در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
خاکیها رو بیشتر دوست دارم چون از جنس سرشتشونه، چون منو به خودشون میرسونه، به خاک.
چشم سوم از قائمشهر
همین دیگه! باس توی همون دورۀ غارنشینی میموندی و هی زور میزدی با فوت کردن و چوب چرخوندن توی شاخهوبرگای خشکیده آتیش روشن میکردی! آخه آدم اتوبان رو میذاره میچسبه به راه شوسه؟ یادم باشه جشن تولدت بهت سوئیچ دایناسور کادو بدم! غیر از این باشه، هر سه تا چشمت وسط جاده مدرنیته پخش و پلاست!
شبانههای بیتو
امشب پابرهنه از روی شکستههای دلم رد شدم و از پنجرۀ چشمام به فرداهای بیتو خیره شدم که مثل همیشه بارون گرفت. اگر گفته بودی دنبالم بیا، مطمئن باش میاومدم. اگر هم گفته بودی دنبالم نیا، باز هم میاومدم اما تو فقط رفتی. امشب بسختی تونستم رو پاهای خودم بلند شم اما دوباره شونههام لرزید و قامتم فرو ریخت. انگار توی این چند روز به اندازۀ همیشه از تو دورم و به اندازۀ هیچ وقت فراموشت نکردم.
شبانههای بیتو از اون یک شبهائیه که هزار شب نمیشه، بلکه هزار و یک شب میشه؛ این قصۀ «هر شب تنهائی» منه.
پیمان مجیدی معین
مامانبزرگم میگه: ننه جوون این بچه رو ببر پزشکی قانونی؛ نکنه شهرزاد باشه الکی میگه پیمانه!
جمع نقیضین
یه قضیه داریم که میخوایم اثباتش کنیم؛ اونم اینه: «انتخاب عاقلانه، زندگی عاشقانه»؛ اثبات به روش فرض خُلف و از این حرفا:
اومدیم و انتخابمون غیر عاقلانه بود؛ یعنی عاشقانه و احساسی و عاطفی و چه میدونم از این مارک ها که به این انتخاب های بهاصطلاح نامعقول میزنن. خوب تو این شرایط نمیشه وقتی وارد زندگی شدیم چشمامون رو باز کنیم و گذشت و همدلی و تفاهم رو سرلوحه زندگیمون قرار بدیم؟ البته که میشه؛ با یه کم واقعبینی که چاشنی دیدگاهمون بکنیم، میتونیم از یه قسمت هایی از زندگی رؤیایی و کاملاً آرمانیای که تو ذهنمون ترسیم کرده بودیم فاکتور بگیریم و از اونجایی که هیچ گلی بیخار نیست، عیب و ایرادهای همدیگه رو هم بزرگ نکنیم؛ هر کدوم برای رفع ایرادهامون تلاش کنیم؛ میتونیم یه زندگی عاشقانه توأم با تفاهم رو کنار
هم تجربه کنیم.
دیدی به تناقض نرسیدیم؟! اگر شروط لازم و کافی رو رعایت کنیم فرض خلفمون ما رو به تناقض بدیهی نمیرسونه. پس فرضمون باطل نیست. تو جا نزن، پای عشقتم وایستا!
مژگان 84
بشمار کلماتت رو! حالا من چشام رو بستم به تعدادش، ولی به قول خیام، خودت میبری و خودتم میدوزی؟ میدونی که خیام یه پا فیلسوف هم هست؛ در نتیجه سفسطه و مغلطه رو خوب میشناسه؛ به همین دلیل با یه نیشخندی بر لب (از اینا که میگه: هح!) زیرلبی زمزمه میکنه: باز خوبه یهو نذاشتهشون تو جعبه، به عنوان کالای غیر نفتی صادرش کنه خارج از کشور! (چن تا از اشکالات اثبات قضیهت: مصادره به مطلوب، اهمال در شرایط قیاس، انکار مقدم، تصدیق تالی... ئوووححح... خیلی زیادن توی همین چن تا خط!). خلاصه که میخوای بزنی عقل و عشق رو یکی کنی، خود دانی، ولی دلایلت استدلالی نیس؛ تموم شد رفت!
بهبه! چه آدم با کلَــسیییی
راستش رو بخواین من هنوزم وقتی پشت فرمون با موبایل حرف میزنم ژست آدم بالغا رو میگیرم تا مطمئن شم بزرگ شدم. هنوزم وقتی آب میخورم بعد از هر قلپ به افق نگاه میکنم تا احساس کنم روشنفکرم[...] هنوزم هر روز نیم ساعت با خودم تو آینه حرف چشمی میزنم تا یادم نرود چطور به خودم نگاه میکنم. هنوزم فکر میکنم که تو کلاس مهمترین ویژگیهای شخصیتی همه افراد رو میدونم اما... من هنوزم نمیتونم مثل آدم ماشین برونم! هنوزم لیوانم رو بعد از آب خوردن نمیشورم. هنوزم آینۀ اتاقم رو تمیز نمیکنم. هنوزم نتونستم به یکی از همکلاسیام بارزترین ویژگیش رو بگم. راستش رو بخواین، من هنوزم خودم رو آدم حساب نمیکنم. یه راه بهتری از گذر زمان اگه بلدین به من بگین.
جکا از اردبیل
یه راه کارآمد: بر لب جوی نشین و گذر پلاتینیوسها رو از بین جلبکهای توی آب ببین!
تایتانیک
این روزها بیشتر از همیشه غرق توام و تو، همان کشتیبان کشتی در حال غرق من، در عمیقترین اقیانوسهای وهم و خیال هستی. مسافرانت همگی رؤیاهای من هستند و تو هر چه پیش میروی، یکی یکی، به آب میسپاریشان و من، در هر لحظه خالی میشوم از رؤیا و نه از فکر تو...
اسما از اصفهان
تابوشکنی
اگر رسم ثانیههاست که این تنهاییها را دلخور نشان دهند، اگر رسم این آدمهای زمینی آشوب کردن دل آرزوهای بیسروته است، اگر به رسم دیرینه جنون، عشقهای دمنکشیده هنوز هم ویرانی میدهند و اگر به وقت امروز باز به رسم بیوفاییات تنهایم، به باورهای خیس واژههای بغضدارم خرده نگیر. خیالت تخت. این رسمهای ماندگار را من سالها پیش با غرورم در خود شکستم.
مریم فرامرزیتبار
نقاشباشی
از بصره میروی به اهر، میکشم تو را/ قصد سفر کنی به کاشمر میکشم تو را/ حمام آب گرم هوس کردهای و من/ از بهر لطف، کیسۀ تر میکشم تو را/ عکست درون قاب عصا قورت داده است/ طرحی اگر زنم ملیحتر میکشم تو را/ تلخ و گزندهای شبیه برج زهر مار/ چون استکان چای، به سر میکشم تو را/ در هم تنیدهای بر لب ایوان نشستهای/ تمثالی از کبوتر نامهبر میکشم تو را/ دندان کرمخورده شوی در دهان من/ با گازانبرِ دکان مشصفر میکشم تو را/ یک ذره شوخ باش وگرنه که من به زور/ بعد از سفر، به کوه و کمر میکشم تو را.
زهرا فرخی 33 ساله از همدان
نه بااااباااا... میبینم کههههه... دست به ارتکاب شعرم میزنی! یادم باشه به دهخدا پیشنهاد بدم تعبیر «استکان چای به سر کشیدن» رو به عنوان عبارات و کنایات تازه وارد لغتنامه کنه! (دِ! نبینم از شوخی و مزاح لب ورچیدیهاااا!)
مسافرکوههای آلپ
1-با ماژیک محبت مرا پررنگ کن تا بیشتر در چشمانت باشم. هم اکنون نیازمند محبت سبز تو هستم.
2-میگوید: با من سرد نباش... من از میان سردترین کوهستانهای جهان عبور کردم؛ جایی که تنفست قندیل نفرت میبست، و نگاهت ناباورانه یخ میکرد! من از میان برفهایی آمدم که دمای آنها، 10 درجه زیر عشق بود! البته با این پیشفرض که بدانی: عشق همان صفر مطلق زندگی من است! حال چگونه توقع داری به این زودیها گرم شوم؟
احسان 87
تو حاضری برای عشقمون چیکار کنی؟
از من میپرسید برای بودنم چه میکنی و من فقط نگاهش کردم. میدانستم روزی نیز میگوید اگر ذرهای محبت به من در دلت داری، تنهایم بگذار.
جوجه تیغی
ئیهیهییی...هیهیییی... زاااارپپپپ! (اینم خط ترمز و تصادف بعدش)!
یافتههای داروینطوری
دردهایمان را برای که بگوییم که در پشت چهرۀ بهظاهر همدردش، نیشخندهای منفور پنهان نکرده باشد؟ برای که بگوییم که دنیایمان پر است از آرزوهای تهی؟ آرزوهایی که وقتی در تاروپودشان دقیق شوی، پی میبری ما، همه، میل به یک چیز مشترک داریم و آن هم میل برتر بودن است که منشأ همۀ دردهایمان است.
آذین رخفروز 19 ساله از مسجدسلیمان
آخه بدحاااالم
1-خوبه خونه ما این است که پنجرۀ زیادی دارد؛ هر وقت دلتنگ تو میشوم پنجرهها را باز میکنم تا نسیم بوی تو را به خانهمان بیاورد. بعضی وقتها پنجره را باز میکنم و ساعتها به آسمان خیره میشوم و لبخند میزنم چون میدانم تو هم زیر سقف بزرگ آسمان زندگی میکنی و این گونه من تو را در کوچهپسکوچههای شهر، در ازدحام مردم گم نمیکنم.
2-چشمهایم میبارند، دستهایم میلرزند، غم بدجوری روی دلم سنگینی میکند، همه به من اشاره میکنند و میگویند: حالش خیلی بد است؛ اما بعد از تو دردهای بدتر از این هم که باشد برای من عادی است.
ساناز احسانی از تهران
افشای راز
در اتاقم رو که باز میکردم اون اونجا بود؛ سمت راست، توی قاب آیینه، روی دیوار. هر بار یه جور نگاهم میکرد. بندرت اگر خوشحال و راضی بودم، لبخند واضح و پررنگی بهم میزد؛ چشماش میخندیدن، یا وقتی دلگیر بودم شماتت توی چشماش موج میزد. حتی گاهی میشد که نگاهش رو ازم میدزدید. اما یه چند وقتی بود که دلم براش سوخته بود. انگار خسته شده بود. وقتی باهاش حرف میزدم حواسش جای دیگه بود. آخرش جلوش دراومدم که میدونم دوست داری بری، قشنگ معلومه. گفتم: برو، منم سرم شلوغه، منم دیگه واسه تو وقت ندارم.
دروغ گفتم. هیچم سرم شلوغ نبود. شاید کسی دلش رو برده بود؛ کسی از جنس خودش.
چند روزی باهاش سرسنگین بودم تا اینکه بالاخره رفت. از اون روز تا به الآن، مواظب بودم کسی نفهمه که آیینهها منو نشون نمیدن. هیچکس جز شما نمیدونه من تنها کسی هستم که همزادم توی آیینه منتظرم نیست. البته مطمئن نیستم؛ شاید شما هم...
شیوا
اکتشافات جدید
چه فرقی دارد که بهار باشد یا پائیز؟ هوا سرد باشد یا گرم؟ خسته باشی یا سرحال؟ لباست مارک باشد یا نباشد؟ ساعتت تنظیم باشد یا خوابیده؟ حقوق گرفته باشی یا نه؟ غذایت سوخته باشد یا خوشطعم؟ چه فرقی دارد؟ زندگی دور و گردش است. تو فقط مهربانی کن و لبخند بزن؛ شاید سهم تو از دنیا همین باشد. شاید فردا نباشی، نباشم، نباشیم... پس فقط خوبی کن.
زهرا محمدی از خرمآباد
حقوق نگیریم و غذای سوخته بخوریم و یهو بگو سینما هم بریم! خب این جور که میگی دیگه نیازی به فردا نیس، همین امروزم میشه سرمون رو بذاریم و... ققققق! (من پاشم برم آگهی تسلیت چاپ کنم: به فردا نمیکشد، هم اکنون نیستم، نیستی، نیستیم! وعدۀ دیدار: جوب خیابون!)
رنگباران
1-مرا نگاه کن چگونه بیتو مغشوشم؛ آسمان بالای سر من و تو باید یکی باشد! سهم من و تو از دنیا تنهایی نیست.
2-آتشکدۀ احساسم فوران نمیشود جز با خیال تو. ای نگاهت صاعقۀ کویر چشمانم، رنگینکمانت میشوم، ببار.
3-همانند صاعقهای آسمان دلم را لرزاندی. رعد و برق نگاهت بیهیچ بارانی ابرها را در دلم انباشت.
4-شریان زندگی در دستهایم خلاصه میشود و من بیگریز صخرههای زندگی را برای بودنت خرد میکنم.
5-اتاق کوچک تنهاییام را با عطر نفسهایت زینت میدهم؛ تو جریان داری در لابلای قلبم، در لحظه لحظۀ زندگیام و من تصویرت را حک کرده به آن میاندیشم.
منیره مرادی فرسا از همدان
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: