
خیالی نیست اگر خالیست دستانم/ خیالی نیست اگر تاوان عشقت را، پس دادم/ اگر حرمت نمیداری غرورم را/ اگر چیزی نمیفهمی از احساسم/ فقط لطفاً، بیا لطفی بکن بر من:/ غرورم را با احساس سردت ساده نشکن/ با غرورت از کنار حس خاصم ساده نگذر/ سرسری نگذر از این یک رابطه/ از کنار این دل پرعاطفه/ میروی، هر چند که دارم خاطره/ خاطره از حس تو: بیعاطفه!
حسین افراشته
هوووومممم... آففرییییین! من هر چی گشتم نشونهای از کپی بودن پیدا نکردم؛ اما یادت باشههاااا: فردا پسفردا کسی بیاد بگه این سند منگولهدار! اینم شاهد، این آقا و خانوم هم صابکار! شیش دانگش مال ایشونه، شیش دانگ دیگهش هم مال اوشون! گله نکنی که چرا اسمت رفته توی تلگرافخونه و... خلاصه که اگه میخوای پرچمت مدام افراشته باشه حسین جان، حوااااستُ توی ئی قضیه جم کُ! هاااا... گوشِتم سفت بچسب، نبَرم بدم حسامبیگ ببُره بذاره کف دستت، ببَری بدی به قصاب، بیای بگی قصاب بهم یه گوش دااااد! گوشم رو دادم به بزی، بزی بهم یه شعر داد، شعر رو دادم به پاسی، پاسی...! (که دیگه برای پایان دادن به همچی تسلسلی، اون گوش دیگهتم میدم حسامبیگ دوباره بِری بدی به قصاب، بیای بگی قصابه دیگه گوش نداشت، بهم دماغ داد! یا حتی دل و دماغی هم نداشت کلاً هیچی نداد!)
فراغت آمد و شاعر شدم من
با این خوشی و خیال راحت چه کنیم؟/ با میل به گردش و سیاحت چه کنیم؟/ از راه رسید فصل تابستان و.../ با این همه اوقات فراغت چه کنیم؟
قنبر یوسفی از آمل
بینم... تو قندبَری یا قنبر؟! داری رباعی و نظم میگی، همچی شیرین و آبدار و چای پهلو دیگه. از عملکرد خودتم غاااافلیییی؟! (فقط مناسبتی نکنش تا مجبور نشم عین اونا که واسه جامجهانی گفتی بذارم کنار؛ مگه اینکه بتونی یه ماه قبل، هفت تا گل آلمان رو حدس بزنی!)
آه... نسیم سحری...
1-آرزویم نیستی که افسانه شوی؛ خوابهایی هستی که تعبیر میشوی. گرچه از من دوری و نمیدانم آیا لحظهای به من میاندیشی؟
2-جادهها، کوچهها، آسمان و زمین بوی تو را گرفته. عطر نفست را کدام نسیم به آسمان پاشیده؟ گیرم حائلی باشد میان چشمهای من و تو؛ دلهایمان که هنوز بیوفا نشده!
منیره مرادی فرسا از همدان
طلوعکن
من یک سیاهپوستِ سرخپوستِ ویتنامی ایرانیام. من یک افغانِ فلسطینی تبتی آفریقاییام. من یک عربِ کردِ بلوچِ لرِ اصفهانیام. من یک ترکِ تهرانیِ شیرازی گیلکِ کرجیام. من یک دختربچۀ گلفروش، یک فیلسوف، یک کارگر، یک پیک موتوریام. من یک چوپان، یک روزنامهنویس، یک مهندس، یک شاعرم.
من برادر هر کسی هستم که جنگی طلب نمیکند، به شرف و انسانیت کسی توهین نمیکند، از بالا به کسی نگاه نمیکند و اجازه نمیدهد از بالا به او نگاه کنند. در مرامش تنها آزادی است و برابری. من برادر کسی هستم که به سمت کسی شلیک نمیکند.
من یک قطره اشک از چشمان مادر عراقی هستم که بر جنازۀ فرزندش میریزد. من خاکسترِ خودسوزیِ یک بوداییام که به دریا ریخته شده. من یک آلمانی هستم که برای کشتگان جنگهای دنیا دلش میگیرد. من آن قلب پارهپاره شدۀ جوان سوریام. من چشمان کاملا باز و بستۀ یک ویتکنگم. من یکی از صدها هزار جمجمۀ شکسته در نسلکشی کامبوجم. من یک پای جامانده به روی مین در شملچهام. من صدای جیغ یک ژاپنیام که بعد از برخورد بمب خاموش شد. من یک آمریکاییام که در تظاهرات ضد جنگ و ضد بمب شرکت میکنم. من یک آفریقایی سیاهم که دیگر از رنگ پوستم شرمنده نیستم و میدانم تنها اصل این است: همۀ بشر از یک گوهرند. من یک حس، یک حرفِ مشترکم؛ با هر زبان، فکر، نژاد، رنگ، طبقه، به خاطر صلح، برابری، عشق، آزادی، انسان، دستت را به من بده تا جهانی بسازیم که قرنِ بیستویک، قرون وسطایش باشد.
امید بچۀ بیستوچن ساله از کرج
کاریکلماتور
1-بیضی همان دایرهایست که تغییر کاربری داده.
2-مستطیل همان ذوزنقهایست که جراحی زیبایی کرده.
3-من بم! خرابم کن و از نو بساز مرا!
4-شیرین «چای» تعارف کرد، فرهاد «قند» در دلش آب شد.
5-یک تکه کیک زرد، یک فنجان قهوه اسپرسو، غنیترین پذیرایی من در مهمانیهای تشریفاتیست.
زهرا فرخی 34 ساله از همدان
به قول دیو: سالگرد تولدتم تسلیت! مربع و مثلث رو فراموش نکردی!
قلب آستیگمات
1-عجب یخبندان بیپایانی؛ سرمای نگاه تو، بارش بیامان من، قندیل بست این رابطه. یخبندانها همیشه اینقدر طولانی بودهاند؟!
2-همانجا بایست، نزدیکتر نیا! بگذار عاشق بمانم! همین «فاصله» ضامن عاشق ماندن من است. نزدیک که میشوی، رؤیایم رنگ میبازد و رخ عوض میکند دنیایم. رؤیای من نمیگنجد در تو. نمیدانم چرا از دور دیدنیتری!
زیبا از آبادان غبارآلود
از دید سوم شخص حاضر
وقتی که دعواشون میشه هزار و یک جور تهمت و ناسزا حوالهش میکنه و وقتی که آشتی میکنند ابراز پشیمونی شدید میکنه و قول میده تکرار نشه؛ اما هر دفعه همین آش و همین کاسه است. فکر میکنه کل آدم و عالم نقشه کشیدن که زندگیش رو خراب کنن و فقط خود خودشه که درست فکر میکنه. یه وقتایی میبینم که حتی کار طرفش به التماس میرسه که بمونه و واسه موندنش هر کاری
میکنه.
اسم این زندگی چیه؟ دقیقاً اعتماد چه نقشی تو زندگیشون داره؟ با خودم میگم فرداها جواب چراهای بچهشون رو چه جوری میخواد بده؟
لطفاً یه کم منطقی ببینیم تا احساسی.
جوجه تیغی
پاکنویس
پاککن روزگار بالاخره کار خودش را کرد و حس عشقم را از قلب تو پاک کرد؛ حسی که روزی مرا برای باور کردن وجودت به آن قسم داده بودی. حالا برگشتنم نیز، نه تمام آبهای از آب تکانخوردۀ زندگیات را، نه دستخوردگی احساست را، و نه ویرانگی پلهای پشت سرم را چاره نخواهد کرد.
برای از نو نوشتن دیر است؛ خیلی دیر. بیخود مدادم را تیز میکنم. نوک مداد احساسم نرمتر از آن است که سختی قلب تو را تاب بیاورد. ای کاش میشد کاغذ پر از غلط سرنوشت را پاره کرد و گفت: من یک پاکنویس میخواهم!
ف.متولد ماه مهر
عشق من تهران
ای دیار بهتر از جان، جان من/ قبلهگاه و دین من، ایمان من/ گرچه دورم پایتخت از تو ولی/ جان فدایت میکنم تهران من!
علیرضا ماهری
درک حال
خوب میفهمم حال آنان را که خزانهها از گوهرهای گران دارند. خاطرشان آسوده نیست و از بیم از دست دادن گنجینههایشان دلنگرانند. پس چگونه است حال من که تک گوهری بیش ندارم ارزشمندتر از تمام آنچه حرص داشتنش ملوکان را فریفته؟
جعفر محقق از قم
میان درد من تا درد دندون...
همۀ صفحه شده غم عشق! هه! جالبه! درد به نظرتون یعنی این؟
درد یعنی این که من 23 سالمه، اندازۀ یه مرد کامل کار میکنم که خرج دانشگاه و خونه رو بدم. درد یعنی بابات کارت یارانه رو که واسه کرایه خونهس بره دود کنه تو مجبور شی دو برابر کار کنی تا جبران شه. درد یعنی یک عالمه خواستگار داشته باشی و نتونی بگی من نمیتونم به خاطر خونوادهم و نداشتن جهیزیه شوهر کنم، وقتی حس میکنی وقتشه شوهر کنی. درد یعنی داداش کوچیکت هوس پیتزا کنه چن روز پیاده بری سر کار تا جبران پول پیتزاش شه. پیش من از عشق نگین.
بدون نام
9+1 قانون طلایی برای ارسال متن
1-از نوجوون تا پیر، هر کسی میتونه متنی بنویسه و برای صفحه بفرسته. 2-متنش باید حاصل فکر و قلم و تلاش خودش باشه. 3-پیامکهای باحالی که به دستت میرسن، شعر و نوشتههایی که قبلاً توی وبلاگ خودت یا دیگران، کتابا و نشریات منتشر شده رو نفرست؛ اسمت میره توی لیست سیاه! 4-دقت کن آخر ایمیل، نامه، بخصوص پیامکت یه اسمی (واقعی یا مستعار) یا شهری رو هم بنویسی که فردا نگی چرا اسمم چاپ نشد. 5-مطالب بینام، اسامی خارجی و نامفهوم (یا به قول مسئولان: مورددار!)، همممهشون میشن: «بدون نام». 6-جا کمه، خیلیهام توی نوبت؛ دقت کن: یکی دو ماه (نااااقاااابل!) صبر داشته باش تا نوبتت بشه. 7-بیشتر از 100 کلمه ننویس؛ مجبورم کوتاهش کنم. 8-اصاً خوش دارم برای مطالب طنز پارتیبازی کنم، حرفیه؟! (دسسستِتُ بندااااز... دِ... یقه؟ یقه؟!) 9-پارتی نداری؟ یه چی بگو به درد دیگران بخوره که آخرش نگیم: «خب حالا منظـــــور؟» هواتُ دارم! (آممـــاااا... زمینش با من نیستاااا!) 10-همینا دیگه!
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتوگوی اختصاصی خبرنگار روزنامه «جامجم» در بیروت با حسن عزالدین، عضو بلندپایه حزبالله و نماینده پارلمان لبنان مطرح شد
دکتر حسن سبحانی، استاد دانشگاه تهران در گفتوگو با روزنامه«جامجم» مطرح کرد