جام جم آنلاین گزارش میدهد
عموی او سالها قبل، وقتی عراقیها به کشورمان حمله کردند به جبهه رفت تا مثل خیلی از جوانهای آن دوره از سرزمینمان دفاع کند ولی توسط دشمن دستگیر شد و به اسارت در آمد. البته نیما از پدرش شنیده بود که عمو کمتر درباره آن دوران با کسی حرف میزند. اما آن روز که عمو مهمان آنها بود و چند دقیقهای به اتاق نیما آمد و با او مشغول صحبت کردن شد فرصت را از دست نداد و خواهش کرد تا خاطرهای از اسارتش بگوید.
بعد از این حرف نیما عمو چند لحظهای ساکت شد و او را نگاه کرد طوری که به نظر میرسید ناراحت شدهیا دوست ندارد در این باره چیزی بگوید. اما عمو لبخندی زد و گفت: چی دلت میخواد بگم؟
نیما که خیالش راحت شده بود گفت: عمو جون یه ماجرای خوب تعریف کن.
عمو کمی فکر کرد و بعد گفت: آهان یادم اومد یه خاطره جالب دارم که اونو برات میگم.
نیما بدون اینکه حرفی بزند آماده شد تا عموعلی قصهاش را شروع کند.
«نیماجون، توی اسارت یکی از کارهایی که عراقیها برای اذیت کردن ما انجام میدادند این بود که بیشتر وقتها بعد از ظهرها تا آخر شب تلویزیون توی آسایشگاه را با صدای بلند روشن میگذاشتند و گاهی وقتها هم ما را مجبور میکردند که جلوی آن بنشینیم و چند ساعتی برنامههای به درد نخورش را نگاه کنیم. ما که این کار را دوست نداشتیم، تصمیم گرفتیم یک جوری با این موضوع مقابله کنیم . برای همین بچهها چند بار به دور از چشم عراقیها تلویزیون را دستکاری کردند تا نشان ندهد. مثلا یک بار سیمش را قطع کردند و یک بار هم دکمه روشن و خاموشش را شکستند. اما هر بار آنها تلویزیون را درست میکردند و دوباره همه چیز از اول شروع میشد. البته این را هم بگویم هربار که تلویزیون خراب میشد همه را تنبیه میکردند. تا اینکه بالاخره یک روز دور هم نشستیم و تصمیم گرفتیم یک بلایی سر تلویزیون بیاوریم که به طور کل از بین برود و تصمیم نهایی این شد که در غیاب عراقیها داخلش آب بریزیم تا سیستمش بسوزد و کارش تمام شود. بالاخره روز عملیات رسید و چون تلویزیون را نزدیک به سقف نصب کرده بودند ریختن آب داخل آن بسیار مشکل بود اما بچهها به هر سختی بود روی دوش هم رفتند و چندتا لیوان آب توی آن ریختند. بعد از پایان کار بچهها همه رو به تلویزیون ایستاده بودند و میخندیدند که یک دفعه عراقیها در آسایشگاه را باز کردند و داخل شدند. اولش وقتی دیدند همه مشغول تماشای تلویزیون هستند از روی غرور لبخندی روی لب همگیشان نشست. ما هم یواشکی میخندیدیم و عراقیها که فهمیده بودند اوضاع غیرعادی است جلوتر آمدند و با دیدن تلویزیون خاموش تعجب کردند و هرچه سعی کردند آن را روشن کنند نشد و ما هم که توی دلمان حسابی خوشحال بودیم فقط به آنها نگاه میکردیم. بعد از کلی تلاش به نتیجهای نرسیدند و از هر کسی هم علت خرابی تلویزیون را پرسیدند جواب درستی نشنیدند. وقتی هم که متوجه شدند چه اتفاقی برای تلویزیون افتاده و دیدند که بچهها در حال خندیدن هستند با عصبانیت شروع به زدن ما کردند و بعد از آسایشگاه بیرون رفتند و تا 24 ساعت ما را در آنجا زندانی کردند و از غذا خبری نبود و حتی اجازه دستشویی رفتن هم به ما ندادند.»
خاطره که تمام شد عموعلی رو به نیما کرد و گفت: خب، چطور بود، خوشت اومد.
نیما کمی سکوت کرد و بعد دست عمویش را گرفت و با مهربانی گفت: خوب بود، اما اون آخرش که اذیتتون کردن خیلی ناراحت شدم.
رضا بهنام
جام جم آنلاین گزارش میدهد
جام جم آنلاین گزارش میدهد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد؛
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک فعال سیاسی:
یک نماینده مجلس:
در گفتوگوی «جامجم» با استاد حوزه و مبلغ بینالملل بررسی شد
گفتوگو با موسی اکبری،درخصوص تشکیل کمپین«سرزمین من»وساخت و مرمت۵۰خانه در منطقه زنده جان