن است که مذاکرات سهجانبه! تلقی شود! که این حدیث مفصلی است و نوشته جداگانهای میطلبد.
سوم: تحریمهای کنگره ««C. SANCTIONS. تیم مذاکرهکننده آمریکا اعلام داشته است که برای لغو یا تعلیق این بخش از تحریمها اختیاری ندارد و تنها میتواند در صورت لزوم برای تعلیق آن به کنگره توصیه کرده و پادرمیانی کند!
چهارم: تحریمهایی که از سوی رئیس جمهور آمریکا - دولت آمریکا- وضع شدهاند. بر اساس گزارشهای موجود، آمریکاییها اعلام کردهاند که فقط بخشی از این تحریمها را در صورت پذیرش مقدمات آن از سوی ایران - بخوانید باجهای تحمیلی - به حالت تعلیق - و نه لغو- در میآورند.
و اما این بخش از تحریمها را نیز به دو نوع تقسیم کردهاند:
الف: تحریمهای اولیه PRIMERY SANCTIONS. این بخش از تحریمها شامل شرکتها، مؤسسات و شخصیتهای حقیقی و حقوقی آمریکایی است که آنها را از رابطه تجاری، علمی و... با ایران منع کرده و در صورت تخلف به جریمههای سنگین محکوم میکند. آمریکاییها اعلام کردهاند که این بخش از تحریمها را نه لغو میکنند و نه به حالت تعلیق درمیآورند!
ب: بخش دوم از تحریمهای دولت آمریکا، تحریمهای ثانویه «SECONDARY SANCTIONS» است که مطابق آن شرکتها و مؤسسات و اشخاص حقیقی و حقوقی غیر آمریکایی از رابطه تجاری و علمی و... با ایران منع شدهاند. آمریکاییها اعلام کردهاند که فقط این بخش از تحریمها را، آنهم برای مدت 2 سال به حالت تعلیق در میآورند و این تعلیق ناچیز و کماهمیت تحریمها را نیز با دو قید محدود کردهاند.
قید اول آن که آژانس بینالمللی انرژی اتمی - که بارها نشان داده است به طور کامل در اختیار آمریکاست- پایبندی ایران به تعهداتش در توافق نهایی را تأیید کند! توجه داشته باشید که آژانس طی 12 سال گذشته علیرغم بازرسیهای فراتر از NPT و پادمان مربوطه و حتی بازرسیهای سرزده «از هر نقطه در هر زمان»- ناشی از پذیرش داوطلبانه پروتکل الحاقی- هرگز حاضر به اعلام صلحآمیز بودن فعالیت هستهای کشورمان نشده است و به قول البرادعی- البته بعد از برکناری- اقداماتش سیاسی است و نه فنی و حقوقی که وظیفه تعریف شده آژانس است.
قید دوم: تنها آن دسته از تحریمهای مذکور در بخش تحریمهای ثانویه به حالت تعلیق درمیآید که علیه فعالیت هستهای ایران وضع شده است و بقیه موارد که شامل اتهاماتی نظیر نقض حقوق بشر! تولید موشکهای بالستیک!
تردید در تولید سلاحشیمیایی! حمایت از تروریسم!- حمایت از حزبالله، حماس، جهاد اسلامی، انقلابیون یمن و... - مخالفت با طرح صلح خاورمیانه -مخالفت با به رسمیت شناختن رژیم صهیونیستی - و... است به قوت خود باقی میماند!
باید توجه داشت که از مجموع 18 «فرمان اجرایی» رؤسای جمهور آمریکا برای تحریم ایران، فقط 2 مورد آن علیه برنامه هستهای کشورمان است و 16 مورد دیگر به اتهاماتی نظیر نقض حقوق بشر، ساخت موشکهای بالستیک و... مربوط است و این نکته نیز گفتنی است که شدیدترین تحریمها علیه ایران در دوره اوبامای دموکرات وضع شده و از 10 مصوبه کنگره در تحریم کشورمان 6 مصوبه آن، یعنی بیشترین آنها مربوط به زمانی است که کنگره در اختیار دموکراتها بوده است. قابل توجه جریانات آمریکاگرا- آمریکوفیل- که سادهلوحانه تصور میکنند دو حزب دموکرات و جمهوریخواه آمریکا در مقابله با ایران اسلامی، نگاههای متفاوتی دارند!
3- شواهد موجود و اظهارات مقامات رسمی آمریکا- اعم از دموکرات و جمهوریخواه- کمترین تردیدی باقی نمیگذارد که تحریمها فقط به بهانه فعالیت هستهای کشورمان وضع شدهاند و هدف اصلی از آن، مقابله با اساس انقلاب اسلامی و اقتدار روزافزون نظام و بازگشت به دوران غارتگری و چپاول ثروت ملی از سوی آمریکا و متحدانش است و...
و البته گفتنی است دیروز آقای ظریف وزیر محترم امور خارجه، در مسقط تأکید کرد که «لغو کامل تحریمها و افزایش ظرفیت غنیسازی ایران مهمترین محور مذاکرات است.» و این نگاه از جدیت ایشان در حفظ منافع ملی کشورمان حکایت میکند.
این وجیزه به درازا کشید و داستان همچنان باقی است که به نوبت دیگری موکول میکنیم ولی این نکته را نمیتوان ناگفته رها کرد که اگر در توافق نهایی، «تحریم»ها یعنی موضوع اصلی مذاکرات کماکان به قوت خود باقی باشد، چه دستاورد قابل ملاحظهای به عنوان نتیجه مذاکرات قابل ارائه است؟ جز آن که مطمئن باشیم آمریکا قابل اعتماد نیست و باید به ظرفیتها و توانمندیهای خود بازگردیم که در این صورت، تحریمها به یک درگیری فرسایشی تبدیل میشود و این در حالی است که صدها نشانه از ناتوانی آمریکا و متحدانش برای ادامه این جنگ فرسایشی در دست است.
خراسان:نامه اوباما و ادامه سیاست مقصرسازی ایران
«نامه اوباما و ادامه سیاست مقصرسازی ایران»عنوان یادداشت روز روزنامه خراسان به قلم امیرحسین یزدان پناه است که در آن میخوانید؛در فاصله 14 روز به پایان ضرب الاجل دستیابی به توافق جامع هسته ای روزنامه وال استریت ژورنال در گزارشی از ارسال یک نامه محرمانه توسط اوباما رئیس جمهور آمریکا برای رهبر انقلاب در اواسط اکتبر(اواخر مهرماه) خبرداد. کاخ سفید نیز در واکنش به این نامه نه آن را تکذیب کرد و نه تایید! اوباما در این نامه «هر گونه همکاری در مقابله با گروه تروریستی داعش را مشروط به دستیابی به توافق جامع هسته ای» کرده است. اما چرا درست در آستانه مذاکرات حساس عمان و نیز در فاصله کوتاه به پایان ضرب الاجل هسته ای خبر ارسال این نامه منتشر می شود؟ از حدود یک ماه پیش اماره های جدی از شکست دموکرات ها در انتخابات کنگره قابل مشاهده بود. از سوی دیگر روز به روز به ضرب الاجل توافق جامع نیز نزدیک تر می شدیم. دراین فاصله زمانی خبر ارسال نامه اوباما که سابقه اجرایی اش در مقام رئیس جمهور آمریکا، شکست دموکرات ها را رقم زده، رسانه ای می شود آن هم یک روز پس از شکست در انتخابات. این هم زمانی می تواند تا حد زیادی حساب شده باشد و آن را می توان تا حدی قطعه دیگری از پازل مقصر سازی دانست که این روزها عملیات اجرایی آن با شتاب زیادی در حال انجام است.
در این راستا انتشار خبر ارسال این نامه برای مخاطبان آمریکایی این طور تعبیر می شود که اوباما حتی به طرف مقابل نامه هم نوشت و همه کار کرد تاتوافق حاصل شود و اگر توافق حاصل نشود، ایران مقصر است. به بیان دیگر در ادامه پروژه مقصر سازی از ایران به عنوان عامل شکست احتمالی مذاکرات، انتشار ناگهانی این نامه نیز توپ را به زمین ایران می اندازد. بنابراین مخاطب این نامه ویا دقیق تر، مخاطب انتشار خبر این نامه در این برهه زمانی، افکار عمومی هستند که باید برای مقصرسازی آماده شوند، نه ایرانی که اصولا نه اعتمادی به همراهی با آمریکا در مبارزه با داعش دارد و نه نیازی به آن دارد. چرا که:
1- در شهریور ماه گذشته درحالی که آمریکایی ها درباره ائتلاف پرسروصدای مبارزه با داعش چندین بار تاکید کردند که از ایران برای پیوستن به این ائتلاف دعوت نمی کنند، رهبر انقلاب ضمن افشای جزئیاتی از پشت پرده این ماجرا از 3 درخواست رسمی آمریکایی ها از ایران برای همراهی با آنها درباره داعش خبردادند و تاکید کردند که «آن ها نیت و دست آلوده ای دارند و چگونه امکان دارد که در چنین شرایطی ما با آمریکایی ها همکاری کنیم.» بنابراین اوباما به خوبی می دانسته که پاسخ ایران به این درخواست چیست. عدم همراهی با آمریکایی ها نیز دلایل قاطعی دارد که نه از زبان ایران که از زبان دیپلمات های اروپایی بیان شده است. آمریکایی ها در جریان جنگ افغانستان آن جایی که به کمک ایران احتیاج داشتند به در بسته نخوردند. در جنگ عراق نیز شرایط به همین صورت بود و ایران باهدف کمک به ثبات و امنیت منطقه دراین 2 موضوع با آمریکایی ها مذاکرات مستقیم و محرمانه داشت اما به اذعان خود غربی ها آن ها به جای تقدیر از نقش ایران، به کشورمان لقب «محور شرارت» دادند. این موضوع سرفصل بسیاری از تحلیل ها درباره یکی از دلایل بی اعتمادی ایران به آمریکا در میان تحلیلگران غربی است. به عنوان مثال در جلسه پنج شنبه گذشته مجلس عوام انگلیس درباره ایران «جان بارون» یکی از نمایندگان این پارلمان گفت: « تهران پس از حوادث یازده سپتامبر، تلاش کرد تا به مبارزه با تروریسم کمک کند و «حقیقتا این کار را هم کرد، اما آن ها به عنوان نمونه، در پاسخ، با سخنرانی «محور شرارت» رئیس جمهور (جورج) بوش مواجه شدند.» «جک استراو» وزیر خارجه وقت انگلیس هم دراین باره به زبان تصریح گفت: بدون کمک ایران، آن تلاش بسیار دشوارتر می شد، با این حال «از ایران هیچ قدردانی نشد.» درباره شرایط فعلی منطقه و تحرکات داعش پرسش اصلی این است که اگر واقعا قرار بر مبارزه با این تروریست ها است چرا شبکه های مالی تروریست ها شناسایی و مسدود نمی شوند؟ چه کسانی از داعش نفت می خرند؟ مبادلات مالی این تروریست ها در کدام شبکه های بانکی شکل می گیرد؟ و ده ها پرسش دیگر از این دست که نشان می دهد آمریکا با راه اندازی چنین ائتلاف پر سرو صدایی قصد انجام اقدام جدی بر ضدداعش ندارد.
2- هم آمریکایی ها و هم تروریست های داعش و هم مردم عراق می دانند که آن چه این روزها در پیروزی های ارتش عراق بر داعش به کمک شان آمده نه بمباران های کور هوایی که اقدام نیروهای مردمی و ارتش عراق است که پس از فراخوان مرجعیت عالی عراق قوت گرفت. گزارش های متعدد رسانه های غربی نیز موید همین مطلب است ازجمله گزارش مفصلی که چهارشنبه گذشته خبرگزاری آمریکایی آسوشیتدپرس درباره نقش سرلشکر قاسم سلیمانی در عراق نوشت و از او به عنوان «کلید پیروزی های زمینی در عراق» نام برد. فایننشیال تایمز نیز دیروز گزارشی با همین مضمون منتشر کرد. بنابراین در حالی که ایران و نیروهای مردمی عراق پیروز نبردهای مهم علیه داعش هستند، چه دلیلی برای پیوستن به آمریکایی ها در یک حرکت نمایشی وجود دارد؟!
علاوه بر این 2 نکته، می توان به رویکرد غیر سازنده آمریکایی ها در جریان مذاکرات هسته ای در یک سال اخیر نیز اشاره کرد. جایی که آن ها بر خلاف توافق ژنو حدود 60 تحریم جدید علیه ایران وضع کردند که به تصریح گزارش های پی در پی آژانس و نیز خود آمریکایی ها به تمام تعهدات خود در توافق عمل کرده است.
جمهوری اسلامی:صدای شکستن استخوانهای تروریسم
«صدای شکستن استخوانهای تروریسم»عنوان سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی است که در آن میخوانید؛گزارشهای رسیده طی هفتههای اخیر از عراق، سوریه و لبنان حاکی از آن است که گروه تروریستی داعش متحمل شکستهای سنگینی گردیده و در اغلب میدانها، نیروهای داعش مجبور به عقب نشینی شدهاند. حتی گزارشهای غیررسمی نیز از زخمی شدن و یا هلاکت سرکرده داعش حکایت دارند.
زمانی که تصاویر "عواد ابراهیم علی البدری السامرائی" یا همان ابوبکر البغدادی، سرکرده داعش در تیرماه گذشته در یکی از مساجد موصل، درحال سخنرانی پخش شد دو بازتاب متفاوت در پی داشت. کسانی که زمینه تولد و رشد این گروه تروریستی را فراهم ساخته بودند و با توسل به این طرح شیطانی، نقشههای شومی برای منطقه کشیده بودند از پیشرویهای سریع این گروه به وجد آمده و فریبکارانه چنین تبلیغ میکردند که این گروه، آمال آنان را برآورده خواهد ساخت. در مقابل، مردم بسیاری از کشورهای منطقه به ویژه مسلمانان از اینکه یک گروه تروریستی با اقدامات جنایتکارانهاش درحال مخدوش ساختن چهره اسلام است و امنیت منطقه را به خطر انداخته احساس نگرانی میکردند. با گذشت زمان کوتاهی، همه به این نتیجه رسیدند که این یک توطئه طراحی شده برای ناامن ساختن منطقه است و هرچه زودتر باید به مقابله با آن پرداخت.
در اندک زمان، بدنامی این گروه به گونهای شد که حتی بانیان و حامیان این گروه نیز مجبور شدند حمایتهای خود را مخفی کنند و منکر ارتباط با این گروه جنایتکار شدند. آنچه به طور عمده، مایه ناامیدی داعش و پرورندگان آن شده است ابراز تنفر و انزجار اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان، چه شیعه و چه سنی، از این گروه منحرف است.
بدون هیچ تردید، صهیونیستها با همدستی قدرتهای استعماری پشت توطئه داعش قرار دارند و این جبهه توطئهگر در مسیر محقق ساختن نقشه خود در بهرهبرداری از ابزار داعش، گروهی از دولتهای منطقه را نیز فریب داده و به دنبال خود کشاندند. هدف اصلی از ایجاد داعش، بدنام کردن چهره اسلام، به جان هم انداختن مسلمانان و ایجاد فضای امن برای بقای رژیم صهیونیستی است.
آنچه مسلم است این است که صهیونیستها و قدرتهای استعمارگر در طول چند دهه اخیر، به خصوص پس از فروپاشی اتحاد جاهیر شوروی، اسلام را مانع اصلی اهداف استعماری خود یافتند و از اینرو بدیهی بود که برای ضربه زدن به اسلام و مسلمانان از هیچ اقدامی فروگذار نباشند.
همواره تخریب چهره اسلام و مسلمانان، از اولویتهای استعمارگران بوده است. پخش تصاویر تکان دهنده از جنایات داعش با کیفیت بالا، در موارد متعدد و مقیاس وسیع و به زبان آوردن شعارهای مقدس "الله اکبر" و "لااله الاالله" توسط جلادان تروریست در حین ارتکاب جنایت، امری نیست که اتفاقی باشد بلکه اقدامی حساب شده است تا چهره اسلام، خشن ترسیم گردد و مسلمانان، انسانهایی خونخوار و تروریست جلوه داده شوند.
ایجاد چنین فضایی، بسیار مطلوب صهیونیستها و جناحهای مغرض بینالمللی است تا کینه خود را علیه اسلام بروز دهند و به گونهای انتقام خود را از مسلمانان، به دلیل عدم همراهی با سیاستها و برنامههای صهیونیسم جهانی بگیرند.
داعش، درحالی با شنیعترین شکل به جنگ ملتهای بیدفاع عمدتاً مسلمانان برخاسته است که کمترین تهدیدی از این گروه متوجه رژیم صهیونیستی نیست و حتی گزارشهایی منتشر شده است که زخمیهای داعش در بیمارستانهای رژیم صهیونیستی مداوا میشوند.
واکنشهای صهیونیستها و حامیان غربی آنها در برابر اقدامات و تحرکات داعش جالب و مؤید این واقعیت است که دستهای خون آلود داعش دردستان آنها قرار دارد. سران رژیم صهیونیستی با اینکه میکوشند ارتباط خود را با داعش کتمان کنند، مقامات این رژیم، در موارد متعددی اعتراف کردهاند که مشکلی با داعش ندارند.
آنچه مایه تأسف مضاعف است خیانت برخی رهبران کشورهای اسلامی منطقه است که در این بازی کثیف شرکت کرده و موجب سرافکندگی ملتهای خود و رسوایی خویش گردیدهاند. عربستان، قطر و ترکیه، اصلیترین شرکای صهیونیستها و استعمارگران در به وجود آوردن داعش و حمایت از آن میباشند. این دولتها با توهم اینکه در پوشش حمایت از داعش،خواهند توانست به اهداف خود، از جمله تحکیم پایه حکومت متزلزلشان و ضربه زدن به جبهه ضد صهیونیستی منطقه تحقق ببخشند به این توطئه شوم پیوستند و در صف خائنان به منافع جهان اسلام جای گرفتند.
آنچه خواب صهیونیستها را آشفته ساخته رخدادهایی است که در روزها و هفتههای اخیر در جبهههای جنگ با داعش، از سوریه و عراق تا لبنان صورت گرفته است.
اوجگیری خیزشهای مردمی علیه گروههای تروریستی و به ویژه داعش در کشورهای درگیر، تحول مهمی میباشد که نتیجه آن تاکنون بسیار امیدوار کننده برای رهایی ملتهای منطقه از شر تروریسم و افراطیگری بوده است. شکستهای پی در پی گروههای تکفیری و در رأس آنها، داعش در سوریه، عراق و لبنان، صدای شکستن استخوانهای تروریسم هدایت شده را به گوشها رسانده و خنثی شدن این توطئه شوم را نوید میدهد.
داعش در سراشیبی اضمحلال قرار گرفته است و رویگردانی بانیان اصلی، از این جریان کاملاً مشهود و قابل درک است و تاکیدی بر شکست کامل نظامی این گروه ضد بشری است.
با اینحال، این تصور نباید ایجاد شود که شکست داعش در صحنه میدانی به مفهوم نابودی کامل این توطئه است. داعش، تفکری است که مدتها برای ایجاد آن تلاش شده و متأسفانه در بسیاری از کشورهای منطقه، از جمله در پاکستان، افغانستان، کشورهای آسیای میانه، آفریقا و جهان عرب این تفکر انحرافی هنوز جذابیت دارد و سرمایههای فراوانی نیز صرف رشد و تقویت آن میشود. در اینجاست که نقش و رسالت زعمای دلسوز جهان اسلام و رهبران جوامع اسلامی اهمیت خود را نشان میدهد تا برای خنثی کردن این توطئه خطرناک و زدودن لکه افراطی گری از چهره اسلام با جدیت وارد شده و این حربه را از دست دشمنان اسلام خارج سازند و چهرهای واقعی اسلام را معرفی نمایند.
متولیان جوامع اسلامی وظیفه دارند مسلمانان را به ابعاد خطرناک و توطئه شوم افراطیگری و در تضاد بودن آن با اسلام واقعی آشنا سازند.
این نکته باید مورد توجه قرار گیرد که داعش، النصره و دیگر گروههای مشابه مورد تأیید مراجع و رهبران جوامع اسلامی اعم از شیعه و سنی نیستند. محافل سیاسی و دولتهای حامی این گروهها نیز باید توسط سایر کشورهای اسلامی طرد شوند زیرا قطع ریشه حمایتهای مالی و فکری از این گونه گروهها، مهمترین و اصلیترین راه مبارزه با داعش کنونی و داعشهای احتمالی در آینده است.
رسالت:تاملی در حکم انتصاب رئیس جدید رسانه ملی
«تاملی در حکم انتصاب رئیس جدید رسانه ملی»عنوان سرمقاله روزنامه رسالت به قلم محمدکاظم انبارلویی است که در آن میخوانید؛دکتر محمد سرافراز با حکم رهبر معظم انقلاب اسلامی به عنوان پنجمین رئیس رسانه ملی پس از انقلاب منصوب شد. او اولین کسی است که از خانواده رسانه ملی با بیش از 20 سال سابقه کار در این رسانه منصوب میشود. روسای قبلی به جز ضرغامی چنین پیشینهای نداشتند، وی برادر دو شهید و خود نیز جانباز انقلاب است و از همه مهمتر به بیت شریف روحانیت تعلق دارد. پدر بزرگوار او از اعضای برجسته جامعه روحانیت مبارز تهران بود که اکنون در دیار باقی آرمیده است. کارنامه او در معاونت برونمرزی در مصاف با شبکههای رسانهای صهیونیستها و امپریالیسم خبری جهان، شفاف و روشن است. شبکههای خبری که به زبانهای گوناگون در دوران او پدید آمدند خار چشم دشمنان اسلام بودند و میلیونها انسان در سراسر جهان مخاطب اصلی این شبکههای خبری هستند.
او در حالی ریاست سازمان را از مهندس عزتالله ضرغامی تحویل میگیرد که رکوردی قابل قبول از عملکرد صداوسیما در نشر و گسترش دین و اخلاق و ترویج سبک زندگی اسلامی و نیز پاسداشت وحدت ملی و هدایت افکار عمومی در جهت مصالح و منافع ملی وجود دارد. آقای ضرغامی در دوران پرفراز و نشیب خدمت خود در صداوسیما الحق زحمات زیادی کشیدند که در حکم مقام معظم رهبری برای معرفی رئیس جدید رسانه ملی از او و همکارانش به نیکی یاد شده و مورد تقدیر و تجلیل قرار گرفتهاند.
ضرغامی طی یک دهه خدمت در رسانه ملی بارها از سوی مقام معظم رهبری به دلیل مدیریت خوب سریالها و فیلمهای تلویزیونی و تولید آثار فاخر و نیز خنثی کردن توطئههای دشمنان بویژه در نبرد نرم دشمن مورد تقدیر قرار گرفته است. عملکرد صداوسیما در کور کردن چشم فتنه، ستایشبرانگیز است. کارنامه صداوسیما در حفظ وحدت ملی در سایه پاسداشت فرهنگی اسلامی قابل تقدیر است و این چیزی است که نباید فراموش شود. او در این مدت 222 گام استوار در سیاستهای کلان، معاونت سیما و صدا، معاونت امور استانها، معاونت برونمرزی، معاونت سیاسی، معاونت آموزش و پژوهش، معاونت رسانههای مجازی و مرکز امور بینالملل و معاونت توسعه و فناوری رسانه برداشته است که باید این گامها با شتاب بیشتری در فصل جدید کارکرد رسانه ملی ادامه یابد. اکنون راهبرد 10 سال آینده رسانه ملی مشخص شده است. اگر درست عمل شود ما گامهای بلندتری میتوانیم برای جهانی شدن صداوسیمای جمهوری اسلامی برداریم.
در حکم مقام معظم رهبری سخن از "مسئولیت تاریخی صداوسیما" به میان آمده است. این مسئولیت به شرح آنچه در پیام آمده؛ حفظ و ارتقای استقلال فرهنگی و هویت انقلاب ایران اسلامی است.
همچنین بنابر آنچه در این حکم آمده این مسئولیت تاریخی از طریق این ماموریت تاریخی به سرانجام میرسد که؛ فرهنگ و افکار عمومی با تکیه بر فعالیتها و برنامههای حرفهای پیشرفته و عمیق رسانهای هدایت و مدیریت شود. لذا براساس این حکم، وظیفه صداوسیما؛
1- گسترش دین و اخلاق و امید و آگاهی در جامعه است.
2- ترویج سبک زندگی اسلامی - ایرانی است.
3- پشتیبانی رسانهای همه جانبه و مبتکرانه در امر بسیج عمومی ملت است.
4- کمک به مدیریت اجرایی در جهت تامین اهداف و اجرای سیاستهای کلان نظام و تحقق سند چشمانداز کشور است.
در حکم مقام معظم رهبری روی "تولید فکر ناب دینی" تاکید شده است. معظمله "عزم ملی و ابتهاج معنوی و نشاط انقلابی" آحاد جامعه را در رسیدن به اهداف انقلاب اسلامی در گرو آگاهی و معرفت عمیق و گسترده میدانند و تحقق این مهم را در پیوند با سرچشمههای تولید فکر ناب دینی و خیل دلبستگان فرهیخته و پرانگیزه انقلاب اسلامی تلقی میکنند.
قطعا رسیدن به این اهداف بلند در رسانه ملی مستلزم راهبردهایی است که مشخص شده ودر پیوست حکم ابلاغ خواهد شد.
"تولید فکر ناب دینی" مستلزم یک اتاق فکر فعال در رسانه ملی است. این اتاق فکر کجاست؟ امروز بسیاری از تولیدات شبکههای گسترده صداوسیما برونسپاری شده است. کمتر تولیدی را میتوان سراغ داشت که در درون رسانه ملی در اتاق فکر رسانه ملی طراحی و عملیاتی شده باشد. البته این یک حسن است که رسانه ملی از تولید ملی در تامین نیازهای خود بهرهمند میشود. اما به هرحال رئیس رسانه ملی مخاطب اصلی پیام و حکم رهبری است و باید در خصوص مطالبات نظام و مردم پاسخگو باشد.
امروز صداوسیما دارای یک دانشگاه است. این دانشگاه یک دانشگاه دولتی است و وابسته به صداوسیماست. لذا کادرهای خود را باید در این دانشگاه تربیت کند تا بتواند ماموریت خود را در انجام "فعالیتها و برنامههای حرفهای پیشرفته و عمیق رسانهای" عملیاتی کند.
دانشگاه صداوسیما در سال 1348 با نام مدرسه عالی تلویزیون و سینما تاسیس شد. در سال 58 به نام مرکز آموزش فنی صداوسیما اولین ارتقای خود را یافت. در سال 61 به صورت دانشکده صداوسیما درآمد و در آخرین مرحله در سال 1391 به دانشگاه صداوسیما ارتقاء یافت. امروز بیش از 30سال از قدمت این مرکز حرفهای میگذرد. امروز حداقل 7 دانشکده در دانشگاه صداوسیما در رشتههای مختلف مورد نیاز رسانه ملی فعال است بویژه دانشکده صداوسیمای قم که به رشته ادبیات نمایشی و نیز دین و رسانه اختصاص یافته، امیدهای رسانه ملی در تولید "فکر ناب دینی" است.
به نظر میرسد در فصل جدید فعالیتهای رسانه ملی، انتقال "اتاق فکر" بخشی عظیمی از تولیدات صداوسیما از برون به درون، ضروری به نظر میرسد. امروز رسانه ملی این ظرفیت را - چه به لحاظ کادر علمی و فنی و چه به لحاظ کادر فرهنگی و هنری - دارد که این انتقال صورت پذیرد. لذا در بازآرایی جدید رسانه ملی به این مهم عنایت شود.
صداوسیما طی سالهای پس از انقلاب بویژه در 10 سال گذشته به لحاظ کمی، رشد خوب و ارزندهای داشته است. بالا بردن کیفیت و غنی سازی محتوا نیاز به "اتاق طراحی پیام" دارد. این اتاق اکنون در رسانه ملی وجود دارد اما باید تقویت شود، آن هم از طریق کادرهای اصلی تربیت شده رسانه ملی که طی دو دهه اخیر در کوران کار، خاک خوردهاند و تجربیات گرانسنگی دارند. جوانسازی کادرها به این امر مهم کمک میکند. سازمان صداوسیما باید پیشگام انتقال قدرت مدیریت، به نسل سوم انقلاب باشد. این نسل قطعا مومنانهتر از نسل اول و دوم انقلاب از دستاوردهای اسلام، نظام و انقلاب پاسداری خواهد کرد.
حمایت:زمان به عقب نمیآید
زمان به عقب نمیآید»عنوان یادداشت روز روزنامه حمایت به قلمحجتالاسلام وحید احمدی است که ر آن میخوانید؛200 نفر از نمایندگان مجلس شورای اسلامی در جلسه علنی صبح یکشنبه خانه ملت با امضای بیانیهای درباره مذاکرات هستهای جمهوری اسلامی ایران با 1+5، از تیم مذاکرهکننده هستهای خواستند قدرتمندانه، از عزت و اقتدار ایران اسلامی که حاصل 35 سال مقاومت قهرمانانه ملت بزرگ ایران است، دفاع کند. در این بیانیه به پنج مورد اساسی توجه شده است. لغو کامل تحریم ها، استیفای کامل حقوق هسته ای ایران، عدم پذیرش محدودیت در تحقیق و توسعه غنی سازی، منع هرگونه بازرسی فراتر از توافقنامه پادمان منع گسترش سلاحهای هستهای و حفظ ماهیت و فعالیت مرتبط با بهرهبرداری از راکتور تحقیقاتی آب سنگین اراک طی دو سال و نیز استمرار بهره برداری از تأسیسات هسته ای فردو از سرفصل های این بیانیه می باشد. اگر از نمایی بازتر به چشم انداز این مذاکرات نگاه کنیم در مییابیم که مذاکرات هستهای در صورتی به نتیجه مطلوب ما و مورد دلخواه طرفهای مذاکره خواهد رسید که خواستهها در چارچوب معاهده NPT تعریف شود و تنها به این شرط است که می توان به ماحصل آن، خوش بین بود. طبیعی است ادامه روند گذشته یعنی بهانهگیری، زیاده خواهی و ایجاد محدودیت که به نظر می رسد طرف های مذاکرهکننده به دنبال این مسأله بوده و تاکنون نیز همین شیوه را دنبال کردهاند، به مقصود نخواهد رسید. درخواستهایی که گروه 1+5 خارج از تعهدات ایران در توافقنامه ژنو عنوان نمود، استمرار تحریم های قبلی و تحریم های جدید اعمال شده توسط آمریکا و اتحادیه اروپا، که بر اساس آن آشکارا در مقابل چشم ناظران منصف بین المللی خلف وعده کردند، همه نشانگر این واقعیت است که جدیت و عزمی برای حل این معضل از خود نشان نمی دهند.
خوشبختانه مذاکرهکنندگان کشورمان تاکنون خطوط قرمز ترسیمی نظام، حقوق ملت، حسّاسیتها و غرور ملی کشورمان را ملاحظه و رعایت نموده و عملکرد خوبی داشتهاند که لازم است این روش ادامه پیدا کرده و نسبت به دستاوردهای هستهای و برخورداری کشور از حق مسلّم برای استفاده از انرژی صلحآمیز، به نیابت از آرمان های انقلاب و مردم ایران پافشاری و اصرار کنند. غرب بیش از جمهوری اسلامی ایران چه به لحاظ اقتصادی و چه به لحاظ سیاسی نیازمند توافق هستهای و نتیجهگیری از آن است و ناچارند شرایط ما را بپذیرند؛ کما اینکه عقلای قومشان بهطور جدی خواهان پایان دادن به سیر این مذاکرات طولانی هستند. مقاومت در برابر خواستههای آنان در ابتدای مذاکرات، منجر به کم شدن تدریجی مطالبات گردید و زورگویانی که زمانی حقی برای غنی سازی ما قائل نبودند، اکنون به کرّات بر حق برخورداری کشورمان از انرژی صلح آمیز هسته ای تاکید می کنند. گروه مذاکره کننده ما علاوه بر مقاومت در برابر خواسته های آنان، باید به صورت جدّی و موثر، با در نظر گرفتن نیاز آنان به گرفتن نتیجه، لغو کامل تحریم ها را به عنوان یکی از اهداف اصلی مذاکره در دستور کار قرار دهد.
همانگونه که رئیس جمهور محترم و نمایندگان مجلس بارها بر لغو کامل تحریم ها و نه تعلیق و یا لغو بخشی از آن تاکید نموده اند، مسئولین ما هم باید لغو تحریم هایی که تنها بر زندگی مردم عادی تاثیر گذاشته و محدودیت هایی در نیازهای اولیه آنان اعمال کرده را مطالبه کنند. ما بر اساس معاهده NPT از حق غنی سازی برخورداریم؛ از یکسو بعضی از مسئولین و دلسوزان نظام حتی معتقدند که نباید بهدنبال کسب مشروعیت NPT از طرفهای مذاکره باشیم زیرا منشاء حق غنی سازی، گروه 1+5 نیست. از دیگر سو تعدادی هم اینگونه می اندیشند که با توجه به تبلیغات سنگین و تحریم های اعمال شده غیرقانونی و غیر مشروع، آن طرفی که باید عقبنشینی کند طرف غربی است و نه ما. بنابر این آنچه در بحث تحریم ها مطرح است، این حقیقت است که چنانچه مقدمه کاری اشتباه باشد، نتیجهگیری و ماحصل آن هم اشتباه خواهد بود. از روز اول مذاکرات حق مشروع ما به رسمیت شناخته نشد و به جبران این خطا نه تنها اقدامی امیدوار کننده صورت نگرفت بلکه پرونده هستهای ما به شورای امنیت سازمان ملل ارجاع داده شد.
امروز لغو کامل و بدون شرط تحریمها یکی از خواستههای اساسی ماست و علاوه بر آن تحقیق، پژوهش و توسعه هسته ای که با مشکلات جدی مواجه بوده، باید استمرار پیدا کند و نیازمندی کشور در بخش های مختلف باید توسط کارشناسان داخلی تعیین شود. گاهی شنیده می شود که به رسمیت شناخته شدن حق هسته ای در کنار تعیین تعداد سانتریفیوژها از سوی طرف غربی برای عده ای خوشایند و باعث مسرت است اما این دو موضوع، کاملاً متضاد یکدیگرند. اگر حق غنی سازی واقعا و بدون هرگونه فریبکاری به رسمیت شناخته می شود باید تبعات منطقی آن که عبارت است از تعیین نیاز هستهای توسط کارشناسان و مسئولین داخلی نیز به رسمیت شناخته شود. اما آن واقعیت غیرقابل انکاری که حتی توسط بعضی از مخالفین توسعه هستهای کشور چه در داخل و چه در خارج بر آن صحه گذشته شده، این حقیقت است که در تعیین تکلیف مصالح کلی کشور از جمله پرونده هسته ای نباید از اخم و هوچی گری طرف مقابل ترسید و در نتیجه با انفعال تصمیماتی گرفت که باعث سرافکندگی نسل های آینده و فرو ریختن عظمتی شود که به بهای خون بهترین جوانان وطن به دست آمده است.
وطن امروز:فجایع حقوق بشری آمریکا و اسرائیل
«فجایع حقوق بشری آمریکا و اسرائیل» عنوان سرمقاله روزنامه وطن امروز به قلم پروفسور کوین برت»* در ستون یادداشت روز «وطن امروز» دوشنبه نوزدهم آبان به چاپ رسید که مشروح آن را در پی می خوانید:
لابی صهیونیستی تقریباً نیمی از پولی را که در کمپینهای انتخاباتی دولت فدرال آمریکا هزینه میشود، تأمین میکند. هیچ لابی دیگری در آمریکا یا حتی گروههای علاقهمند در این کشور نمیتوانند با اسرائیل در تأمین چنین هزینههایی که برای انتخابات آمریکا هزینه میشود برابری کنند، بهعلاوه صهیونیستها رسانههای آمریکا را نیز تحت سلطه خود گرفتهاند. «فیلیپ ویس» خبرنگار سابق روزنامه نیویورکتایمز که خود یک یهودی است، این مسأله را در مقالهای تحت عنوان «آیا یهودیان بر رسانههای آمریکایی تسلط دارند؟ و چه میشود اگر اینطور باشد» مطرح کرد.
ویس در این مقاله اشاره کرد: «آن دسته از یهودیان آمریکایی که دستکم نیمی از صاحبان کلیدی و تصمیمگیرندگان رسانههای جریان اصلی و مهم آمریکا را تشکیل میدهند، در واقع همگی طرفدار اسرائیل هستند. در واقع آنها نهتنها طرفدار اسرائیل هستند بلکه بهقدری به صهیونیستها تعصب و تعهد دارند که وظیفه خود را حفاظت از اسرائیل از طریق اطمینان حاصل کردن از اینکه تبلیغات اسرائیل بر روزنامهها، رادیو و تلویزیون آمریکا سلطه دارد، میدانند». بنابراین حتی اگر پرزیدنت باراک اوباما از «بنیامین نتانیاهو» نخستوزیر اسرائیل متنفر باشد، باز هم قادر نیست بدون آنکه آسیبی به شانس حزب سیاسیاش در انتخاباتی که 4 نوامبر/ 13 آبان برگزار شد، وارد آید، اقدامی علیه اسرائیل صورت دهد. وقتی اوباما اسرائیل را تهدید به قطع کمک واشنگتن کرد تا از این طریق آن را وادار کند رفتار تهاجمآمیز کمتری داشته باشد، لابی صهیونیستی پولهایی را که به دموکراتها (حزب اوباما) میداد، قطع کرد و آن را به حزب مخالف یعنی همان جمهوریخواهان آمریکا داد تا آنها برنده انتخابات سنا شوند. لابی صهیونیستی در جرم سازماندهیشده برای خلق رسوایی «مونیکا لوینسکی» دست داشت که موجب شد سیاست خاورمیانهای بیل کلینتون، رئیسجمهور اسبق آمریکا دچار مشکل شود و این یکی از مواردی است که لابی صهیونیستی خلق رسوایی کرد. در موارد شدیدتر حتی صهیونیستها ممکن است یک رئیسجمهور را ترور کنند، همانطور که «اندرو آدلر» سردبیر یهودی «آتلانتا جوئیش تایمز» در سرمقالهای آن را مطرح کرد. بهرغم آنکه آدلر در مقالهای خواستار ترور رئیسجمهور آمریکا شده بود اما به هیچ عنوان مورد مؤاخذه و تنبیه قرار نگرفت، زیرا صهیونیستها در آمریکا، در همه موارد، مصونیت دارند.
درباره معیارهای متناقض آمریکا درباره موضوعات حقوق بشری، برای مثال اقدامات آنها در محکوم کردن ایران به نقض حقوق بشر و برجسته کردن اخبار مربوط به اعدام ریحانه جباری و بیاعتنایی به قتل خانم «سرنا شیم» خبرنگار پرستیوی در ترکیه، میتوان گفت از آنجا که رسانهها و دولت آمریکا تحتسلطه صهیونیستها و پولهای صهیونیستها هستند، از موارد و پروندههای حقوق بشری بهعنوان تبلیغات برای صهیونیستها استفاده میکنند. صهیونیستهایی که رسانههای آمریکا را تحتسلطه خود دارند در راستای خط مشی اسرائیل، تلاش میکنند اتهامات تروریستی و حقوق بشری علیه ایران مطرح کنند و در عین حال این مساله را نادیده میگیرند که ایران خود قربانی تروریسم و نقض حقوق بشر است. رسانههای جریان اصلی و مهم صهیونیستی در آمریکا تقریباً به طور کامل قتل آشکار خانم سرنا شیم، خبرنگار شبکه پرستیوی را که مشارکت ترکیه و آمریکا در پروژه صهیونیستی قاچاق جنگجویان داعش به سوریه و عراق به منظور بیثبات کردن همسایگان اسرائیل را فاش کرد، نادیده میگیرند و به آن توجهی نمیکنند؛ در حالی که پرونده ریحانه جباری برای آنها جالب توجه است، زیرا در راستای اهداف به اصطلاح حقوق بشری آنهاست.
اگر پرونده ریحانه جباری که در آن یک زن بهطور متقاعدکنندهای یک قتل عمد مرتکب شده، بدترین نقض حقوق بشر است که ایران مرتکب آن شده، بنابراین ایران باید به بهترین نحو در زمینه مسائل حقوق بشری در ایالات متحده، اقدامات مشابهی انجام دهد. مثلا در آمریکا، روزانه هزاران مورد نقض حقوق بشر پیش میآید. بهطور مثال، هر روز در آمریکا، 2 شهروند آمریکایی (بهطور میانگین) مورد اصابت گلوله پلیس قرار میگیرند. اکثر این افراد هرگز نباید مورد تیراندازی قرار بگیرند، بهعلاوه پلیس آمریکا هر روز رفتار وحشیانهای با مردم دارد. آمریکا بزرگترین جمعیت زندانی در جهان را دارد و بیشتر این زندانیان را اقلیتها تشکیل میدهند. یکسوم سیاهپوستان آمریکایی در یک دوره از زندگی خود به زندان انداخته میشوند.حدود 10 میلیون آمریکایی در بازداشت، زندان، آزادی مشروط و عفو مشروط هستند و در زندانهای آمریکا حوادثی چون تجاوز، شکنجه و سوءرفتار بهفراوانی رخ میدهد و متأسفانه موضوعیعادی است. این یک فاجعه حقوق بشری است که بسیار بدتر از هر چیزی است که در ایران صورت گیرد.
اسرائیل نیز یک ناقض بدتر حقوق بشر است. اسرائیل یک سیاست غیررسمی دارد که به سربازان خود اجازه میدهد و آنها را ترغیب میکند کودکان را برای تفریح، قتلعام کنند. این مساله به دلایلی کاملاً آشکار در رسانههای جریان اصلی آمریکا گزارش نمیشود و بحثی درباره آن صورت نمیگیرد. در سایه رسانههای غیرصهیونیستی چون پرستیوی، وترنز تودی، موندو ویس و... تعداد آمریکاییهایی که درباره کنترل صهیونیسم بر مردم آمریکا آگاهی یافتهاند و از آن خشمگین هستند، رو به افزایش است. اگرچه کودتای 11 سپتامبر 2001 طراحی شد تا کنترل دائمی اسرائیل بر سیاست آمریکا را تضمین کند اما تأثیرات آن در حال ناپدید شدن است. من درباره فرصت و شانس آمریکاییها برای سرنگونی اشغال صهیونیستها و بازپسگیری کنترل کشور آمریکا توسط خود آمریکاییها خوشبین هستم.
* پی نوشت:
پروفسور «کوین بَرِت»، اهل آمریکا، استاد مطالعات دانشگاه ویسکانسین، مولف آثار متعدد، روزنامهنگار پرآوازه و همچنین پژوهشگر مسائل مربوط به حملات 11 سپتامبر است؛ این کارشناس ارشد مشرف شده به دین مبین اسلام، یکی از مؤسسان انجمن اتحادیه مسلمان- مسیحی- یهودی است و بارها در شبکههای پیبیاس، سیانان، فاکس، راشاتودی و... ظاهر شده است.
قدس:دستهای خالی اروپا در افغانستان
«دستهای خالی اروپا در افغانستان»عنوان یادداشت روز روزنامه قدس به قلم محمد کوثری است که در آن میخوانید؛افغانستان پس از 1747 که امرای نادر اداره آن را برعهده گرفتند، مقاطع مختلفی را پشت سر گذاشته است که تقریباً هیچ گاه آرامش، دوره طولانی را میهمان این سرزمین خاص نبوده است.
پادشاهان این کشور سیاستهای مختلفی را برای اداره کشور و شیوه تعامل با جهان در پیش گرفته اند که همواره تحت تأثیر سیاستهای بین المللی نیز بوده است که دوران تسلط انگلیسی ها بر هند، یکی از پر افت و خیزترین دوران پیش از کمونیستها و پس از جنگ طلبان غربی بوده است.
در دوره جدید اگرچه شیوه تعامل در جهان تغییر کرده و سیاستهای بین المللی هم دگرگونه شده است، اما این کشور همچنان به عنوان یک جزیره درمیان خشکی عمل کرده و نتوانسته به ثبات لازم دست پیدا کند و این بی ثباتی بویژه با حضور آمریکا و ناتو در افغانستان به بهانه القاعده تشدید شد و کشوری که می رفت به آرامش برسد، یک بار دیگر تحت حمله نیروهای غربی قرار گرفت.
تکلیف آمریکا از اول مشخص بود و تصمیم گیران کاخ سفید می خواستند به کناره های مرزهای چین و شوروی سابق رسیده و به ایران هم نیم نگاهی داشته باشند، اما اروپایی های عضو ناتو مشخص نبود به چه انگیزه ای به عنوان پیاده نظام آمریکا حرکت کرده و وارد افغانستان شدند.
البته آمریکا هم نتوانست به اهدافی که می خواهد دست پیدا کند و شکست سنگین روانی و نظامی را پشت سر گذاشت. تغییر چند فرمانده ارشد آمریکایی با فاصله هایی کوتاه به خوبی نشان داد که آمریکایی ها هم ناتوان از اداره کشوری که به آن حمله کرده اند، به دست و پا زدن افتاده اند، اما پرسش اساسی این است که کشورهای اروپایی عضو ناتو در افغانستان به دنبال چه چیزی هستند؟
آنها که بشدت با بحران مالی دست و پنجه نرم می کنند، در میان سواره نظام آمریکایی به عنوان پیاده نظامی خسته، حرکت می کنند که عملاً نه یک قهرمان محسوب می شوند و نه یک پیروز.
کشورهای اروپایی امروز در زمینی حرکت می کنند که خود واشنگتن هم در باتلاق آن گرفتار است و عملاً راه گریزی برای بیرون آمدن از آن ندارد، به همین علت هم در ماه های گذشته تلاش کرده است نیروهای خود را در عراق متمرکز کرده و به مرور از افغانستان خارج شود.
اوباما به خوبی دریافته است که سیاست حضور حداکثری در افغانستان و جنگ فرسایشی نه تنها افغانها را از مبارزه خسته نمی کند، بلکه انگیزه آنها برای دفاع بیشتر کرده و تلفات نیروهای خارجی را افزایش می دهد.
بمبگذاری های انتحاری اخیر نیز نشان داده است نیروهای نظامی غربی با مشکل جدی مواجه هستند، اما با این وجود شاید آمریکا برای رفتار خود توجیهی داشته باشد و بتواند سناریوی خود ساخته برجهای دوقلو، تروریسم و امثال آن را بهانه کند، اما اروپایی ها در افغانستان چه چیزی را دنبال می کنند. اکنون نه کمپانی هند شرقی وجود دارد که منافع انگلیس را تأمین کند و نه سپاهیان آلمانی در شرق حاضرند. اروپا امروز به پادویی شبیه است که اهداف آمریکا را پیگیری می کند و عملاً سرباز پیاده، لشکر شکست خورده کاخ سفید محسوب می شود.
ناتو اگرچه بازوی نظامی توسعه طلبی واشنگتن به شمار میرود، اما افکار عمومی اروپا نمی تواند با این توسعه طلبی به قیمت کشته شدن شهروندان خود کنار بیاید. آنها می پرسند، چرا باید در افغانستان باشیم؟ آیا به صرف چند تهدید با منبع مشکوک و نامشخص می توان در یک اتحادیه جنگی شرکت کرد؟
پرسش آنها این است که دستاورد ما از جدال افغانستان چیست، در حالی که القاعده ساخته دست غرب برای مبارزه با شوروی بود. آنها می پرسند، مگر گروه های تروریستی مستقر در این کشور توسط برخی سرویسهای امنیتی مرتبط با آمریکا شکل نگرفته اند، پس چرا باید ما وارد این جنگ شویم؟
واقعیت آن است که آمریکا برای مشروعیت بخشیدن به جنگ طلبی خود، ناتو را هم وارد افغانستان کرد، اما اکنون نمی داند چگونه باید از این کشور خارج شود. نیروهای غربی عملاً در خاک افغانستان ودرمحاصره مبارزان و مخالفان افغان زمینگیر شده اند. امروز حتی پادگانها هم برای سربازان غربی امن نیست و تنها دستاورد اروپا از جنگ در افغانستان بیش از دو هزار کشته بوده است.
در عوض القاعده همچنان زنده است، تروریستها به منابع مالی جدیدی دست یافته اند و افغانستان همچون گذشته جزیره پر تنش منطقه و جهان محسوب می شود.
جوان:خواب امریکا برای زنان افغان
«خواب امریکا برای زنان افغان»عنوان سرمقاله روزنامه جوان به قلم عبدالله گنجی است که در آن می خوانید؛چند روز پیش امریکا مبلغ 216 میلیون دلار جهت برنامههای ویژه زنان در افغانستان اختصاص داد. در این طرح که طی مراسمی رسمی و با سخنرانی ویدئو کنفرانسی اوباما همراه بود، قرار است 75 هزار زن 18 تا 30 ساله افغان بین سالهای 2015 تا 2025 تحت آموزشهای خاص قرار گیرند.
اوباما در سخنرانی ویدئویی خود اعلام کرد:«این پیشرفت، آزمونی برای تقویت خوشبینی افغانها به ویژه زنان در این کشور است.
این فقط یک آغاز است هنوز صدها هزار زن در افغانستان آماده یادگیری و کار و آماده کمک به ساختن آینده کشور خود هستند.» رئیسجمهور افغانستان نیز در این مراسم این طرح را «تغییر بنیادی» خواند. سفیر امریکا در کابل نیز هدف این طرح را مشارکت زنان در تصمیمگیریهای کلان و برابری جنسیتی اعلام کرد. قرار است در این طرح زنان آموزش دیده در سیاستگذاری، تصمیمات حکومتی، حمایت از نهادهای مدافع حقوق زنان با هدف تساوی جنسیتی و برداشتن موانع از سر راه آنان برای ورود به بازار و امور اقتصادی به کارگیری شوند.
از روی کار آمدن اشرف غنی در افغانستان تاکنون دو اتفاق مطلوب امریکا در این کشور محقق شده است. وی 48 ساعت پس از شروع کار ریاست جمهوری، طرح امنیتی با واشنگتن را امضا کرد و اکنون نیز طرح تغییر بنیادین در سرنوشت زنان افغانستان را با افتخار شروع کرده است. سؤال اساسی این است که دولت امریکا با آن همه مشکلات اقتصادی و اولویتهای داخلی و خارجی چگونه بدین نتیجه رسیده است که طرحهای ویژه زنان در افغانستان را در اولویت قرار دهد؟ اما آنچه در میدان عمل صورت میگیرد اینکه طرح مذکور با هدف کمک به دموکراسیزاسیون افغانستان صورت میگیرد یعنی زنان افغانستان به جای فرهنگ بومی افغانستان که از قضا فرهنگ عمیق، ریشهدار و دارای پیوندهای تاریخی با حوزه تمدنی ایران است، قرار است در قطببندی طالبانیسم- دموکراسیزاسیون قرار گیرند.
یعنی آنچه واقعیت زنان افغان باید باشد به مثابه پلی خواهد شد که برای خلاصی از تحجر و خشک مغزی طالبان به فرهنگ و ارزشهای غربی پناه ببرند. به صورت طبیعی اکثریت مطلق زنان افغانستان از طالبانیسم متنفرند اما جامعه افغانستان، جامعهای مذهبی است و هدف این طرح ایجاد فضایی است که رضان خان در سالهای 1314 تا 1320 در ایران اجرا کرد و اینگونه، غرب به تحقیر فرهنگ اسلامی و مبارزه با مذهب از درون جوامع اسلامی همت گماشت. نکته جالب توجه در این طرح، حوزههای آموزشی است.
با صراحت آمده است که در این طرح زنان در امور سیاسی، اقتصادی و حقوقی آموزش خواهند دید. در حالی که رسانههای غربی بارها از عدم ورود زنان در رشتههای تحصیلی سختافزاری(مانند رشته معدن) در ایران خبرسازی و تبلیغ منفی کرده و آن را تبعیض جنسیتی در تحصیل خواندهاند. در این طرح زنان صرفاً در سه حوزه مذکور کانالیزه شدهاند. اینکه چرا آموزش مذکور در همه حوزهها مانند پزشکی، صنعت، تکنولوژی و... نیست و صرفاً در امور سیاسی و حقوقی متمرکز شده است، نشان از تلاش برای غربی کردن جامعه زنان افغانستان دارد. از فردا استانداردهای سیاسی و حقوقی غرب با عنوان «حقوق جهانشمول» به خورد زنان افغانستان داده خواهد شد و دولت این کشور نیز برای فرار از تحجر طالبان به دامن غرب پناهنده خواهد شد. به تعبیر دیگر دولت افغانستان با پذیرش این طرح از ترس باران به زیر ناودان رفته است.
اما نکتهای که مسئله را پیچیدهتر میکند و هدف درازمدت آن بهانهسازی برای استمرار حضور امریکا در این کشور است، مسئله «تحریک طالبان» است.در این طرح دقیقاً مسائلی برجسته خواهد شد که مورد غضب طالبان است. لذا این طرح را باید سرآغاز تحریک مجدد طالبان برای مبارزه جدیتر دانست. قطعاً آنان این طرح را یک توطئه علیه افکار و عقاید خود میدانند و برای مقابله با آن به میدان خواهند آمد. بنابراین باید این طرح را طرح «تقویت انگیزه طالبان» نامید که ماحصل آن قلع و قمع زنان افغان بین دو قطبی تحجر و دموکراسیزاسیون خواهد بود. با تحریک طالبان و ورود قویتر آنان به میدان مبارزه، دوباره بهانه برای حضور بلند مدت امریکا فراهم خواهد شد؛ حضوری که به ظاهر موجه نیز جلوه خواهد کرد.
اکنون لازم است مسئولان و نخبگان افغان راه سومی را در پیش گیرند. حفظ کرامت و شخصیت زن افغان این نیست که برای رهایی از فرهنگ خشک مغزی به دامن ابتذال و لذتپرستی غرب پناه ببرند. حفظ کرامت زن مسلمان در تمسک به ارزشهای والای انسانی و الهی است که از درک صحیح گوهر و حقیقت ناب اسلامی نشئت میگیرد. اگر نخبگان دینی و ملی افغانستان در مقابل این طرح بیتفاوت بمانند، سرنوشت جامعه مسلمان افغانستان همانند سرنوشت زنان در دهه 20 شمسی ایران خواهد شد که عوارض و مفاسد آن هنوز خودنمایی میکند. حاصل سالها مجاهدت و شهادت و آوارگی مردم افغانستان در طول چهار دهه گذشته نباید به میوه چینی امریکا منجر شود و غیرت دینی جامعه افغانستان به بهانه مبارزه با خشونت و تحجری که آن هم محصول غرب است به سخره گرفته شود.
آنچه امانخان نتوانست در افغانستان انجام دهد، امروز مجدداً از سر گرفته شده و این در حالی است که قانون اساسی افغانستان نظام رسمی این کشور را «جمهوری اسلامی» میداند. امید است این جمهوری اسلامی صرفاً پوستهای از دین را نداشته باشد و با طرح «استحاله از درون» فقط به پسوند اسلامی اکتفا نشود.
آفرینش:عدم توافق هستهای مسئله سادهای نیست!
«عدم توافق هستهای مسئله سادهای نیست!»عنوان سرمقاله روزنامه آفرینش به قلم حمیدرضا عسگری است که در آن میخوانید؛کمتر از سه هفته به پایان مهلت قانونی برای رسیدن به توافق هستهای میان ایران و 1+5 باقی مانده است، درحالی که به گفته دیپلماتهای ارشد مذاکره کننده هنوز برسر مسائل اصولی اختلافات حل نشده و نمی توان به راحتی از کنارآنها گذشت. اگرچه به گفته دیپلماتهای کشورمان 24نوامبر(3آذر) پایان دنیا نیست و حتی درصورت به نتیجه نرسیدن مذاکرات قرار نیست همه چی را بر باد رفته بدانیم، اما باید عواقب چنین امری را هم مهم و تاثیر گذار دانست. هرچند که دیپلماتهای ایرانی و غربی بر هستهای بودن موضوع مذاکرات تاکید میکنند، اما با پذیرش نظرآنها بازهم نمیتوان از تاثیرات مستقیم توافق هستهای بردیگر تحولات منطقه چشم پوشید. موضوعاتی همچون انتخاب ریاست جمهوری لبنان، ساماندهی به جبههها و اوضاع جنگی درسوریه، مسئله بسیارمهم داعش درخاورمیانه، حفظ ثبات و انسجام دولت درعراق، نفوذ ایران بر حوثیهای یمن، رابطه ایران و اعراب خلیج فارس، صلح میان فلسطینیان و اسرائیل و بسیاری مسائل دیگر در زمینههای اقتصادی و روابط تجاری باغرب و فروش نفت، همه و همه بستگی به نتیجه این مذاکرات بستگی دارد. اهمیت این توافق به حدی بوده است که تاکنون بسیاری ازمقامات سیاسی تراز اول دنیا و سیاستمداران کارکشته، به عدم تکرار چنین فرصتی در آینده تاکید کردهاند. اخیرا دیپلماتهای ارشد و وزرای خارجه سابق اروپایی با نگارش نامه ای مشترک خواستار توافق نهایی هر چه سریع تر ایران و گروه 1+5 تا زمان مهلت تعیین شده در 24 نوامبر (3 آذر) در موضوع هسته ای شدند و تاکید کردهاند که پس از پایان این مهلت مشخص نیست چه اتفاقات و تحولاتی رخ خواهد داد.
نباید فراموش کرد که هرچه زمان میگذرد شاهد افزایش مخالفتها با توافق هستهای هستیم. اکنون جمهوری خواهان تحت نفوذ لابی اسرائیل کنترل هردومجلس نمایندگان و سنای آمریکا به دست گرفتهاند و روند قانون گذاری این کشور در دست مخالفان توافق هستهای با ایران افتاده است. باید نگران این موضوع بود که اگر مذاکرات در وقت معین به نتیجه نرسد احتمال افزایش و تمدید تحریمها وجود دارد و به نظر میرسد اقتصاد کشور دیگر طاقت فشارهای جدید پس ازتجربه سنگین ترین تحریمهای اقتصادی جهانی را نداشته باشد. اگر چه تاکنون تحریمها موجب ایستادگی و خودباوری ما در عرصههای گوناگون شده است، اما نبود آن میتواند کمکی مضاعف در جهت رشد و توسعه کشور باشد.
بر این مسئله واقفیم که نگرانی کشورها و مقامات سیاسی غرب درمورد مسئله هستهای ایران برپایه منافع خودشان میباشد، اما باید کمی در عملکرد خود تامل کنیم و تلنگری به خود بزنیم که همه دنیا در پی توافق و دوری از مخاطراتی همچون اقدامات سخت و افزایش تحریمها هستند، ولی برخی در داخل کشور با عملکرد ناصواب خود به هیچ وجه اهمیت و ضرورت مسئله را درک نمیکنند.
اساس و پایه عملکرد دیپلماتهای ما تاکنون برمحور منویات رهبری و رعایت خط قرمزهای کشور که همان حق مسلم هستهای است، بوده و هست. اما نمیتوان نسبت به عواقب به نتیجه نرسیدن مذاکرات بی تفاوت بود و آن را اتفاقی ساده در عرصه سیاست خارجی قلمداد کرد. چراکه جدای از تحولات بین المللی مرتبط با برنامه هستهای، بیشترین تاثیر این مذاکرات بر اوضاع داخلی وزندگی مردم خواهد بود. فراموش نکنیم که چشم امید مردم به حل شدن این مشکل و تغییر وضعیت اقتصادی کشور میباشد.ما برای خروج از رکود، بیکاری، تورم و بهبود وضعیت اقتصادی نیازمند رفع تحریمها و رابطه با دنیا هستیم. مردم نمیتوانند کارشکنیها و مانع تراشیها در توافق هستهای ازسوی افراد و گروههای سیاسی درداخل را ببینند و از آن چشمپوشی کنند. جدای ازآن با ادامه این بازیهای سیاسی، اعتماد مردم به عملکرد کلی حکومت خدشه دار خواهد شد، و این سرمایهای نیست که به راحتی بتوان آن را جبران کرد.
مردم ازتمام گروههای سیاسی درداخل توقع دارند در این پیچ تاریخی هستهای، با وحدت رویه خود ازحقوق کلی کشور دفاع کنند و اهمیت و ضرورت رسیدن به یک توافق خوب را جزء خواستههای اصلی ملت بدانند، نه اینکه آن را مستمسکی برای رقابتهای جناحی قراردهند و هر روز غوغایی به راه بیندازند. تمام دنیا برای مسئله هستهای ما دغدغه دارند و خواستار رسیدن به یک توافق هستهای هستند، اما انگار هنوز برخی ازما اهمیت مسئله درک را نکردهایم و یا به دنبال منافع مهمتری هستیم!!.
شرق:تاخیر 16ماهه یک احیا
«تاخیر 16ماهه یک احیا»عنوان سرمقاله روزنامه شرق به قلم بایزید مردوخی است که در آن میخوانید؛سازمان مدیریتوبرنامهریزی، یک «اداره» به مفهوم معمول نیست و میتوان به آن لقب «نهاد» داد که کارکردهای متفاوتی دارد. در یکی از جلساتی که در ستاد بودجه در دولت اصلاحات برگزار کردیم، یکی از مدیران وقت، نظر نگارنده پیرامون بودجه منطقی یکی از وزارتخانهها را طلب کرد. پاسخ من عدد «صفر» بود! تاکید کردم اگر امروز کل آن وزارتخانه منحل شود، اتفاقی در بخشهای مربوطه در کشور رخ نمیدهد. اما تعطیلی «نهاد» آثار بسیار زیانباری را به دنبال دارد که در هشتسال دولت احمدینژاد، آثار مخرب آن بر فرآیند توسعه، برنامهریزی و بودجهنویسی در کشور خود را نشانداد. نهاد سازمان برنامهوبودجه در طول چنددهه فعالیت خود همواره تلاش کرد اصول علمی و تجربی مورد قبول را حفظکند و گسترش دهد. این سازمان همیشه مرکز نوآوری برای نظام تدبیر ایران بوده و تا جایی که امکان داشت با روشهای علمی، به بیان دیدگاههای کاملا کارشناسی پرداخت که گاهی تمجید میشد و گاهی سند تعطیلی آن را امضا میکرد. در همه ادوار، روسا، معاونان، مدیران کل و اغلب کارشناسان، افرادی نامی و توانمند بهشمار میآمدند و اثر این سازمان و مدیران آن بر بدنه کارشناسی و بالعکس، کاملا مشهود و رابطهای دوسویه بود. پیش از پیروزی انقلاب، در جمعی که مهندسان مشاور یکپروژه بزرگ حاضر بودند، نظراتی را بیان کردم که باعث تعجب حاضران شد.
یکی از مهندسان پروژه در مورد محل تحصیل من سوال کرد و دلیل آن را دیدگاه بسیط و گسترده نسبت به موضوعات عنوان کرد. پاسخ دادم آنچه آموختهام در سازمانی به اسم سازمان برنامهوبودجه اتفاق افتاده است و ما همیشه در آنجا در حال آموختن بودیم. اینکه دولت اعلام کرده است امروز قصد تصمیمگیری درباره احیا یا عدم احیای سازمان را دارد، از جهات بسیاری قابل تامل است. رویکردی از ابتدای دولت یازدهم در دو معاونت برنامهریزیونظارتراهبردی و توسعه منابعانسانی وجود داشته که کمتر با نظرات کارشناسی، پیوند داشته است.
کارشناسان و متخصصان به خوبی اشاره کردهاند که کارشناسان سازمان که سالها در این مجموعه، پرورشیافته بودند و پس از انحلال و شخصمحورشدن تصمیمات، سازمان خود را ترک کردند، همچنان برای بازگشت دعوت نشدهاند. اخیرا هم که از نگارنده و چند کارشناس دیگر دعوت به عمل آمد، در پاسخ به نظرات ما میگویند فلان تصمیم قابل تغییر نیست! رییسجمهور در شعارهای انتخاباتی خود از احیای سازمان مدیریت و برنامهریزی سخن گفته بودند و به نظر میرسید اولین گام دولتی که قرار است «تدبیر» را مدنظر قرار دهد، اقدام در این زمینه باشد، اما این اتفاق 16ماه پس از تشکیل دولت، همچنان با موانع خودساخته مواجه است. نخبگان و حامیان دولت به سبب علاقه به شخص رییسجمهور و اعضای دولت، در عیان به انتقاد در اینباره نپرداختهاند، اما پیرامون احیانشدن «سازمان» و پیامدهای آن، نگران هستند.
ابتکار:نمایشگاهی برای دیده نشدن مشکلات
«نمایشگاهی برای دیده نشدن مشکلات»عنوان سرمقاله روزنامه ابتکار به قلم مهدی روزبهانی است که در آن میخوانید؛نمایشگاه ها را معمولا برای تجلی محاسن یک موضوع برگزار میکنند و عیب ها را به هر نحوی از نظرها دور نگاه میدارند تا به این ترتیب مخاطبان بیشتری را جذب کنند. اما چنین برخوردی با نمایشگاه مطبوعات میتواند سمی مهلک باشد؛ چرا که مطبوعات خود چشمان بینای یک جامعه هستند و کمبودها در این عرصه عوارض جبران ناپذیری برای یک ملت در پی دارد. از این رو آنچه که برای نظام مطبوعاتی مهم است؛ درک کمبودهای آن به منظور ترمیم و اصلاح است. بخصوص نظام های مطبوعاتی کشورهای در حال توسعه که از مشکلات عدیده ای رنج میبرند و در یک ساختار بیمارگونه قرار گرفته اند که از یک سو خود دچار ضعفهای زیادی اند و از طرف دیگر سایر ساختارهای جامعه دچار مسائلی هست که بعضا با عملکرد نظارتی مطبوعات دچار کشمکش میشود.
با این حال نمایشگاه مطبوعات فرصتی است تا اعضای خانواده مطبوعات ایران سالانه گرد هم جمع شوند. اما باید دید که این گردهمایی چه دست آوردی برای روزنامه نگاران و خانواده مطبوعات کشور دارد؟ آیا این نمایشگاه کمبودهای نظام مطبوعاتی را منعکس میکند تا اقدامی برای رفع آن ها انجام شود؟ پیش از هرچیز مهم است که فعالین عرصه مطبوعات ضرورت توجه به کمبودها و ضعف های نظام مطبوعاتی ایران را درک کنند و به این باور برسند که هرنوع ضعف و کاستی در نظام مطبوعاتی کشور میتواند مضرات زیادی برای جامعه داشته باشد.
مضراتی که دامن خانواده مطبوعات را میگیرد و تلاش های آنان را برای اصلاح ساختار سیاسی و اجتماعی کشور ضایع میکند. بعد از این است که تلاش برای اصلاح مطبوعات میتواند به عنوان نکته ای مهم مورد توجه قرار بگیرد و صاحبان مطبوعات قبل از اینکه به فکر تجلی محاسن مطبوعه خود باشند؛ درصدد اصلاح نظام مطبوعاتی برآیند و وقتی مکانی به نام نمایشگاه مطبوعات برپا میشود فرصت را غنیمت بشمارند و از حضور همه جانبه روزنامه نگاران برای گشایش عرصه نقدِ خود، بهره بگیرند. اما این مهم، کمتر رخ میدهد و بیشتر یک رقابت و جولان خبری به نمایش گذاشته میشود و عیب های این نظام همچنان در پشت پرده پنهان میماند. تجربه چند ساله این نمایشگاه نشان داده است که در اینجا مسئولان، شخصیت ها و به طور کلی منابع خبری رسمی بیش از هر چیز دیگری از اهمیت برخوردارند.با اینکه مردم از این نمایشگاه استقبال میکنند و با حضور در غرفه های مختلف نشریات با روزنامه نگاران ارتباط برقرار میکنند اما تجربیات سال های گذشته نشان میدهد حتی با صرف هزینه کلان برای برپایی نمایشگاه، پیوندی مناسب و بسزا میان مطبوعات و مخاطبان برقرار نمیشود.
عامه مردم به عنوان مخاطبان و یکی از پایه های اصلی مطبوعات در هنگامه حضور منابع رسمی به فراموشی سپرده میشوند. چند روزِ نمایشگاه میتوانست فرصت مغتنمی برای برقرار کردن پیوند آشتی میان مردم و مطبوعات باشد. فرصتی که مخاطبان بتوانند مستقیما با مصائب مطبوعات آشنا شوند و قرابت بیشتری با روزنامه نگاران داشته باشند تا بلکه به این ترتیب تیراژ به خواب رفته جانی دوباره بگیرد. از طرف دیگر هرچند در دوره های قبل نشست هایی تخصصی در گوشه و کنار نمایشگاه برقرار بود اما رفته رفته این مهم نیز کمرنگ تر شده و جای خود را به سازه های رنگی غرفه ها با احوال پرسی گرم میان صاحبان مطبوعات و مسئولان داده است. شاید بهتر بود روزنامه نگاران به عنوان قلب تپنده مطبوعات مهمان ویژه غرفه ها میشدند و خبر رسانی در مورد مشکلات خاموش و دردهای ناگفته آنان نقل گپ و گفت ها میشد.
اما در کنار این دیده نشدن مشکلات، نکته مهم دیگری که باز هم دیده نمیشود، پیگیری تحقق مسائل حقوقی مطبوعات و تصویب قانون حرفه ای روزنامه نگاری است. باتوجه به اینکه نمایشگاه مطبوعات مکان مناسبی برای گردهمایی صاحب نظران و فعالان مطبوعات است؛ ضرورت دارد تا بحث اصلاح قانون مطبوعات و تصویب قانون حرفه ای روزنامه نگاری مطرح و به عنوان یک مطالبه بنیادین از مسئولانی که نمایشگاه را محل رسانه ای شدن خود میدانند؛ پیگیری شود و همچنین نقد و نظر در این مورد به صورت فراگیر انجام شود. هرچند ممکن است این پیگیری از طرف بعضی نشریات وجود داشته باشد؛ اما تا زمانی که خانواده مطبوعات به دور از گرایشات سیاسی بر سر حقوق صنفی خود به اجماع کلی نرسند و یک صدای واحد برای تحقق حقوق خودشان نداشته باشند؛ بی شک دسترسی به این مسئله امکان پذیر نیست. میتوان گفت زمانی این امکان فراهم میشود که پیگیری مشکلات و مسائل صنفی از اولویت های اساسی برپایی نمایشگاه باشد. البته اینکه دولت متولی برپایی نمایشگاه است خود میتواند به عنوان یک معضل و مانع نیز شناخته شود.
به هرحال سکوت فعلی و عدم ارائه نقد در مورد نظام مطبوعاتی مسئله ای است که باعث میشود کمبودها به نمایش گذاشته نشود. بر این مبنا باید گفت که این به نمایش نگذاشتن ها و پشت پرده بودن کمبود و کاستی مطبوعات سم مهلکی است که ذره ذره جان قلم را میگیرد و بدین واسطه زهرش به پیکره جامعه تزریق میشود.
دنیای اقتصاد:تورمزدایی با استقلال بانک مرکزی
«تورمزدایی با استقلال بانک مرکزی» عنوان سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد به قلم مهدی راستاد است که در آن میخوانید؛دوستی تعریف میکرد که در دوران دانشجویی همیشه آرزویش پیادهروی در مسیر تجریش به خوابگاه طرشت بود، ولی این آرزو تا مدتها محقق نمیشد. علت این بود که هر بار به تجریش میرسید خستگی و محدودیت زمان بهانهای میشده تا با هزار و یک توجیه از لذت قدم زدن در خیابان زیبای ولیعصر باز بماند. این دوست ما بعد از مدتی بالاخره راهحلی برای عملی کردن این آرزویش پیدا کرده بود: میگفت با خودم قرار گذاشتم که در زمان خروج از خوابگاه فقط به اندازه کرایه راه مسیر رفت پول همراه خود ببرم. به این ترتیب وقتی به تجریش میرسیدم چارهای جز پیادهروی در مسیر برگشت نداشتم!
مساله استقلال بانک مرکزی که اخیراً در مجمع تشخیص مصلحت مورد بررسی قرار گرفت، با این مثال فوق دارای یک وجه مشترک است: مشکل عدم سازگاری زمانی (time inconsistency). به این معنی که سیاستگذار گرچه در شرایط عادی خواستار حفظ استقلال بانک مرکزی است (چراکه میداند دخالت در سیاستهای پولی موجب تورم در آینده خواهد شد) اما زمانی که در تنگنای مالی قرار میگیرد اراده لازم را برای مقاومت در برابر وسوسههای مداخلهگرانه از دست میدهد و با خدشهدار کردن استقلال بانک مرکزی اراده خود را به بانک برای تأمین مالی کسری بودجه خود تحمیل میکند.
در شرایط کنونی این امیدواری ایجاد شده بود که سیاستگذار به این سطح از آگاهی رسیده باشد که رفتار خود را در شرایط تنگنا بتواند پیشبینی کند و در سایه این پیشبینی تحلیل واقعگرایانهای از رفتار آینده خود داشته باشد. چنین خودآگاهی شرایطی را فراهم آورده بود که شاید برای نخستین بار بررسی استقلال بانک مرکزی بهطور جدی در دستور کار قرار گیرد تا بتوان به برخورد ریشهای با معضل تورم به جای رویه مرسوم و بیاثر کنترل قیمتها امیدوار شد. لازمه حرکت در این مسیر آن است که این بار سیاستگذار با دیدی عمیقتر به تحلیل انگیزشی رفتار خود پرداخته و از خود بپرسد: چه شرایط و انگیزههایی موجب فشاردولت بر بانک مرکزی در جهت افزایش حجم پول میشود؟ و اینکه با استفاده از چه ابزاری میتوان تعهد لازم را در جهت عدم دخالت طوری ایجاد کرد که در آینده اگر دولت مجددا دچار تنگنای مالی شد امکان دخالت در سیاستهای پولی را قبلا از خود سلب کرده باشد؟
بهنظر میرسد که میتوان امیدوارانه طرح این مسأله را نشانهای از آن دانست که سیاستگذار به درستی متوجه نقش کلیدی استقلال بیشتر بانک مرکزی در پاسخ به سوال فوق شده است. بهعبارت دیگر، سیاستگذار باید به دنبال یافتن ساز و کاری باشد که در شرایط خاص بتواند دست خود را چنان بسته باشد که مانع از عملی کردن وسوسههای مداخلهگرایانهاش در سیاست پولی شود. چنین اقدامی محقق نخواهد شد، مگر در سایه بلوغ اقتصادی - سیاسی سیاستگذار، درست همانند تصمیم به همراه نداشتن عمدی کرایه مسیر برگشت در مثال فوق. اقدامی که باید از طرف جامعه علمی و حرفهای کشور مورد استقبال قرار گیرد و فواید آن - با ساده سازی مفاهیم - به افکار عمومی جامعه انتقال یابد تا زمینه را برای تبدیل این مهم به یک خواست اجتماعی فراهم آورد. حال که با تصمیم مجمع تشخیص مصلحت از سرعت حرکت به سمت استقلال بانک مرکزی کاسته شده است، شاید این فرصت فراهم آمده باشد که جامعه علمی و حرفهای کشور با یادآوری الزامات و مخاطرات این اقدام، به سیاستگذار در چگونگی عملی ساختن آن مشورت دهد تا همگی همانطور که از قدم زدن در خیابان ولیعصر لذت میبریم همانند سایر کشورها یکبار برای همیشه از درد تورم خلاصی پیدا کنیم.
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد