روزنامه خندان

من یک مرغم؛ روزنامه‌نگار

طنز در روزنامه های کشور کم پیدا می شود و این یعنی روزنامه ها کم لبخند می‌زنند و آنها که روزنامه می‌خوانند هم به تبعیت از رسانه محبوب شان کمتر می خندند.حکمت ستون روزنامه خندان، در این است که طنز همه روزنامه های کشور را جمع کنیم و در جام جم آنلاین برسانیم به دست تان تا هر صبح، دستکم در اینترنت گردی روزانه، لبخندی روی لب تان بنشیند.
کد خبر: ۷۳۶۲۶۰
من یک مرغم؛ روزنامه‌نگار

جام جم: تشکر از مدیریت الهی

شهر اصفهان که حدود 17 ماه تشنۀ آب زاینده رودش بود، سرانجام با بارش فراوان باران در چند روز گذشته، شاهد جاری شدن دوبارۀ آب در بستر رودخانه اش شد که جای بسی خوشحالی زائدالوصف دارد. چندان که مپرس!

بستۀ پیشنهادی: حالا که پس از آن خبرهای زشت اسیدپاشی های مجهول الحال، حال شاهد خبرهای خوشی از اصفهان هستیم؛ جا دارد که مراتب شادمانی خود را با تقدیم چند فقره پیشنهاد عاجل، تکمیل و بلکه نشان دهیم:

1- تشکر از آسمان: در روی زمین که هرچه منتظر یک اتفاق مدیریتی لازم برای برگرداندن آب زاینده رود به آغوش گرم شهر ماندیم،خبری نشد که نشد. فلذا باید ملت و به خصوص مردم عزیز اصفهان، از آسمان آبی تشکر کنند که این قضیه را مدیریت کرد و عجالتاً آب رفته را به جوی برگرداند. خدایا،متشکریم!

2- عدم دخالت مسئولان: از جمیع مسئولان اجرایی عزیز و زحمتکش که در این مدت به دلیل انواع اشتغالات و گرفتاری های عدیده، نتوانستند و نرسیدند تا مشکل زاینده رود را حل نمایند؛ خواهش شود که در خصوص مدیریت آب زاینده رود، حداقل تا اطلاع ثانوی، از هرگونه دخالت بی جا اکیداً اجتناب نمایند. هرچقدر هم که در سالهای گذشته چاه عمیق زده شد و سد احداث شد، فعلاً تا هفت پشتمان کفایت می نماید. گاهی سیاست عدم دخالت، کولاک می کند.

3- خرجی دادن مردم اصفهان: به شکرانۀ آبدار شدن زاینده رود، مردم خوشحال اصفهان بد نیست که تا چند روز شیرینی و شربت بدهند و اینطوری، هم خوشحالی خود را به جهانیان نشان دهند و هم مشت محکمی بر دهان پاره ای از یاوه گویان بکوبند که خیال می کنند انجام این قبیل کارها برای مردم لارج اصفهان سخت است.

خدا نبخشاید آنهایی را که کارشان از بیکاری، ساختن شایعه است. همین چندی پیش شایع کرده بودند که گویا یک عزیز اصفهانی برای تزریق عضلانی آمپول خود به یک تزریقاتی سرکوچه مراجعه می کند و از قیمت تزریقات می پرسد.

آمپول زن نرخ آن را 1000 تومان اعلام می کند. آن عزیز اصفهانی می گوید: نمی شود شما فقط آمپول را آماده کنید ثابت نگه دارید تا من خودم عضله ام را به آن نزدیک کنم واینطوری شما 500 تومان از من بگیرید؟!

کیهان: ماست (گفت و شنود)

گفت: قرار است امروز و فردا وزیر خارجه کشورمان با 5+1 در مسقط پایتخت عمان به مذاکرات هسته‌ای ادامه بدهند.
گفتم: ولی اعلام شده که مذاکرات میان وزیر خارجه کشورمان با وزیر خارجه آمریکاست نه با 5+1.

گفت: خب! خانم اشتون هم در مذاکرات حضور دارد!
گفتم: خانم اشتون نماینده اتحادیه اروپاست و از کشورهای اروپایی فرانسه و انگلیس و آلمان عضو گروه 5+1 هستند و خانم اشتون نماینده آنها نیست و اگر بود که این سه کشور جداگانه نماینده و تیم مذاکره کننده نمی‌فرستادند. تازه، خانم اشتون نماینده چین و روسیه هم نیست.

گفت: یعنی ایران و آمریکا با هم مذاکره می‌کنند؟!
گفتم: خب! مگر دولتمردان نمی‌گفتند که باید با کدخدا مذاکره کرد!

گفت: پس خانم اشتون این وسط چکاره است؟!
گفتم: چه عرض کنم؟! یارو پرسید؛ اون چیه که توش ماست می‌ریزند و بعد باهاش شلیک می‌کنند؟ طرف گفت؛ خب! معلومه! تفنگه دیگه، ماست هم نکته انحرافیشه!

شرق: من یک مرغم؛ روزنامه‌نگار

حسین انتظامی، معاون مطبوعاتی وزیر ارشاد، نشست توی آمبولانس و گفت: «اگر احزاب کارشان را درست انجام بدهند نشتی آن حوزه به مطبوعات نمی‌رسد.»

مساله نشتی مساله مهمی است. اینکه دقیقا کدام احزاب کارشان را درست انجام نمی‌دهند سوالی است که اگر بهش پاسخ بدهیم می‌رویم مرحله بعد. البته ما خیلی خوشحال شدیم چون همین‌که فهمیدیم به‌هرحال احزابی هستند که کار می‌کنند اما نشتی دارند خبر خوشی است. چون ما تا الان حیران مانده بودیم وقتی حزب‌ها فشل هستند دقیقا نشتی از کجاست. بعد هم ما خیال می‌کردیم احزاب باید نشتی دولت‌ها را بگیرند. گویا یک دلیل برخورد با احزاب همین نشتی است منتها بعضی مواقع جلو نشتی را طوری می‌گیرند که کل جریان آب قطع می‌شود. بعد هم دیده شده بعضی‌ها نم پس نمی‌دهند اما نشتی دارند. از آن طرف بعضی‌ها نشتی دارند اما اخلاق مشتی دارند. که تجربه ثابت کرده اگر کسی اخلاقش خوب بود اما اعمالش نشتی داشت اوکی است.

انتظامی توی آمبولانس جابه‌جا شد و ادامه داد: «رسانه‌ها مرغ عزا و عروسی نمی‌شوند.»

ما فقط سوالمان این است اگر رسانه‌ها مرغ عزا و عروسی نیستند، این‌همه مراسم چطوری برگزار می‌شود؟ الان طوری شده که صنف مرغداران گوشتی و تخمی، مدعی شده اهل رسانه چون رسما مرغ عزا و عروسی شده‌اند، تداخل صنفی به وجود آمده و باید تکلیف مرغداران با روزنامه‌نگاران روشن شود.

انتظامی در انتهای ستون آمبولانس گفت: «رسانه‌ها نقش کیسه شن جنگ‌های خیابانی سیاستمداران را نخواهند داشت.»

که ما هم معتقدیم همین‌طوری است و اهل رسانه کیسه‌شن نیستند، طفلکی‌ها کیسه بوکس هستند.

در پایان انتظامی گفت تو چرا با همه دولت‌ها دشمنی داری؟ که آمبولانس‌چی در حالی که داشت می‌رفت در افق گم شود پاسخی داد که همه بغض کردند. آمبولانس‌چی گفت: من با دولت‌ها دشمنی ندارم که چوب بگذارم لای چرخشان، بلکه با دولت‌ها دوستی ندارم تا بهشان نان قرض بدهم. که این سخن همچون آتش که به نیستان افتاد جمع را متلاشی کرد.

آرمان: دکل نفتی

یک: نامه
چه خوب نیامدی و صفا کردی،چه عجب شد که یاد ما کردی؟دکل جان اول فکر کردیم تو آمدی و نصب شدی اما وقتی فهمیدیم تو نیامدی اما اسناد نشان می دهند که نصب شدی به این نتیجه رسیدیم که تو صفا نکردی،یه عده دیگه صفا کردند،ظاهرا تو با مایه هم فطیری بی معرفت،در ضمن حواسم هست که تو نمی‌خواستی یاد ما کنی،داستان لو رفت،ما یاد تو کردیم.

شب مگر خواب تازه‌ای دیدی،که سحر یاد آشنا نکردی؟ دکل جان یک زمانی در این ستون ما دیازپام می خوردیم و خواب می دیدیم اما باور کن عمرا اگر چنین چیزی به خواب مان می آمد،تو چرا سحر یاد آشنا نکردی بی جنبه؟! پا شدی دزدکی رفتی یه جای دیگه یاد آشنا کردی!؟ برات متاسفم.

دکل جان،باور کن ما خیلی چشم انتظارت بودیم،ما فکر می کردیم حالا که گرانی و تورم آمده،تو هم میایی،اما نیامدی،راستی چرا بیکاری و مشکل مسکن غیب نشدند اما تو غیب شدی؟ جان پدر دکلت راه و چاه را به آنها هم بگو تا غیب شوند و شرشان را کم کنند.

دکل عزیزم، دکل بزرگوار،مورد داشتیم در گذشته برج ایفل و کاخ دادگستری را به کسی بفروشند اما دکل نفتی را نه! این دو مورد حداقل وجود خارجی دارند و کسی آنها را دیده،تو را حتی رئیس دولت سابق هم که خیلی چیزها را می دید،ندیده! دکل جان کل اعضای هیات دولت فعلی تو را بدجور چشم در راهند.

دکل محبوب من(آخر عمری دکل شده محبوب بنده!) با وفایی مگر چه عیب داشت که پشیمان شدی،بی وفایی کردی؟! دکل جان تا دیروز فرار مغزها داشتیم،الان که فاش شده فرار مغزها با بورسیه‌های غیرقانونی ،تو آمدی و فرار دکل ها را باب کردی تا خدای نکرده کمبودی در این عرصه احساس نشود.دکل جان تو که در جریان نیستی،قرار بود نفت سر سفره مان بیاید اما نیامد،دل مان خوش بود برای وقت تنگی خاکی هست، درختی هست، لااقل دکلی هست...بگذریم!
در پایان یک صدا می گوییم سلامتی سه تن،پنبه و آتیش و دکل!

دو: اون دکل رو لولو برد
آیا از دکل خود ناراضی هستید؟ آیا می خواهید از شر دکل خود خلاص شوید؟!آیا می‌خواهید دکل خود را غیب کنید؟!آیا می‌خواهید روی دیوید کاپرفیلد را کم کنید؟ در گذشته شعبده بازان حرفه‌ای از داخل کلاه خرگوش در می آوردند،دستمال و کبوتر را توی جیب کت شان غیب می کردند اما چاییدند چون شعبده بازان امروز می توانند دکل نفتی را غیب کنند،ببینید پیشرفت تا کجا،ترقی تا کجا! ماجرا از این قرار است که یک دکل نفتی که برای آن صد میلیون دلار هزینه شده غیب شده،بر این اساس:

الف- اگر دکل های نفتی دیگری هستند که می‌خواهند غیب شوند باید با کارت شناسایی رسمی به نزدیک‌ترین دکل مراجعه کنند.

ب- جدیدترین روش غیب کردن آش با جاش به جزوه مدیریت جهانی افزوده شد.

ج- بیخود ناز این دکل لوس را نکشید، بیایید از محل ما دکل بخرید؛ارزان!

د- از این به بعد اگر در بازی بیست سوالی پرسیدید تو جیب جا میشه؟ و گفتند آره،جدا به دکل نفتی به عنوان یکی از گزینه ها فکر کنید!

عده ای هم گفته اند این دکل در یکی از کشورهای همسایه است که اتفاقا بر این اساس:

الف- لابد اشتباهی رفته!

ب- فکر می کردیم دوستان فقط در ریاضیات ضعیف هستند،ظاهرا در جغرافیا هم مشکل دارند.

ج- احتمالا دکل را داده اند پیک موتوری ببرد که طبق معمول پیک اشتباها آن را به آدرس دیگری برده.

د- اون دکل رو لولو برد (لولوهای جدید بادی بیلدینگ کار شدن).

ه- برو حالشو ببر(گزینه جدی دقیقا همینه!).

قدس: مش غضنفر و کمبود گازرسانی

یَک پِسرخِله یی دِرُم که تو یَکی اَزی شهرستونایِ نِزدیکِ مِشَد زندگی مُکُنه.

ای یَرِگه هَم هَروَخت پول لازم مِره یادِ مو میُفته یُ بِزِم زنگ مِزِنه که بِرَش پول بِرفِستُم. دیروز که واز بِزِم زنگ زدُ گفتِگ بِزِش یَک خُردو پول دَستی بُدُم، اعصابُم داغون رَفتُ گفتُم چَلغوز! تو مَگِر از خودِت کارُ دَرامَد نِدِری که هَمَّش از مو پول مِگیری. نَکِنه معتاد رِفتی که ایقذَر پول لازم مِری.

گفتِگ نه بِرار! بِرِیِ دوا دَرمونِ بِچّه هایِ مریضُم مُخوام. گفتُم مَگِر بِچّه هات چیکارِشایِ که ایقذَر تُند به تُند مریض احوال مِرَن؟ گفتِگ بِچّه هایِ مو کاریشا نیستِگ. او رئیسایِ شرکت گاز یَک کاریشایِ که نِمیَن گازِ شهرستونِ مارِ وَصِل کُنَن.

هَم اولِ پاییز که مِره یُ هوا به سرما مِزِنه، از بیگازی خِنَما عینِ یخچال مِره یُ بِچّه هام مَریض مِرَنُ تا هَم اولِ بهار که واز هوا یَک خُردو گَرُم مِره، اینا هموجور مریض احوالَنُ مویَم بایِست یَکسره هرچی دَرمیارُمِ خرجِ دوا دَرمونِ ایناها کُنُم.

حالا مو یِ مَش غضنفر موندُم اگِر ما به کیشورِما گاز نِدِرِم پس بِرِیچی ایقذَر گاز از ایران به کیشورایِ دوستُ بِرارُ هَمسِدَما صادر مِره؛ اَگِرَم گاز دِرِم پَس بِرِیچی ایقذَر شهرُ روستایُ قِله به کیشورِما هَستِگ که گاز نِدِرَنُ اَهالیشا تو شیشمایِ دومِ سال بایِست با سَرمایُ مَریضی کِلّه وَنگ بِشَن.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها