از مادر اگنس و خانم ماگوایر و کوثر بشراوی و اوا خواهر و آن دکتر فلسطینی و حتی نگهبانان در هتل هم خداحافظی کردیم و راهی شدیم. اسلومی فیلمبردار ماند تا با مادر اگنس به لبنان برود و از آنجا فیلم بگیرد. تازه فهمیدم چرا در بیمارستان شده بود فیلمبردار اختصاصی مادر اگنس. سوار مینیبوسهایی شدیم که آمده بودیم. باز باید از همان مسیر کمی تا قسمتی خطرناک برمی گشتیم تا به فرودگاه برسیم.
ناصر باز رفته بود در مایه پیدا کردن سوژه و داشت میگفت: بچه حلال زاده به داعش میرود. آمدیم فرودگاه و دوباره در همان اتاق پاویون به دشواری آبی برای نوشیدن پیدا کردیم و نفسی تازه کردیم و نمازی خواندیم و کارت پروازهایمان را آوردند و راهی سالن انتظار شدیم. در سالن جمعیت نسبتا زیادی بودند.
برخی را قبلا میشناختم. حاج آقا حاج سید جوادی را حدود 9-8 سال قبل در سفر حضرت آقا به کرمان دیده بودم. با هم حال و احوال کردیم. کمی بعد در تاریکی سوار اتوبوسها شدیم و راه نسبتا طولانیای را طی کردیم تا در کنار هواپیمایی با چراغهای خاموش ایستادیم. در همان تاریکی کورمال کورمال از اتوبوس پیاده و سوار هواپیما شدیم. در دو ردیف هواپیما تعدادی زخمی را روی برانکارد دیدیم. بچهها میگفتند یکی از آنها تیر قناسه به شکمش خورده بود و هنوز تیر را بیرون نیاورده بودند و مدام عطش داشت و آب میخواست. دیگری جوانی بود که یک پایش قطع شده بود.
در هواپیما مطابق معمول نامهای به خلبان نوشتم و از زحماتش تشکر کردم و گفتم در این پرواز چه هنرمندان بزرگی هستند و از آنها خواستم که نام افخمی و رضا امیرخانی و حاج آقا زائری و جعفریان را این بار بدون حضور مرحوم بیدل دهلوی بخواند که خواند. دور و بر ما یک مهماندار خانمی بود که بچهها میگفتند مدام با مجروحان بدرفتاری میکند و زورش میآید به کسی پاسخی بدهد. گفتم این بنده خدا به درد مسیر تهران زوریخ و لندن میخورد که لابد چند کلمه انگلیسیاش را خرج کند. داشتم فکر میکردم به این یک هفتهای که آمده بودیم اینجا، به پسربچهای که کنار قبر پدرش در لاذقیه ایستاده بود و میگفت این پدرم بود. به دختر نوجوانی که با چشمان معصومش عکس پدر شهیدش را در حمص به دست گرفته بود و ما را نگاه میکرد. به مردی که فریاد میزد و به اردوغان و شاه عربستان نفرین میکرد. به پیرمردی فلسطینی که میگفت یرموک را نابود کردند تا رویای برگشت به فلسطین را فراموش کنیم و فکر میکردم به این که وقتی رسیدم تهران، سفرنامهای بنویسم و خیلی چیزها را بگویم.
در همین فکرها بودم که همان خانم مهماندار از خود راضی آمد کنار ما و گفت: اسمتان را که خلبان خواند. راستی شما برای چه آمده بودید به سوریه؟ حاج آقا زائری و مومنی و رضا امیرخانی داشتند فکر میکردند که چه جوابی بدهند. گفتم: خانم ! جای شما خالی، آمده بودیم با حاج آقا در کلیسا دعا بخوانیم و برگردیم.
دکتر علیرضا قزوه - شاعر
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد