معمای پلیسی

اختلاف مرگبار

سرگرد مشفق از وقوع قتل در آپارتمانی در خیابان آذربایجان مطلع و راهی آنجا شده بود. مقتول زنی سی و دو ساله به نام مریم بود که همراه شوهر و مادرشوهرش زندگی می‌کرد. مادرشوهر مریم همان کسی بود که قتل را به پلیس خبر داده و وقتی ماموران کلانتری به محل رسیده بودند، اعتراف کرده بود عروسش را کشته است.
کد خبر: ۶۹۳۹۷۵

مشفق وقتی وارد آپارتمان موردنظر شد، قبل از این‌که بازجویی از مادرشوهر مقتول را شروع کند، به اتاق خواب رفت تا نگاهی به جنازه بیندازد. به نظر می‌رسید زن جوان در حالی‌که به حالت دمر خوابیده بوده، به قتل رسیده است. آثار کبودی دور گردنش ثابت می‌کرد او را خفه کرده‌اند. دو خراش کوچک روی بازوها چندان جدی نبود. در اتاق خواب همه چیز مرتب و منظم به نظر می‌رسید و موضوع خاصی برای تحقیق وجود نداشت.

سرگرد از اتاق بیرون آمد و سراغ زن مسن رفت تا از او درباره چگونگی جنایت تحقیق کند. زن مضطرب و پریشان بود. مشفق به او گفت: «خانم می‌دانید حرف‌های شما به ضررتان تمام می‌شود و عواقب بدی برایتان دارد؟»

زن سرش را به نشانه تائید تکان داد و در حالی که اشک‌هایش را پاک می‌کرد، گفت: «دیگر از دستش عاصی شده بودم. هر روز دعوایمان می‌شد تا این‌که نتوانستم خودم را کنترل کنم.»

کارآگاه از او خواست درباره اختلافاتی که با عروسش داشت، توضیح بدهد.

بزرگ‌ترین مشکلش این بود که من در خانه پسرم زندگی می‌کنم. می‌گفت من مزاحم او هستم. خیلی اذیتم می‌کرد تا این‌که امشب باز هم دعوایمان شد و پس از این‌که خوابید، سروقتش رفتم و او را با دستانم خفه کردم.

مشفق در ذهنش بررسی کرد عروس نسبت به مادرشوهر ریزنقش بود و زن مسن توانایی کشتن او را داشت. متهم بعد از چند لحظه مکث، گفت: «مریم دمر خوابیده بود روی کمرش نشستم و گلویش را فشار دادم یک لحظه وقتی به خودم آمدم، پشیمان شدم اما کار از کار گذشته بود و عروسم دیگر نفس نمی‌کشید.»

کارآگاه از او پرسید: «پسرتان الان کجاست؟»

حمید سرشب به خانه دخترم رفت. کولر خانه آنها خراب شده بود و رفت آن را درست کند و زنگ زد که شب را آنجا می‌ماند.

مشفق دستور داد متهم را به اداره آگاهی ببرند البته تاکید کرد وی را به بازداشتگاه نفرستند.

- در اتاق خودم نگه‌اش دارید تا برسم.

سپس به گروهی از ماموران دستور داد به خانه دختر متهم بروند و حمید را هم به اداره منتقل کنند.

دو ساعت بعد وقتی مادر و پسر با هم رودررو شدند، به گریه افتادند. سرگرد کمی تحمل کرد و بعد از زن مسن خواست تا ماجرای قتل را بار دیگر در حضور پسرش تعریف کند. زن نیز همان اعترافات اولیه‌اش را تکرار کرد. حرف‌هایش که تمام شد، مشفق گفت: «مادر جان من می‌دانم تمام این اعترافات دروغ است. فکر کردم برای چه باید دروغ بگویید و به این نتیجه رسیدم که می‌خواهید با قاتل معرفی کردن خودتان، از یک نفر دیگر حمایت کنید. آن یک نفر هم قطعا پسر شماست؛ چون غیر از او شخص دیگری هم نمی‌توانست وارد خانه شود.»

زن مسن از جا بلند شد: «این‌حرف‌ها چیست که از خودتان درمی‌آورید من کاملا عاقل هستم و دارم می‌گویم با دستان خودم مریم را خفه کردم.»

کارآگاه رو به شوهر مریم کرد و گفت: «همچنان می‌خواهید سکوت کنید و اجازه بدهید مادرتان با این سن و سال به زندان بیفتد؟»

اشک‌های حمید سرازیر شد و رو به مادرش گفت: «اجازه بده خودم همه واقعیت را بگویم.»

مریم با حضور مادرشوهرش در خانه مخالف بود و آن شب زن مسن بناچار راهی خانه دخترش شده بود. حمید که به دلیل این رفتار همسرش از او کینه به دل گرفته بود، وی را به قتل رساند. متهم توضیح داد: «بعد از قتل با مادرم تماس گرفتم و همه چیزرا گفتم، بعد قرار شد صحنه‌سازی کنیم. این طوری او به خانه من برگشت و من به خانه خواهرم رفتم تا وانمود کنم از همه چیز بی‌خبر هستم.»

شما خواننده گرامی برای ما به شماره 300011224 پیامک بزنید و بنویسید کارآگاه چگونه متوجه شد اعترافات مادرشوهر مریم صحت ندارد؟

پاسخ معمای شماره قبل: زیر گاوصندوق کاملا خشک بود و کارآگاه فکر کرد اگر حرف‌های پسر نمایشگاه‌دار صحت داشته و گاوصندوق بعد از شروع باران سرقت شده، باید خاک زیر آن نیز خیس باشد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها