حق با میثم بود. او یک روز بعد از قتل خودرویش را به صورت وکالتی به مردی به اسم مجید فروخته بود. کارآگاه شکی نداشت از میان امیر و میثم یکی از آنها قاتل است، اما چطور میتوانست گناهکاری یکی از آنها را ثابت کند. دو همکار با هم تقسیم وظیفه کردند. شهاب تصمیم گرفت ماجرای معامله خودروی میثم را پیگیری کند و ستوان هم مامور شد، درباره امیر تحقیقات بیشتری انجام بدهد.
بالاخره بعد از گذشت یک هفته از جنایت اطلاعات تازهای به دست آمد. اگرچه میثم خودرویش را فروخته، اما هیچ پولی به حساب او واریز نشده بود. کارآگاه بعد از پی بردن به این موضوع درباره هویت خریدار تحقیق کرد و فهمید مجید مجرمی سابقهدار است که دو سال گذشته را به اتهام زورگیری در زندان سپری کرده و سه هفته است که آزاد شده است. او در این مدت شغلی نداشته، بنابراین پول کافی برای خریدن خودرو در اختیار نداشته و از طرفی معامله با یک خلافکار حرفهای یک روز بعد از قتل شیدا خیلی مشکوک بود. اطلاعات موجود در پرونده مجید نشان میداد، او در پارک چیتگر زورگیری میکرده، بنابراین آنجا را خوب میشناخته و میدانسته جسد را کجا پنهان کند. حقایق داشت روشن میشد. کارآگاه دستور بازداشت مجید را صادر کرد و مجرم حرفهای همان روز به دام افتاد، اما زیر بار اتهام قتل نرفت. خودروی میثم هم از او کشف شد و مجید ادعا کرد آن را خریده است.
شهاب خودرو را برای آزمایش فرستاد و بعد از دو روز معلوم شد تار مویی از مقتول و همچنین لکه خون بسیار کوچکی در آن مشاهده شده است. بازی تمام شده بود و میثم و مجید باید اعتراف میکردند. اول میثم به حرف آمد.
ـ شیدا خیلی من را تحقیر کرد و باعث شد پیش همکاران بیحیثت شوم. در شرکت انگشتنما شده بودم، برای همین تصمیم گرفتم او را بکشم و اینطوری انتقام بگیرم. همه چیز را هم بادقت برنامهریزی کردم، اول با مجید حرف زدم و دو میلیون تومان پیش پرداخت به او دادم و گفتم ماشینم را هم بعد از تمام شدن کار به نامش میکنم. بعد برنامههای شرکت را بررسی کردم و فهمیدم امیر چه زمانی باید به جلسه مدیران برود. میدانستم تلفن همراهش را نمیبرد. از موبایل او برای شیدا پیامک فرستادم و او هم جواب داد بعد پیامکها را از حافظه گوشی پاک کردم. مجید طبق قرار در مسیر شیدا قرار گرفت و بعد هم کار را اتمام کرد. همه چیز را طوری برنامهریزی کرده بودم که امیر گیر بیفتد، چون او را هم مقصر میدانستم. با اینکه میدانست من عاشق شیدا هستم از او خواستگاری کرد و باعث شد من شکست بخورم.
کارآگاه به متهم گفت: اگر این هوش و دقت را در کار درست استفاده میکردی، میتوانستی آدم موفقی بشوی.
ـ میتوانستم اما امیر نگذاشت. قرار بود من مدیر بخش امور سهام شرکت شوم، اما امیر زیرآب من را زد و خودش مدیر شد. از او خیلی کینه داشتم و دلم میخواست وقتی بیگناه بالای دار میرود تماشایش کنم.
شهاب بعد از میثم سراغ مجید رفت و از او بازجویی کرد. متهم چارهای جز بیان حقیقت نداشت: شیدا را اول بهعنوان مسافر سوار کردم و بعد در یک لحظه وقتی به جای خلوتی رسیدیم با چاقو چند ضربه به او زدم. وقتی نیمهجان شد، او را به خانهام بردم و کار را تمام کردم. در آخر جسد را در چمدان بزرگی که میثم از قبل به من داده بود، گذاشتم و آن را به پارک چیتگر بردم. هیچ ردی از خودم به جا نگذاشته بودم و اصلا فکر نمیکردم دستگیر شوم.
کارآگاه همان روز دستور آزادی امیر را صادر و از او بابت سوءتفاهمهای پیشآمده عذرخواهی کرد: در کار من پیش میآید، ضمن اینکه مدارک علیه شما بود. به هر حال بابت مرگ نامزدتان تسلیت میگویم.
مرد جوان با چشمانی پر از اشک از اداره آگاهی بیرون رفت. (ضمیمه تپش)
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
ابراهیم قاسمپور در گفتوگو با جامجم مطرح کرد؛
ضرورت اصلاح سهمیههای کنکور در گفتوگوی «جامجم»با دبیر کمیسیون آموزش دیدبان شفافیت و عدالت