قسمت سوم و پایانی؛ مهمان ناخوانده

قتل در جنگل لویزان

در شماره‌های قبل خواندید جنازه مردی ناشناس در خانه زوجی که تازه از ماه عسل برگشته‌اند، پیدا شده است. این زوج ادعا می‌کنند مقتول را نمی‌شناسند و نمی‌دانند چطور رمز در خانه را وارد کرده و جنازه را داخل برده‌اند. مقتول به نام کامران در جریان تحقیقات شناسایی و مشخص شد با یکی از دوستان خود اختلاف مالی داشته، اما این فرد قتل را انکار و برای روز حادثه شاهد معرفی کرد. دو مظنون تازه نیز دستگیر شده‌اند. یکی از آنها دختری به نام معصومه و دیگری مردی جوان است. این دو بیش از همه با مقتول مکالمه تلفنی داشته‌اند. اکنون ادامه ماجرا را بخوانید:
کد خبر: ۶۹۱۳۳۴

کارآگاه شهاب و ستوان ظهوری بعد از آن‌که مطمئن شدند فرضیه قتل با انگیزه اختلاف مالی صحت ندارد، تصمیم گرفتند از دو فرد دیگری که با مقتول مکالمه زیادی داشتند، بازجویی کنند. یکی از آنها مردی جوان بود که مشخص شد تنها دلیل گفت‌وگوهای تلفنی‌اش، صحبت درباره قیمت سهام‌ها بوده و مدارکی دارد که ثابت می‌کند روز حادثه هرگز تنها نبوده و فرصتی برای قتل نداشته است، اما وقتی معصومه بازجویی شد، با تناقض‌گویی‌هایش دو همکار را به شک انداخت و بازجویی‌ها از او تا آنجا ادامه یافت که دختر جوان درباره رابطه‌اش با مقتول سخن گفت.

ـ‌ من و کامران با هم اتفاقی آشنا شدیم و او به عنوان خواستگار جلو آمد، اصلا هم نگفت متاهل است. شش ماه از این ماجرا گذشت تا این‌که خودم حقیقت را فهمیدم. بعد از آن سعی کردم ارتباطم را با او قطع کنم، اما دست‌بردار نبود به همین دلیل موضوع را با برادرم مجید در میان گذاشتم و قرار شد او با کامران صحبت کند اما باور کنید برادر من قاتل نیست.

شهاب سعی کرد دختر جوان را آرام کند و به محض این‌که از اتاق بازجویی بیرون آمد، به ستوان گفت همراه تیمی از ماموران برای دستگیری برادر دختر اقدام کند. مجید سه ساعت بعد بازداشت شد اما اتهام قتل را انکار کرد و گفت اصلا سراغ کامران نرفته و قصد داشته در آینده با او صحبت کند. مرد جوان در حالی‌که برگه مربوط به بازجویی را پر می‌کرد، در قسمت شغل نوشت: «نصاب درهای ضد سرقت.»

کارآگاه به محض اطلاع از شغل مجید نسبت به موضوع حساس شد. فکری به ذهنش خطور کرد. مجید را در میان چهار مرد دیگر در یک خط قرار داد و زوج صاحبخانه را از بازداشتگاه فراخواند.

ـ خوب دقت کنید و ببینید کدام یک از این افراد را می‌شناسید؟

زن و شوهر سریع مجید را نشان دادند.

ـ این مرد در خانه ما را تعمیر کرد. دو روز قبل از عروسی‌مان آمد و کارها را انجام داد. ما به او گفته بودیم عروسی‌مان کی است. حتی گفته بودیم یک هفته به ماه عسل می‌رویم.

معما برای کارآگاه حل شد. مجید با اطلاع از موقعیت خانه و نبود زوج جوان جنازه را به آنجا منتقل کرده بود تا مسیر تحقیقات را منحرف کند.

برادر معصومه سه بار دیگر بازجویی شد، اما قتل را انکار کرد تا این‌که بالاخره در دور بعدی بناچار جرمش را پذیرفت: «وقتی فهمیدم مردی با احساسات خواهرم بازی کرده و به او چنین دروغ بزرگی گفته است، خیلی عصبانی شدم. با او در پارک لویزان قرار گذاشتم تا با هم صحبت کنیم، اما او توهین کرد. خیلی عصبانی شدم و به طرفش حمله کردم. او رویم چاقو کشید. با هم درگیر شدیم، در یک لحظه چاقو را از دستش درآوردم و چند ضربه به او زدم. وقتی به خودم آمدم که کامران مرده بود. خیلی ترسیده بودم و نمی‌دانستم با جسد چه کار کنم. می‌دانستم دیر یا زود لو می‌روم برای همین تصمیم گرفتم همه چیز را به هم بریزم. مدارک شناسایی کامران را برداشتم و جسدش را به خانه زن و شوهری بردم که می‌دانستم خانه نیستند و از طرفی رمز در را داشتم. جسد را از ساختمان نیمه کاره کناری بالا بردم و بعد به محل موردنظر منتقل کردم. فکر کردم این طوری کسی به من مشکوک نمی‌شود.»

کارآگاه بلافاصله دستور آزادی زن و شوهر جوان را صادر کرد.

ـ باید مرا ببخشید. بعضی وقت‌ها این اتفاقات می‌افتد. چاره‌ای هم نیست. من هم فقط به وظیفه‌ام عمل کردم.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها