مهران مدیری در این گفتگوی جذاب، از معیارهایش برای خوشپوشی میگوید. از خاطرات لباس پوشیدناش در همه این سالها، و این که به نظر او، استایل شخصی چیست. چه چیزی انسان را متمایز میکند و در دورههای مختلف زندگیاش، در این باره چه فکر میکرده است.
باهوش، بادقت، مدیر، خوشاستایل، باسواد، میزبانی عالی، کسی که خوب میداند چه جوابی با چه حرکت یا نگاهی برای سوال شما مناسب است، و ازهمه مهمتر شفاف.
این را گفتم که بگویم مهران مدیری یک برند متفاوت است و غیر از وظیفه لوکس بودن، سواد و کاریزما هم دارد. پس باور کنید گفتوگو با او هم جذاب است هم سخت. به همین دلیل نگارنده شما را به خواندن این گپ با توضیح حرکات او مهمان میکند. گفتوگوی ما معاشرتگونه و بدون سوال شروع شد. خوب است بدانید چند دقیقه قبل از آنچه میخوانید، در خصوص به وجود آمدن استایل با هم حرف میزدیم.
مهران مدیری: چیزی که من در طول سالها در بیشتر آدمها دقت کردم و ناخودآگاه خیلی به چشمم خورده(مکث)، روانشناسی پوشش یا رفتار است که این دو بدون اینکه بخواهیم، کمکم یکی میشوند. واضحتر بگویم، اتفاقی که در این سالها برای ما افتاده، این است که رفتارمان و پوششمان را با کاری که میخواهیم انجام دهیم یا مکانی که میخواهیم برویم، تطبیق میدهیم. این خیلی عجیب است. البته در همه جای دنیا وجود دارد، یعنی در اروپا وقتی یک شهروند به پیکنیک میرود، یک مدل لباس میپوشد، وقتی هم که میرود جلسه اداری، جور دیگری میپوشد. اما برای ما ممکن است این اتفاق طور دیگری بیفتد. ما نسبت به جایی که میرویم، پوششمان را انتخاب میکنیم، که ممکن است اصلا مناسب ما نباشد. به همین دلیل توی ذوق میزند. یعنی من وقتی میخواهم به تلویزیون بروم، پوششی را انتخاب میکنم که آدمهای آن مکان پوششم را دوست داشته باشند. بعد تصویری از من میبینی که برایت عجیب است. با خودت میگویی فلانی هیچوقت این جوری لباس نمیپوشید. چه اتفاقی افتاده که امروز اینطوری پوشیده؟ این حتما یا به ارشاد میرود، یا تلویزیون. این خیلی بد است. احترام گذاشتن به فضای مکانی که میرویم خوب است، ولی اینکه خودت نیستی، بد است. یعنی سعی میکنی چیزی باشی که دیگران دوست داشته باشند.
به نظر شما این موضوع چه مشکلی دارد؟
چون روزی چند جا میرویم باید خودمان را، با سلیقه جایی که میرویم، منطبق کنیم؟ این نمیگذارد خود واقعیمان باشیم. نکته جالب اینجاست که طبق تجربهای که من دارم، آدمها هر چه به لحاظ دانش بزرگتر میشوند، مدام لایه زیرینشان بیشتر میآید رو و لایه روییشان بیشتر میرود زیر... (چشمانش را ریز و صورتش را کمی به سمت چپ متمایل میکند) یعنی چه؟ موضوع اهمیت به پوشش کمتر و دانششان بیشتر دیده میشود. در اروپا من به چند سخنرانی رفتم. یکیشان مربوط به بحثمان است. سمینار عجیبی بود. عجیب از این نظر که همه سخنرانان پروفسورهای مغز، اعصاب، قلب و از نوابغ این رشته بودند. بعد من وقتی وارد شدم، فکر کردم اشتباهی آمدم. (مکث کوتاهی میکند و دستانش را در هوا معلق نگه میدارد) برای اینکه وقتی میگویند مجموعهای از افراد ناسا و سوربن و جولیارد در یک جمع هستند، تو برای خودت یک استایلی در نظر میگیری. چرا؟ چون هر کدامشان هر تزی میداد، در جهان منتشر میشد و همه همان کار را میکردند. یعنی منشأ همه تئوریهای مربوط بودند. من با توجه به این اطلاعات فکر کردم خب چنین با چه تیپی به این سخنرانی میآیند؟ باید بگویم که بدون استثنا همهشان با شلوار جین، تیشرت و کتانی آمده بودند.
به همین سادگی؟
(نوعی خونسردی به لحنش میدهد) به طور باورنکردنی. یعنی هر کدام با یک جین، یک کفش راحتی و یک تیشرت بودند. همان پروفسوری که در دانشگاه سوربن فیزیک کوانتوم تدریس میکرد، یا یکی از جراحان معروف مغز اعصاب جهان، همه با لباسهای ساده آمده بودند. اینها آنقدر در رفتار و لباس ساده و شوخاند که تعریفکردنی نیست. به نظرم هر چه دانش آدم بیشتر باشد، آدم شوختر میشود. برای اینکه میفهمد زندگی اساسا جدی نیست.
پس تکلیف خوشتیپی چه میشود؟
(به مبل تکیه میدهد) سادگی خوشتیپی است. همین که خودت باشی... نوعی استایل است.
در مورد پوشش حرف میزنیم، سوالم این است که حتی در پوشش...؟
بله، بله، همه آنها انگار به پیکنیک آخر هفته آمده بودند. من یک کت و شلواری یا کراواتی ندیدم. همین آدمها پشت تریبون حرفهایی میزدند که کلا از فردایش کره زمین تکان میخورد. درنتیجه وقتی دانشت بالاست، دیگر اصلا پیچیدگی پوششت مهم نیست. وقتی تو از جایگاه علمیات خبر داری، در مقامی قرار میگیری که هر جور راحتی، همان کار را میکنی. یعنی از یک زمانی برایت فقط راحتی مهم میشود (این را دو بار میگوید) چرا؟ چون درک درستتری از جهان داری و زمان بیشتری برای فکر کردن به دانشت اختصاص میدهی تا فکر کردن به عرضه لباست.
برایش مثال دیگری هم دارید؟ یا همان جلسه سمینار شما را به این نتیجه نزدیک کرده است؟
مثلا آدمهایی که در مسائل مختلف، یا حتی مذهبی و بهتر است بگویم مسائلی که به ذهن مربوط میشود، به یک مدارج عالی میرسند، شلوار و پیراهن هندی میپوشند، یعنی دیگر از همه چیز خلاصاند. نه دیگر «ست» مهم است، نه «لباس». برای همین من احساس کردم در هر چیز که بیشتر رشد میکنی، به لحاظ تجربی، عقلی و دانشی، چیزهایی برایت کمرنگتر میشود و دیگر فقط اصل خودت است که برایت مهم میماند و دیده میشود. طوری که اصلا پیرامون تو دیده نمیشود. شاید به این دلیل که آدمهای کمدانشتر، سعی میکنند با چیزهای دیگری این کمبود را جبران کنند. در کل خودشان را جور دیگری نشان بدهند که نیستند... منظورم از دانش فقط علم نیست. دانش در هر زمینهای.
منظورتان این است که آدمهای کمدانش با لباس این ضعف را جبران میکنند و خود را طور دیگری نشان میدهند؟
نه! منظورم از پوشش فقط لباس نیست. بخشی از آن، لباس و بخش دیگر، رفتار است. رفتار ما هم نوعی پوشش است. آدمهایی که خیلی فرهیخته یا بزرگاند، رفتار بسیار ساده و بیپیرایهای دارند و از همه مهمتر بسیار شوخاند. آداب خودشان را دارند که آداب خاصی نیست. یعنی او هر طور که راحت است، رفتار میکند. هر جور که راحت است، حرف میزند. هر جور که راحت است، میپوشد و رک است. این مشخصات یک آدم بزرگ است. ما این مشکل را در فرهنگ خودمان داریم. ما با لباس و رفتارهایی که مال ما نیست، این کمبودها را جبران میکنیم .کمدانشی اساسا نشانههایی دارد، همانطور که دانش زیاد. من این را در خیلی از آدمهای بزرگ دیدم. پروفسور حسابی این خصوصیات را داشت.بسیار شوخ بود. شاملو هم همینطور.
(مدت کمی سکوت می کنیم و او این طور ادامه می دهد)
خیلیها را میتوانم مثال بزنم. چون وقتی که پیش این آدمها هستی، هیچ چیزی جز خودشان دیده و هیچ صدایی جز خودشان شنیده نمیشود. برای من اینها نشانه است. استاد تناولی هم همین روحیه را دارد. پیشش که میروی، لباسش گچی و پر از خردههای فلز است. همیشه یک پیراهن معمولی و یک کتانی پوشیده و در کارگاهش مشغول کار است. به نظر میرسد از یک مرزی که آدمها میگذرند، این اتفاق برایشان میافتد. آقای فرشچیان هم اینطوریاند و خیلیهای دیگر... آدمهای کماهمیتی را میتوانم مثال بزنم که پر از اهمیت شخصیاند؛ چه در لباس، چه در پوشش، چه در رفتار... و تو میدانی که اینها یک پوسته روییاند. خندهدارند. مارکز مطلبی داشت که میگویند وصیتنامهاش است، ولی انگار دستنوشته بوده. او در این متن چنین میگوید:
دوست داشتم دوباره از نو زندگی کنم و اگر این بار دوباره زندگی میکردم، راه میرفتم آنگاه که دیگران میایستادند، بیدار میماندم به گاه خواب آنها و گوش میدادم وقتی که در سخناند و چقدر از خوردن یک بستنی لذت میبردم.
اگر خداوند فقط تکهای از زندگی به من میبخشید، زیاد مینوشتم، غذا کم میخوردم، طلوع خورشید را نگاه میکردم، صبحانه میخوردم، ساده لباس میپوشیدم و انگشتانی را میگرفتم که برخیزند.
تمام این حرفها در نوشته مارکز ببینید؛ در مورد شیوه زندگی از خورد و خوراک و خواب بگیر تا لمس صبح و تا نوع پوشش. به هر حال مارکز کسی است که با ذهنش هزار سال زندگی کرده و این عصاره تجربه چندین سال درست زندگی کردن اوست. از نظر من ساده پوشیدن یک فلسفه کلی است و به نظرم هر چه انسان داناتر و پختهتر میشود، سادهتر میپوشد.
شما چطور؟ شما هم ساده میپوشید؟
بله. ولی لباسهای ساده خوب گیرم نمیآید.(میخندد). اینکه تو ساده بپوشی، در کارکردت هم موثر است. خیلی بیشتر و راحتتر کار میکنی و حتی راحتتر فکر میکنی. اما اینجا، لباسهای ساده خوب گیرت نمیآید. برای همین باید لباسهای خوب بپوشی که لباسهای خوب هم ساده نیست. این مشکل را ما اینجا داریم.
آقای مدیری، شما را به تاثیرگذاری و خوشاستایلی میشناسند. تعریف شما از استایل چیست؟
(کمی آهستهتر صحبت میکند) نمیدانم درست جوابت را میدهم یا نه؟ اما جواب سوالت را از اینجا شروع میکنم. ما در برخوردهایمان با دیگران از هم میپرسیم «این چرا این ریختی بود؟» میگویند چرا این ریختی بود؟ نمیگویند چرا این شخصیت را داشت؟ ما از بچگی آنقدر شنیدیم که چرا فلانی این ریختی بود که مدام مواظب ریختمان هستیم. چرا خانمهای ما تا این اندازه به خودشان میرسند؟ چون مدام نگرانند که چرا این ریختیاند. میخواهم اشاره کنم که در همه زمینهها شخصیت اصلی ما رفته است در لایههای زیری، به خاطر اینکه قضاوت نمیشود یا اگر قضاوت شود، در برخورد سیوهشتم اتفاق میافتد، نه در برخورد سوم و چهارم. و این خیلی بد و فراگیر است. حتی تبدیل به فرهنگ شده. قضاوت دیگران در مورد ما باعث میشود که خودمان نباشیم، اما هر وقت خودمان بودیم، خود واقعی و البته با دانشمان، تاثیرگذاریم و به نظرم تاثیرگذاری میتواند نوعی استایل باشد
آیا پوشش شما تا به حال موجب رفتار خاصی در شما شده است؟
ببینید، وقتی کت و شلوار میپوشی، باید به شکل خستگیناپذیری اتوکشیده بنشینی و طور دیگری حرف بزنی. اصلا کت و شلوار این را از تو میخواهد و به نوعی، تو را هدایت میکند. جواب سوالی که پرسیدی، این است. من دوست دارم خودم هدایتکننده باشم. دوست دارم خودم تصمیم بگیرم که در چه استایلی آرامترم، نه اینکه لباسم برای من تصمیم بگیرد. برای همین من در یکی از لباسهایم که متعلق به نقش مرد هزارچهره بود، بهترین دوران زندگیام را سپری کردم. (توضیح میدهد که یک شلوار و پیراهن سهدکمه گشاد و راحت بود.) این لباس به تو آرامش میدهد و میگذارد برای خودت باشی. من هنوز هم یک روزهایی از این دست لباسها میپوشم و به سر کار میروم.
معذب نمیشوید؟ به هر حال شما توجه زیادی میگیرید.
(سرش را تکان میدهد. نوعی بیتفاوتی را با حرکتش نشان میدهد.) اصلا. چون لباس سادهای است. به نظرم تمیزی، سادگی و آراسته بودن، یا بهتر است بگویم درست ساده بودن، بهترین شکل پوشش است.
کی به این نوع مهران مدیری در استایل رسیدید؟ از تجربه یا الگوبرداری یا اتفاق؟
من همه نوعش را تجربه کردم؛ از رسمیترین تا سادهترین. البته هیچوقت عجیب نپوشیدم. عجیب پوشیدن را دوست نداشتم. مدل من نبود. بهترینش همین سادهپوشی است.
با هم که حرف میزدیم، از خاطرههایتان گفتید؛ اینکه چقدر از بچگی مدیر بودید. پیش آمده یک روز نحوه لباس پوشیدنتان به شما اجازه مدیریت ندهد؟
هرگز. کاریزما ربطی به لباس پوشیدن ندارد. میشود با گونی هم کاریزما داشت و مدیریت کرد. میشود با کت و شلوارهم توسری خورد.
چقدر اهل بِرَند هستید؟
نیستم. کیفیت و زیبایی برای من مهم است. هر چند وقتی یک کالای زیبا میبینی، میفهمی که برند است، اما کاریاش نمیشود کرد. برای من زیبایی مهم است. شاید از زیبایی به یک برند برسم، اما روند خریدم این نیست که حتما از یک برند به زیبایی برسم.
لباسی هست که در این سالها از کمد شما جدا نشده باشد و برایتان مهم باشد؟
بله... من یک پیراهن داشتم که خیلی دوستش داشتم. خیلی هم ساده و زیبا بود. شاید هم به همین دلیل خاطرههای خوب آن برایم عزیز است. هر چند گمش کردم... من ساعت خیلی دوست دارم... ممکن است یک ساعت ارزان هم باشد و برند هم نباشد... اما کافی است زیبا باشد. ساعت زیاد دارم. ساعت و کفش برایم مهم است.
چه چیز را با هم ست میکنید؟
(مکث میکند. سوالم را تغییر میدهم.)
الزامی به ست کردن ندارید؟
چرا دارم... اما خلاقیتی از طرف من نیست. همان استاندارد معمولی. معمولا کفش و کمربند و ساعت را با هم ست میکنم. چون هر سه از یک جنس هستند. ولی خیلی به این موضوع دقیق نیستم. یک زمانی بودم، اما حالا نه.
دقیق بودنتان در این مورد به کی برمیگردد؟
شاید 10 سال پیش. البته هارمونی را رعایت میکنم.
کاریزما، استایل، یا ایرانیزهتر بگویم، شخصیت جنجالی و محبوب، نامش هر چه باشد، شامل حال شما میشود. دلیلش چه میتواند باشد؟ چه نکتهای در شما دیگران را تحت تاثیر قرار میدهد؟
به نظرم اولین چیزی که تحت تاثیر قرار میدهد، صداست. این را در مورد خودم نمیگویم، فقط نظرم را در مورد سوالی که پرسیدی، میگویم. من در بازیگری هم معتقدم اول صدا مهم است، بعد بازی. به این دلیل که اگر یک بازیگر فوقالعاده یک بازی خوب ارائه بدهد با صدای بد، تاثیر بازیاش از بین میرود. اما اگر یک بازیگر بازی متوسطی ارائه کند با صدای خوب، بازیاش 80 درصد فوقالعاده میشود. ما این را در تاریخ دوبله دیدهایم. دوبله در ایران بازی خیلیها را قابل قبول یا حتی درخشان کرده. بُردی که صدا و بیان دارد، اولین است... ولی جدا از قضیه پوشش، قیافه و حرکت، تصویر ذهنی که از یک آدم دارید، شما را تابع خودش میکند.
استایل چه کسی برای شما جالب است؟ کسی وجود دارد؟ کسی که دلتان بخواهد در رفتار یا پوشش شبیهش باشید؟
(مکث) دارم بینشان انتخاب میکنم... (من به شوخی میگویم او فرد خوششانسی است... نمیخندد و میگوید دارم انتخاب میکنم.) یک بازیگر بزرگی هست به نام اسموکتونوسکی. در ایران کمتر کسی او را میشناسد، مهمترین اثرش «هملت» است. به نظرم او خوشاستایلترین آدم جهان بود؛ هم در نفوذ نگاهش، هم در اندامش، هم در بازی و ایجاد لحظات حسی و حتی در راه رفتنش. من خیلی وقتها، خصوصا در تئاتر، زمانی که «هملت» را کار میکردم، سعی کردم راه رفتنش را تقلید کنم. جور خاصی راه میرفت. به طور حیرتانگیزی به نقش تبدیل میشد. و برای همین در هر نقشی استایل آن شخصیت را میگرفت. مثلا در «هملت» کمی به بغل راه میرفت. تکاندهنده بازی میکند.
چه چیزی لازم است به گفتوگویمان اضافه کنید؟
همه ی مواردی که گفتم نظر شخصی بود و می تواند معتبر نباشد. خلاف همه ی چیزهایی را هم که گفتم بسیار دیده شده. من حس شخصی ام را گفتم. (مارال دوستی/ کافه سینما به نقل از ماهنامه استایل)
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد