خانه بر و بچه​ها

اورژانس

شبها نمی‌توانست بخوابد؛ تا خود صبح پیچ‌وتاب می‌خورد. ملحفه‌های چروک، بالش داغ و خیس عرق و سر باد کرده، حالش را به هم می‌زد. ناچار بلند می‌شد، گوشۀ پنجره را باز می‌کرد. چراغ خواب را روشن می‌کرد و شروع می‌کرد به خواندن کتابی که هیچ وقت حتی یک کلمه‌اش را نفهمیده بود.
کد خبر: ۷۱۷۴۳۳

کلمه‌ها جابجا می‌شدند، دور می‌شدند و ریز، به مردمکش می‌چسبیدند و نمی‌توانست بخواند. مدتها بود که در آیینه سرش را تحت نظر گرفته بود. مطمئن بود که سرش بزرگتر از گذشته شده؛ خیلی بزرگتر. چیزی مدام آن تو وول می‌خورد، سرش را در دستانش می‌گرفت و می‌فشرد تا از آن حرکت‌های تهوع‌آور جلوگیری کند؛ اما این بار چیزی از درون سر آبستنش به سمت حلقش در حال حرکت بود. دو زانو روی تخت نشسته بود و کوتاه و پی‌درپی نفس‌نفس می‌زد. بناگاه عق شدیدی زد و هزاران هزار خاطرۀ دم‌دار را بالا آورد. مرده بودند. دیگر وول نمی‌خوردند. برگشت و نگاه سریعی به آیینه انداخت. سرش به همان اندازۀ قبلش شده بود.

امشب می‌توانست آسوده بخوابد.

شیوا

کوتاه بنویس تا جا برای بقیه بمونه... چند کلمه؟ صد کلمه! مدام دارم پارتی‌بازی می‌کنمااااا!

شیرتوشیر

1-نلرزان پیکر این نوکرت را/ دل این عاشق خوش‌باورت را/ پیامم کو؟ مبادا قصد داری/ که از سر وا کنی این قنبرت را؟!

2-آن یکی شیری که می‌سازد هلاک/ این یکی شیری که خیلی نیست پاک/ «آن یکی شیر است اندر بادیه»/ این یکی شیر است، شیری پالم‌ناک!

قنبر یوسفی از آمل

مکالمه تلفنی با فروید

دلیلای عاشقانه نمی‌آرم برا عاقلانه رفتنت. می‌خوام عاقلانه تصمیم بگیرم برا عاشق نبودنت. شاید خواستی با رفتنت و موندنم قافیه‌های نوشته‌هام رو ردیف‌تر کنی. تنها کاری که به نفعت بود و بظاهر به نفع من تمومش کردی همین بود. گفتی: «گذشتن از عشق نهایت عاشق بودنه» اما نمی‌دونستی موندن توی عشق، دلیل عاشق بودنه. این روزا گفتن از عشق نشون‌دهندۀ دلگرم بودنه اما دلگرم بودن توی عشقای یکطرفه بهتر از دلسرد بودن توی زندگی بی‌طرفانه‌ست. یک بار رفتن، بهتر از هزار بار نرفتنیه که توش شوق رفتن بیشتره. عشقای زمینی اگه تهش به این‌جا ختم نشه، به جای دیگه‌ای هم ختم نمی‌شه.

چشم سوم از قائمشهر

بغض به سبک کوبیسم

شاید من نقاش نبودم. اما آه‌های کشیده و نکشیده مردم، خوب بر قلم من می‌نشست. آه نمی‌کشم... دیگر بغض​هایم را به این مژه‌های درهم‌شکسته تحمیل نمی‌کنم. دیگر اگر بگویی برو، برای نبض کند این نبودن‌ها عاشقانه نمی‌سرایم و برای دروغ​های رنگینت دفتر نقاشی نمی‌خرم. بگذار تو یک بار در حسرت این کودکانه‌های بیش‌فعال بسوزی. بگذار یک بار هم تو ساده بخواهی و من سخت بگویم؛ نه... خیالت راحت، قول می‌دهم این غم​ها به غرورت بی‌احترامی نکنند. تو فقط لحظه‌ای «من» باش. خواهی دانست که برای آه کشیدن نیازی نیست که پیکاسو باشی.

مریم فرامرزی‌تبار

کثیرالشک

همه جسم و جانم زیر هاله‌ای از ترس و دلتنگی پنهان شده بود. به شک افتادم آن را که دوست نداشتم دوست می‌دارم؟ دلتنگ شدن برای خاطره‌ها شاید کمترین حسی بود که در خودم حس می‌کردم. چگونه می‌توانم بروم در صورتی که همه پل​های پیش و پسم، بعد از رفتنم خراب شده. نمی‌فهمم که او را من تنها گذاشتم یا خودم را جا گذاشتم؟

سراب سرد از قائمشهر

برخیز و بکوش... زنگ مدرسه

می‌توانی از رادیکال پنجره‌ها، نگاه‌های منتظر و خسته‌ام را بیرون بکشی، یا ضرب کنی لبخندهای خود را با گریه‌های بیصدای من، زیر کوله‌باری از دوست داشتن. گاهی بیا و بنشین کنار صندلی پارک، و به یاد بیاور باران‌هایی را که با هم قدم زدیم. شیروانی‌ها را، قطره، قطره. فاصله‌ها در اضطرابند. این‌جا همه چیز به لبخند تو بستگی دارد.

روهینه

دیوان اشعار تیربه‌جیگری

ای کاش دلم سنگتر از سنگ شود/ تا با دل سنگی‌ات هماهنگ شود/ ای کاش وجود محو و ناقابل من/ توی دل رنگی تو پررنگ شود/ تعداد محافظان چشمان تو کاش/ اندازۀ بی‌مثال یک هنگ شود/ آن‌کس که به فکر راه دیدارت بود/ تیمور شود، و تا ابد لنگ شود/ ای کاش که یک بار و تنها یک بار/ می شد که دلت برای من تنگ شود.

پری رحمانی از ماسال

مامان‌بزرگم می‌گه: ننه‌جون تو هم انگاری بیکاریاااا... عوض این همه ای کاش و التماس-درخواست و آرزو و غیره، یه کلوم داد می‌زدی سرش: تیر به جیگر خورده چرا نمیای عاشق من بشی؟ هاااان؟ عشق در همون نفرین اول شکل می‌گرفت!

باغبان کوچه‌ها

اگرچه پشتِ خمیده و قامت تحلیل‌رفته‌ات به صافی و بلندی چوب جارویی نیست که هر شب به دست می‌گیری تا حالی به کوچه و خیابانها بدهی، اما به جای آن، قلبت، صافترین قلب دنیاست که دلش به پاکی لقمه‌هایی که سر سفره‌اش می‌برد خوش است. شاید از برکت آن جاروست که تو در خلوت خیابانها چون ستاره می‌درخشی.

2-در روزگاری که آسمان خشک و ترک​خورده است و زمین خیس، نمناکی نامحسوس دستهای گره‌خوردۀ من و تو چقدر به چشم آسمان می‌آید. بیا از این‌جا برویم. نکند چشم حسود آسمان خشک و زمینِ از سر آب مانده غرقمان کند.

نشمیل نوازی

به‌به... قدیم‌نوازی فرمودین! می‌گفتین گوسفندی، فیلی، شتری، دایناسوری، اژد‌های هفت‌سری قربونی کنیم بااااو!

راهپیمایی شبانه

1-بزرگ شده‌ام؛ خیلی بزرگ. دیگر نمی‌لغزم. دیشب تا افق راه پیمودم. گل نرگس برایت چیدم و تو رفته بودی. حالا بعد از قرنها دستانم بوی نرگس می‌دهد. شیشۀ چشمانم پر از نرگس‌های خشک شده.

2-صاعقه‌ای بودی از ابر بی‌باران. غریدی ولی نباریدی. غروب کردی و طلوع را شرمنده نبودنت کردی. تو کجا، فرهاد تیشه به دست کجا؟

منیره مرادی فرسا از همدان

انسانی بشدت انسانی

کافر می‌شوم به قانون بقا، و همچنین به تن دادن به بردگی. دلهره‌ام تمام‌نشدنی‌ست. کدام انعطاف؟ کدام هوش؟ راهها همگی نثار پای تو باد. برو. نمان که در ماندن می‌بازی. کدام دشمن؟ کدام جنگ؟ اگر همچون عرف حرکت کنی، ماشین می‌شوی، و اگر در خلاف آن باشی خُرد. در هر صورت شکست حتمی‌ست، نمی‌دانی؟ اتفاق است عزیز؛ همه چیز را می‌گویم. خوب و بد که نه، اما اتفاقات سختش نصیب ما شد.

من اهل کوهم، می‌دانی؟

(75 کلمه نوشتم و تنها 15 کلمه از کوپن این هفته‌ام باقی‌ست. گویا این‌جا هم «طول» ملاک است، نه عرض. کدام کمیت؟ کدام کیفیت؟)

امید، بچه بیست‌وچن ساله از کرج

جناب کوهی! گرفتم منظورت چیه‌هاااا... ولی خب، غیر از منظورت، باس اینم بگم که قانونای بروبچ، قانونای خشکی نیستن. به قول خودت: «می‌دانی؟» شماره‌های قبلی یا حتی همین مطالب امروز رو ببین! هر جا گمون‌کردم لازمه (حالا یا متن باحال بوده، یا یه حرف اساسی‌ای گفته شده، یا هر چی)، چشام رو بسته‌م و توی آسمون دنبال گنجیشک گشته‌م که طرف فرصت بیشتری داشته باشه بروبچ هم حالش رو ببرن! ولی یقۀ منم دست دبیر و سردبیر و غیره و ذلک گیره! می‌فهمی؟ گیره!

استفاده بهینه

خاطراتم را توی کوله‌پشتی جا می‌دهم و روی نیمکت ته پارک جا می‌گذارم. در راه احساس سبکی می‌کنم. سالها بود که یادگاری‌هایت بر شانه‌ام سنگینی می‌کردند.

زهرا فرخی 34 ساله از همدان

باز خوبه که عصاره تنبلی رو با خودت حمل نمی‌کردی! یخده رنگ هم می‌پاشیدی روشون، یه تابلو نصب می‌کردی کنارش با این نوشته: «خاطره‌ای نشوید»! نه که ما ایرانی هستیم و عادت داریم وقتی یه جا نوشته رنگی نشوید با نوک انگشت امتحان کنیم ببینیم راست گفته یا نه، انگشت همه خاطره‌ای می‌شد می‌رفت پی کارش!

تصادفِ از پیش طراحی‌شده

خاطرم نیست در پی هزارۀ کدامین آرزوی رهاشده، تو را به جای تمام خورشیدی که خواب ماند از آسمان سبز چشم​هایم طلوع دادم. اما خوب می‌دانم که با آمدنت ناگاه، تمام ستارگان از چشم شب افتادند. آن شب از آسمان باران مطلق می‌بارید و چشم​های تو جایگزین تمام همیشگی‌هایم شد اما من که به گرداب نگاه تو نزدم؟ تا جایی که یادم است چشم​های تو هم تصادفی نبود. پس چرا عشق بین برخورد نگاه​های نکرده‌مان کروکی خوشبختی کشید؟ چرا من از تو خسارت اشک طلب کردم؟ گفته بودی: اشتباه ناگهان تکرار نمی‌خواهد. من اشتباه ناگهان امشب... تو چرا تکرارم کردی؟

نگار دهقانی از اصفهان

خیام می‌گه: نگارین نگارا! وقتی زحمت کشیده، جملات و دلنوشته‌های خویش را با واژگان نوشتاری می‌نویسید، خُ با همون کلماتم ادامه‌ش بده دیگههههه! دِ! احصاب نمی‌ذاره واس آاااادم!(اُه‌اُه‌... آمپرسوزوند!) می‌گه: آخه من باید درستشون کنم؟ یه جا با واژه‌های سنگین می‌گی «از آسمان سبز چشم​هایم طلوع دادم، بعد می‌گی «یادمه...»! یا «تکرار نمی‌خواد»! خب یکدستی و هماهنگی رو در جزئیات یک کل حفظ کن تا زودتر و بهتر پیشرفت کنی دیگه (خیر سرش مثلاً داره راهنماییت می‌کنه!)

نگاههای اسقاطی

روبرویم پنجره‌ای‌ست[...]. نگاهم از پنجره که بیرون برود می‌افتد؛ سقوط می‌کند. نگاهم گم شده است. کور شده است در این دست‌وپا‌زدن‌های تکراری بی​فرجام، بازیچۀ بازیِ زمین و زمان.

نگاهم از پنجره که بیرون برود، می‌افتد، سقوط می‌کند، گیر کرده است در چارچوب آهنی آن، در شیشۀ گردوغبار گرفته‌اش.

راهی

9+1 قانون طلایی برای ارسال متن

* 1-از نوجوون تا پیر، هر کسی می‌تونه متنی بنویسه و برای صفحه بفرسته. 2-متنش باید حاصل فکر و قلم و تلاش خودش باشه. 3-پیامک​های باحالی که به دستت می‌رسن، شعر و نوشته‌هایی که قبلاً توی وبلاگ خودت یا دیگران، کتابا و نشریات منتشر شده رو نفرست؛ اسمت می‌ره توی لیست سیاه! 4-دقت کن آخر ایمیل، نامه، بخصوص پیامکت یه اسمی (واقعی یا مستعار) یا شهری رو هم بنویسی که فردا نگی چرا اسمم چاپ نشد. 5-مطالب بی‌نام، اسامی خارجی و نامفهوم (یا به قول مسئولان: مورددار!)، همممه‌شون می‌شن: «بدون نام». 6-جا کمه، خیلیهام توی نوبت؛ دقت کن: یکی دو ماه (نااااقاااابل!) صبر داشته باش تا نوبتت بشه. 7-بیشتر از 100 کلمه ننویس؛ مجبورم کوتاهش کنم. 8-اصاً خوش دارم برای مطالب طنز پارتی‌بازی کنم، حرفیه؟! (دسسس‌تِتُ بن‌دااااز... دِ... یقه؟ یقه؟!) 9-پارتی نداری؟ یه چی بگو به درد دیگران بخوره که آخرش نگیم: «خب حالا منظـــــور؟» هواتُ دارم! (آم‌مـــاااا... زمینش با من نیستاااا!) 10-پس باز که واستادی داری من رو نگاه می‌کنی؟ چیه دیگه؟ منتظر چی‌ئی؟ خب همینا دیگه! سرت رو بنداز رو ورقه خودت، بنویس ببینم آخرای شهریور، شیر می‌شی یا روباه!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها