خاطره‌ای از محمد شهریاری، سرپرست دادسرای جنایی تهران

کاش به تهران نمی‌آمدم

تعدادی از پرونده‌هایی که به‌عنوان بازپرس بررسی کردم، مربوط به قتل‌های خانوادگی یا قتل بستگان نزدیک بود. معمولا در این پرونده‌ها عامل حادثه به‌ سبب عذاب وجدان، موضوع را به پلیس خبر می‌دهد و خودش را تسلیم می‌کند، اما پرونده‌ای که در خاطرم مانده، این‌طور نبود.
کد خبر: ۷۰۷۸۱۳

پسر جوانی در درگیری، پسرخاله جوانش را به قتل رساند و سپس از محل حادثه گریخت تا این‌که چهار ماه بعد دستگیر شد. درست به یاد دارم ساعت 21 بود و من در دفتر کارم مشغول نوشتن داستان جنایی بودم که تلفن همراه ویژه قتل به صدا درآمد. یکی از ماموران کلانتری 115 رازی خبر مرگ پسر جوانی را به من داد که براثر اصابت چاقو به قتل رسیده بود. از آنجا که پسر جوان بعد از زخمی شدن به بیمارستان بهارلو منتقل شده بود، به بیمارستان رفتم و تحقیقات را از آنجا آغاز کردم. در بیمارستان کارآگاهان جنایی و عوامل تشخیص هویت پلیس آگاهی هم به من ملحق شدند. تحقیقات اولیه نشان داد مقتول پسر بیست و هفت ساله به نام برزو است که ساعتی قبل با پسرخاله‌اش پرویز در خیابان درگیر شده و پرویز، برزو را با چاقو بشدت زخمی کرده است. همچنین در بررسی‌های بعدی معلوم شد قاتل بعد از حادثه موضوع را به برادر مقتول خبر داده و بعد هم از محل حادثه گریخته است. برادر مقتول که موضوع را به پلیس اطلاع داده بود، در تشریح ماجرا گفت: من اهل یکی از شهرهای غربی کشور هستم. چند سال است به‌خاطر کارم همراه خانواده در تهران زندگی می‌کنم. چند ماه قبل برادرم از شهرستان برای پیدا کردن کار به تهران آمد. چند روزی مهمان من بود و به دنبال کار گشت، اما نتوانست کار مناسبی پیدا کند. من هم به هر دری زدم تا برایش کاری دست و پا کنم، اما متاسفانه موفق نشدم. او را نصیحت کردم تا به شهرستان برگردد و به کار کشاورزی مشغول شود، اما برادرم اصرار داشت در تهران بماند. سرانجام چند روز بعد پسر خاله‌ام پرویز هم از شهرستان به تهران آمد تا کار کند. آنها دو نفری دنبال کار رفتند و وقتی کاری پیدا نکردند، مجبور شدند با هم در خیابان‌ها دستفروشی کنند. آنها در خیابان زربافیان حوالی خیابان کارگر جنوبی یک خانه مجردی اجاره کردند.

وی ادامه داد: من همیشه به آنها سر می‌زدم و این دو با هم هیچ مشکلی نداشتند. همیشه سعی می‌کردم آنها را برای بازگشت به شهرستان متقاعد کنم، اما هیچ‌گاه موفق نشدم تا این‌که شب حادثه پرویز با من تماس گرفت و با حالتی وحشت‌زده گفت با برادرم در کوچه درگیر شده و او را با چاقو زده است. بعد تلفن را قطع کرد. سراسیمه خودم را به محل رساندم و با پیکر خونین برزو روبه‌رو شدم. برادرم بسختی حرف می‌زد. بلافاصله او را به بیمارستان بهارلو رساندم، اما ساعتی بعد او بر اثر شدت خونریزی فوت شد.

بعد از شنیدن حرف‌های برادر مقتول و تحقیقات میدانی که در محل حادثه انجام دادم، عامل این حادثه برایم کاملا مشخص شد. بنابراین دستور دادم پرویز به عنوان مظنون اصلی این جنایت تحت تعقیب قرار بگیرد. سپس بررسی‌ها را برای شناسایی مخفیگاه متهم ادامه دادم تا این‌که مشخص شد پرویز همان شب حادثه از تهران به مکان نامعلومی فرار کرده است. تحقیقات ما گام به گام ادامه داشت و جستجوها هر روز ما را به متهم نزدیک‌تر می‌کرد تا این‌که سرانجام مخفیگاه متهم را در یکی از شهرهای غربی کشور شناسایی کردم. بعد از اطمینان کامل به تیمی از کارآگاهان نیابت قضایی دادم تا متهم را در مخفیگاهش دستگیر و به تهران منتقل کنند. خوشبختانه بررسی‌های ما نتیجه داد و کارآگاهان، متهم را بازداشت کردند. پرویز در بازجویی‌ با اظهار پشیمانی، به قتل پسرخاله‌اش اعتراف کرد.

متهم درباره علت حادثه گفت: من و پسرخاله‌ام با هم دوست بودیم و ارتباط خوبی داشتیم. ما دو نفر بیکار بودیم و به همین دلیل در تهران دستفروشی می‌کردیم و خانه‌ای را هم اجاره کرده بودیم تا این‌که شبی به خاطر ورق‌بازی با هم درگیر شدیم. آن شب یکدیگر را کتک زدیم، اما چند ساعت بعد با هم آشتی کردیم. چند روزی گذشت تا این‌که شب حادثه باز هم به خاطر ورق‌بازی با هم مشاجره لفظی کردیم. بعد از آن مقتول لباس پوشید و به کوچه رفت. من هم دنبالش رفتم. قصد داشتم دوباره با او آشتی کنم، اما دوباره درگیر شدیم که ناگهان او چاقویی به طرف من پرت کرد. من چاقو را از زمین برداشته و چند ضربه به وی زدم. وقتی مقتول نقش بر زمین شد، از ترس فرار کردم، اما به برادرش تلفنی خبر دادم تا او را به بیمارستان منتقل کند.

وی ادامه داد: من بعد از فرار به کرمانشاه رفتم و زندگی مخفیانه‌ای را شروع کردم. در این مدت هر چه پس‌انداز داشتم، خرج کردم و بیشتر اوقات در خانه بودم و کمتر به بیرون می‌آمدم تا شناسایی نشوم، اما سرانجام دستگیر شدم.

متهم در جلسات بازجویی همیشه با چشمان ‌گریان اظهار پشیمانی می‌کرد و می‌گفت، ای‌ کاش به تهران نمی‌آمد تا دستش به خون پسرخاله‌اش آلوده نمی‌شد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها