پرسه در کوچه برلن

حکایت گل و خشت و خاطره

جمعیت آرام آرام حرکت می‌کند و هر ایستاده‌ای را هم با خود می‌برد. هر که چیزی را می‌خواهد ببیند، لباس، روسری، کفش یا اسباب‌بازی، به حاشیه رانده می‌شود و از موج خارج می‌شود. انگار جریان جمعیت او را به ساحل پس زده است. در قلب جمعیت، اما مردی هست که هیچگاه به حاشیه نمی‌رود. لباسی را ورانداز نمی‌کند و کفشی را هم در پا اندازه نمی‌گیرد. درست وسط هیاهوی کوچه آهنگ‌های درخواستی جمعیت را با سوت می‌زند. پولی هم به رسم هدیه می‌گیرد و به سمت انتهای کوچه می‌رود. جایی که کوچه با دیوارهای بتنی و رنگ شده یک سفارتخانه تمام می‌شود: سفارت آلمان. نام کوچه به دلیل همین سفارتخانه سال‌هاست کوچه برلن است.
کد خبر: ۷۳۳۴۰۹

از لاله‌زار که می‌روی بالا، هم زیر تابلوی سینما لاله دیگر خبری از پوستر فیلم نیست و هم زیر تابلوی بزرگ سینما ایران فلافل‌فروشی شده است. حتی غروب جمعه هم از شور و زندگی لاله‌زار قدیم خبری نیست مگر خاطره‌ای که لابه‌لای آجرهای قدیمی اریب کار شده در هره پنجره‌ها پنهان شده است. یا تصویری که انتهای کوچه اتحادیه زندانی است.

دیواری بلند و آجری با دری سبز و طاقی بالای آن. از فاصله میان بالای در با طاقی می‌توان خانه‌ای را دید که خانه اتحادیه نام گرفته است و بخشی از تاریخ معاصر این سرزمین را در خود دارد. جز اینها هرچه هست کابل‌فروشی، لوسترفروشی و لامپ‌فروشی است و شب اگر شده باشد نورهای رنگارنگ همین مغازه‌ها که داخل خیابان باریک و قدیمی لاله‌زار ریخته است. لاله‌زار را بالاتر که بروی، نرسیده به خیابان جمهوری، خبری هست.

ترافیک شدید و آدم‌هایی که دائم دو طرف خیابان دنبال جای پارک می‌گردند نشانی از زندگی را به لاله‌زار امروزی آورده‌اند. ترافیک که تمام می‌شود می‌بینی دلیل آن جمعیتی است که از هر دو طرف لاله‌زار تا وسط خیابان آمده است و از هر دو طرف فریادهایی بلند است. یکی ارزانی شلوارهای گرمکن مارک‌دارش را فریاد می‌زند و دیگری «برس‌سشواری» تبلیغ می‌کند. دو طرف خیابان دو کوچه است با تابلوهایی رو در روی هم: «کوچه مهران» و «کوچه برلن».

از همین بر خیابان لاله‌زار بساط‌ها و چانه‌زدن‌ها شروع شده است. جمعیت به حدی است که به زحمت فضای راه رفتن هست. تازه جمعه‌ها پاساژهای کوچه برلن تعطیل است و همین کوچه را خلوت کرده است. میانه کوچه را جویی خالی به عمق چند سانتی‌متر به دو نیم کرده است.

کف کوچه موزاییک‌های لوزی شکل صورتی است که امروز با نم باران خیس شده و رد سیاه و گلی کفش‌ها لکه‌دارش کرده است. کناره‌های کوچه را غیر از بساطی‌ها، گاری‌ها اشغال کرده‌اند که غیر از روسری، کفش و لباس عروسک، اسباب‌بازی‌های عجیب و غریب هم می‌فروشند. پشت اینها مغازه‌هایی هستند که یک در میانشان مجتمع‌های تجاری و پاساژهای کوچه برلن جا خوش کرده‌اند و بالای این مغازه‌ها ساختمان‌های قدیمی پنجاه ساله که حالا از ریخت افتاده‌اند با همان مارک‌ها و برندهای قدیمی نفس‌های آخرشان را می‌کشند. مردی رد می‌شود. یک دستش چند بادکنک را در هوا نگه داشته است و دست دیگرش سبدی است.

توی سبد چیزهای کوچک عجیب و غریب ریخته است. میله‌های کوتاهی که انتهایشان ستاره‌های بزرگ نورانی می‌درخشد و لابد قرار است از کودکان فرشته بسازد یا حلقه‌های لاستیکی براق. یا ماشین‌های اسباب‌بازی. یا میله‌های دیگر رنگی​رنگی که باز از منبع نامعلومی که درونشان پنهان شده نوری خیره‌کننده و رنگی می‌تابد. زیر زبان مرد هم سوت کوچکی هست که دو ورق نازک پلاستیکی به هم چسبیده است و صدای حرف زدن مرد را جیغ‌دار می‌کند. مرد از میان جمعیت می‌گذرد و چشمانش سرگردان دو سوی کوچه است تا شاید مادری یا پدری را بچه به بغل پیدا کند.

انتهای یک فرورفتگی در آخر کوچه دو رستوران هست. هر دو از رستوران‌های قدیمی و معروف و جلوی هر دو صفی نسبتا طولانی.

یکی دو رستوران هم توی خود کوچه هست. غیر از این رستوران‌ها که غذای سنتی دارند و بوی قرمه‌سبزی و کبابشان سر ظهر کوچه را بر می‌دارد، یکی دو مغازه هم غذای آماده می‌فروشند. سوسیس، همبرگر، کباب لقمه، و فلافل که از همه پرفروش‌تر است.

لابه‌لای همه فریادهای تبلیغاتی کوچه یک صدای ثابت دیگر هم هست. صدای همان مرد میانسال و درشت هیکل که با پیراهن قرمز خوشرنگ و کتی به همان قرمزی روی پیراهنش، لپ‌های اصلاح‌شده‌اش را باد می‌کند و سوت می‌زند. آهنگ‌های قدیمی معروفی را که خوب گوش کنی از یکی دو کوچه بالاتر یا پایین‌تر لاله‌زار هم باید به گوش برسد. مرد کاغذی هم در دست دارد.

روی کاغذ عکسی هست و دو فهرست کنار عکس. بالای کاغذ بزرگ نوشته: «آهنگ‌های درخواستی با سوت» و فهرستی هم از آهنگ‌ها به دو بخش تقسیم شده است: «آهنگ‌های غمگین» و «آهنگ‌های شاد» که لابد هر کدام قیمت مشخص خود را هم دارند!

بالاخره نواختن یک آهنگ تند و شاد نسبت به یک آهنگ آرام و غمگین غیر از این‌که سخت‌تر است و توانایی‌های فنی بیشتری را می‌طلبد، ممکن است دردسرهای بیشتری را هم داشته باشد. صدای سوت هم اما مثل نگاه مرد اسباب‌بازی فروش سرگردان است. صدای سوت به دنبال گوشی می‌گردد که دلش برای این آهنگ‌ها تنگ شده باشد. به دنبال کسی که میان این شلوغی‌ها دنبال خاطره‌ای دور بگردد. همین لباس قرمز مگر از خاطره‌ای گمشده نیست؟

صدای سوت اما سرگردان می‌چرخد و گوش آشنایی پیدا نمی‌کند. از این سر کوچه در لاله‌زار راه می‌افتد و به آن سر کوچه کنار دیوارهای سفارت آلمان می‌رسد. به سیم خاردارها گیر می‌کند، کمانه می‌کند و برمی‌گردد دوباره تا لاله‌زار. تا زیر تابلوی آبی. صدا گم می‌شود و نگاه از میان هیاهوی جمعیت پای بساطی‌ها به اسم قدیمی روی تابلوی آبی خیره می‌ماند: «کوچه برلن».

مسعود بُربُر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها