اگر ترتیب معانی براساس اولویت و شیوع باشد میبینیم که معنای مرسومی که ما از این واژه اراده میکنیم یعنی «خواندن و نوشتن» و «معلومات» از آخرین معانی است و معنایی که اصلا اراده نمیکنیم ولی در بسیاری از موارد کاملا بر مفهوم مد نظر ما صدق میکند یعنی «سیاهی» معنای نخست است. همینطور سواد دل و رونوشت و شبح که از معانی نخستین هستند و در بسیاری از موارد تناسب بیشتری با آن «سواد»ی دارند که ما در محاورات خود به کار میبریم. به عبارت دیگر نحوه استفاده ما از این واژه بیآنکه خود بدانیم با معانی نخستین آن انطباق بیشتری دارد تا معنای بخصوصی که ما مدنظر داشتهایم.
ما به کسی باسواد میگوییم که مدرک دارد نه لزوما کسی که علم و آگاهی و شناخت دارد. کسی که فقط مقطع ابتدایی را گذرانده باشد میتواند بخواند و بنویسد و ممکن است به مراتب بیشتر از تحصیلکردههای آکادمیک اهل مطالعه و تفکر باشد اما در نظر ما بیسواد است و در مقابل، کسی که دانشگاه رفته و مدرک علمی گرفته باسواد است؛ حتی اگر مدرکش جعلی باشد یا رسالههای تحقیقیاش همه کپی برابر اصل تحقیقات دیگران یا خریداری شده باشد. از این گذشته، ما به معلومات و آگاهیهای واقعی که متناظر با فهم و شناخت هستند سواد نمیگوییم بلکه حفظیات گسترده و دانستنیهای جدولی که در واقع حجاب فهم و شناخت حقیقی هستند در نظرمان مصادیق بهتری از باسوادیاند. به عبارت دیگر در نگاه ما سواد، سیاههای از معلومات است که میتواند عاریهای باشد یا قابل خرید و فروش. شاید از همینروست که سودای ما از کودکی این بوده که با خوردن یک قرص باسواد شویم و نیازی به طی کردن فرآیند تعلیم و تعلم نداشته باشیم. فرآیندی که نیازمند بهکارگیری فکر و ذهن است و با تعقل سر و کار دارد و همین، سخت و کراهتبارش میکند.
این تلقی شایع از معنای سواد و این گریز از فرآیند مشقتبار تفکر و تعقل را میتوان از مهمترین دلایل روی آوردن ما به تحقیقات و پایاننامههای خریدنی دانست که متأسفانه از فرط تکرار، قبح خود را از دست داده و به نوعی عادت بدل شده که سخت میتوان به ترک آن همت گماشت. گسترش منابع اینترنتی و در دسترس بودن آنی تحقیقات و رسالههای علمی مختلف نیز خود مزید بر علت است و اگر بر این عوامل، نبود علاقه و انگیزه شخصی را به علم و دانش نیز اضافه کنیم و مراد از تحصیلات عالی را در بیشتر موارد کسب مدرک و موقعیت اجتماعی بدانیم تا میل درونی افراد به شناخت و آگاهی، آنوقت پیدا کردن دلیل این معضل فراگیر سوادهای عاریهای، چندان مشکل نخواهد بود.
بسیار دیده شده که در میان دانشآموزان و دانشجویان، پاس کردن دروس به تنهایی غایت مقصود انگاشته میشود و کیفیت و چگونگی این پاس کردن یا گذراندن مقاطع تحصیلی از اهمیت چندانی برخوردار نیست. از همینجاست که تقلب سربرمیکشد. تقلب با همه انواع و اقسامش؛ از یادداشتهای رمزی کف دست و نگاه کردن از روی دست دیگران در جلسه امتحان گرفته تا خرید و فروش سوالات کنکور و زد و بند با مراقب و معلم و استاد و از همه شایعتر تحقیقات سفارشی و پایاننامههای استیجاری که در بهترین حالت، یکی زحمت تفکر و تعقل را میکشد و آن یکی مدرکش را میگیرد و در بدترین حالت، یکی از هر جا که شده مطلب میدزدد و دیگری پز سواد نداشتهاش را میدهد.
برخی معتقدند نبود سختگیریهای مربوط به قانون کپیرایت در کشور ماست که چنین معضلی را بهوجود آورده اما با کمی تأمل در این باب میتوان فهمید مشکل، ریشهایتر از این حرفهاست.
قانون کپیرایت با حقوق مؤلفان سر و کار دارد و این احقاق حق پیش از هرچیز نیازمند آن است که اصل نبودن تألیف و کپی بودن آن ثابت شود حال آنکه وقتی دو نفر یکی بهعنوان فروشنده و دیگری بهعنوان مشتری، هر دو از یک معامله پایاپای سود میبرند، وقتی یکی تألیف میکند تا دیگری مدرک بگیرد، اینجا دیگر چه جای طرح حق مؤلف است؟ اینجا مؤلف حق خود را میفروشد و در ازایش پول دریافت میکند. در مواردی هم که تحقیقات و رسالهها کپی و رونوشت از منابع مختلف هستند فرض بر این است که این کپی بودن آشکار نمیشود و شخص میتواند دفاعیه پایاننامهاش را بدون دردسر برگزار کند وگرنه با فرض آشکار شدن این عدم اصالت، فرآیند اخذ مدرک با مشکل مواجه میشود و نوبت به حقوق مؤلفانی که از آثارشان سرقت علمی شده نمیرسد.
به نظر میرسد مشکل اساسی همان انگیزه و مقصود از علمآموزی و فعالیت فرهنگی است که بهدنبال خود تلقی مرسوم از سواد را که مترادف با سیاهی است بهوجود آورده و به روی آوردن به انواع و اقسام تقلب و فریب علمی انجامیده است. در جامعه ما علم و دانش مقدمه کسب و کار است. برای اشتغال، نیاز به مدرک است گرچه کوچکترین نسبتی میان شغل و مدرک تحصیلی وجود نداشته باشد. از این گذشته فعالیت علمی و فرهنگی بیش و پیش از هرچیز معطوف به مقصود مشخص کسب درآمد است و همین موجب میشود اصالتها اهمیت خود را از دست بدهند و عیار علم با پول سنجیده شود.
مؤلف باید در حین تالیف به فروش کتابش فکر کند تا بتواند ناشر را قانع کند که آنچه به قلم تحریر درآورده به لحاظ مادی ارزش سرمایهگذاری دارد. سخنران باید برای هر دقیقه سخنرانیاش قیمت تعیین کند تا نهتنها قادر باشد هزینههای زندگیاش را از این راه تأمین کند بلکه شأن و کلاس کاری خود را نیز با قیمتی که روی سواد خود میگذارد مشخص نماید.
روزنامهنگار باید به تعداد کلمات مقالهای که مینویسد فکر کند و زمانی را که برای نگارش هر مطلب صرف میکند با تعداد کلماتی که نگاشته میشود بدقت محاسبه نماید تا اطمینان حاصل کند که کار فرهنگیاش در نهایت میتواند به پرداخت اجاره خانه و مخارج دیگر زندگیاش منجر شود. اینها همه در نگاه نخست به نظر طبیعی و ناگزیر میآید اما اندکی تأمل در باب آسیبهای جبرانناپذیر ناشی از کالایی شدن فرهنگ، کافی است به خود بیاییم و از کوبیدن بر طبل ناچاری و ناگزیری این امور دست برداریم.
به جرأت میتوان ادعا کرد که باور به حقوق معنوی مولف، مسالهای مهمتر از تکیه بر حقوق مادی اوست. ساحت اندیشه را باید از ساحت معاش جدا دانست و به نظر میرسد اگر کسی دلنگران سود و زیان مادی است بهتر است فعالیت اقتصادی بکند تا کار فرهنگی. مخاطب میتواند مؤلف را حمایت مالی کند اما مؤلف نمیتواند با نظر به جیب مخاطب دست به تألیف اثر بزند یعنی در واقع رابطه مؤلف با مخاطب در صورتی میتواند ارتباطی فرهنگی باشد که بستگیاش به هزینه مادی، یکسویه باشد که در اینصورت مبلغی که در قبال کار فرهنگی اخذ میشود بیشتر در حکم هدیه خواهد بود تا دستمزد یا اینکه پرداختکننده، شخص سومی باشد جدا از مخاطب که در مورد ارگانهای فرهنگی ـ دولتی چنین رویهای حکمفرماست؛ چه اینکه اگر عرضه فرهنگ هم بخواهد مانند کالا، محدود به تمکن مالی افراد بشود، بلایی که بر سر جامعه میآید به مراتب ویرانگرتر از برآورده نشدن نیاز مادی دستاندرکاران فرهنگ است.
به بیان دیگر فقر فرهنگی قشر محروم، آسیبی مهمتر و جبرانناپذیرتر از فقر مالی قشر فرهنگی است. فقر فرهنگی میتواند در نهایت گریبان فرهنگیان از قضا متمکن جامعه را نیز بگیرد و کالاانگاری علم و دانش را تا سر حد انحطاط فرهنگی و اخلاقی کامل آن جامعه پیش ببرد. اینجاست که علم تبدیل به وسیلهای میشود یا برای فخرفروشی، کسب شأن و منزلت اجتماعی یا مالاندوزی و تجارت که در همه این موارد از خاستگاه اصلی خود یعنی فهم و شناخت فاصلهای بسیار دارد.
برای حمایت از فرهنگ و جلوگیری از مشکلاتی همچون تألیفات تقلبی، ارج نهادن به علم و آگاهی افراد با بهکارگیری آنان در مشاغل متناسب با رشته علمی آنها تدبیری بهتر و مؤثرتر از تأکید و تکیه بر داشتن مدرک صرف و سنجش شأن و اعتبار آنها با مدارج علمی و نه دانستههای علمی است.
کسی که به خاطر بهرهمندی از آگاهی و شناخت قادر به تأمین نیازهای زندگیاش باشد نیازی به علمفروشی در کسوت عرضهکننده مقاله و پایاننامه دانشگاهی ندارد و کسی هم که از علم بیبهره است نخواهد توانست از دانش دیگری برای ارتقای شأن اجتماعی و سطح رفاهی زندگی خود بهرهکشی کند. عدالت را قرار دادن هر چیز در جای خود معنا کردهاند و وقتی فرهنگ به عدالت وابسته باشد پیداست که عملکرد عادلانه در این خصوص چه اهمیت بالایی در اصلاح مناسبات علمی و فرهنگی جامعه خواهد داشت.
آزاد جعفری / جام جم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد