روزنامه خندان

واتر فیس

روزنامه خندان

بررسی وضعیت تیم‌ملی در برزیل

در روزنامه های کشور کم پیدا می شود و این یعنی روزنامه ها کم لبخند می‌زنند و آنها که روزنامه می‌خوانند هم به تبعیت از رسانه محبوب شان کمتر می خندند.
کد خبر: ۶۸۱۴۹۹
بررسی وضعیت تیم‌ملی در برزیل

حکمت ستون روزنامه خندان، در این است که طنز همه روزنامه های کشور را جمع کنیم و در جام جم آنلاین برسانیم به دست تان تا هر صبح، دستکم در اینترنت گردی روزانه، لبخندی روی لب تان بنشیند.

جام جم: کاربر و کارگر اینترنت

ـ انگشت خدمت شما هست؟ ... ـ مگه خودت انگشت نداری؟ ... ـ دارم ولی کم آوردم. می‌خوام تعداد کاربران اینترنت رو بشمارم!

ـ آقارو!.... گذشت آن زمانی که آنسان گذشت. ظاهرا از 20 سال پیش تا الآن خواب بودی. ساعت خواب!

* * *

آنچه خواندید، نخوانده بگیرید!... مکالمه اش خیلی پیش پا افتاده بود. برای ما افت دارد که یکی از اطرافیانمان تا این حد ساده و پرت باشد که نداند الآن در مملکت چه خبر است و اینترنت با ملت چه کرده است. الآن حتی سرایدار عزیز مجتمع مسکونی ما هم قبل از آن که بیاید زباله های واحدها را تحویل بگیرد، نگاه می کند ببیند کدام واحدی چراغ فیسبوک یا یاهومسنجرش روشن و آنلاین است، پیام می دهد که دارم می آیم.

حالا اینها همه به کنار. الآن یک آمار کاردرستی می دهم دست شما که از تعجب شاخ درآورید. حرف ما را اگر قبول ندارید، به حرف وزیر ارشاد عنایت بفرمایید که در مراسم اختتامیه هفتمین جشنواره دیجیتال در جمع خبرنگاران همیشه در صحنه گفته است: «اکنون 45 میلیون کاربر اینترنت در ایران وجود دارد که باید به تولید محتوای غنی در فضای مجازی، توجه بیشتری بشود.»
ـ به نقل از نشریات اینترنتی

عنایت فرمودید؟.... آماری که داده شده، یحتمل قرص و قایم است و با انگشت های رفیق ما هم شمرده نشده است. فلذا هرگونه القای شبهه و تشکیک در آن، محلی از اعراب ندارد. خیال کردید پس چرا برخی از صفحه کلیدهای رایانه یا گوشی های تلفن همراه، روز روشن فاقد چهار حرف معروف «پ، چ، ژ، گ» می باشند؟... طوری که گاهی برای کاربران زبان فارسی و ایرانی، به هنگام کتابت و ارسال پیامک (علی الخصوص از نوع عاطفی اش!)، حادثه ساز هم شده اند که مپرس! (یعنی خصوصی از خودشان بپرس!).... اینجا خانواده نشسته است.

بسته پیشنهادی: از آنجا که حقیر دائم التحریر نیز یکی از ریزه خواران و کاربران اینترنت جهان گستر می باشد؛ لهذا بشدت احساس می کنم که باید رهنمود داد، آن هم ارزنده:

1ـ تسهیلات بیشتر: مسئولان ارتباطی، اطلاعاتی و مخابراتی بدانند و آگاه باشند که بیش از پیش بر امکانات جانبی اینترنت و در رأس همه، بر سرعت مجاز آن بیفزایند. در غیر این صورت با اعصاب 45 میلیون از 75 میلیون ایرانی بازی شده و دچار انواع افسردگی های پیشرفته می شوند که فقط بازار عزیزان روانپزشک و روان شناس را بیشتر گرم می کند؛ البته اگر خودشان مشکلی با اینترنت منزل یا محل کارشان نداشته باشند.

2ـ احتیاط لازم: عزیزان کاربر اینترنت دقت نمایند که فقط در حد همین کاربر باقی بمانند برای اینترنت و آن قدر اسیر و عبید آن نشوند که ناخواسته و در عمل تبدیل شوند به کارگر اینترنت. این خطرناک است. من هم حساس!.... ما رایانه و اینترنت را در جهت پیشرفت خود به بازی بگیریم، نه آن که زندگی خودمان توسط اینترنت و فضاهای مجازی و گاه غیرمجاز آن به بازی گرفته شود. بازی بازی،
با اینترنت هم بازی!

3ـ دوری از دوری: تمامی این دم و دستگاه های ارتباطی جدید که برای اجداد ما حکم چراغ جادو برای ما را داشته است؛ به این خاطر درست شده اند که موجب نزدیکی بیشتر انسان ها به هم بشوند. شما از ته کن سولقان بتوانی با عزیز اسکیمویی در منتهی الیه سمت چپ قطب جنوب صحبت کنی. نه این در یک خانواده چهار نفره، به جای این که هر چهار نفر دور هم باشند و با هم صحبت کنند؛ هر چهار نفر، به ظاهر دور هم اما در باطن، دور از هم باشند. هر یک سرش داخل گوشی خودش و در حال چت کردن با دیگران. هر یک بتر از دیگر، شوریده و دیوانه! (بلانسبت شما و ما!)

کیهان: کجاتون؟! (گفت و شنود)

گفت: جرج سوروس سرمایه‌دار صهیونیست آمریکایی و حامی کودتاهای رنگی تاکید کرده که در کودتای نارنجی اوکراین نقش داشته و از کودتاچیان حمایت کرده است.
گفتم: ولی کودتای نارنجی که شکست خورده و بلای جان مردم اوکراین شده و جدایی چند شهر و استان از این کشور را به دنبال داشته است.

گفت: جرج سوروس به حمایت از فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 هم افتخار می‌کرد ولی بعد از حماسه 9 دی و شکست فتنه، دمش را روی کولش گذاشته و زیپ دهانش را کشیده بود.
گفتم: سوروس گفته حمایت‌های ما از نارنجی‌های اوکراین خیلی آشکار نبود!

گفت: به سر مناره اشتر رود و فغان برآرد
که نهان شدستم اینجا مکنیدم آشکارا...!

گفتم: حیوون زبون بسته خیلی از مرحله پرته!... یارو با تعجب ‌پرسیده بود، بالاخره ما نفهمیدیم اینکه میگن بین‌خودمون باشه، دقیقا باید کجامون باشه؟!

سیاست روز: بررسی وضعیت تیم‌ملی در برزیل

شنبه: امروز برای بررسی وضعیت تیم‌ملی عازم برزیل می شوم. خیلی مشخص نیست قرار است چکار کنم اما از همین الان بار سنگین مسئولیت را روی شانه‌های خسته‌ام احساس می‌کنم.

یکشنبه: از دیروز که در فرودگاه برازیلیا از هواپیما پیاده شدم سنگینی بار مسئولیت لحظه به لحظه سنگین و سنگین‌تر می‌شود و به طور کلی از کت و کول افتاده‌ام. برای ماساژ به قسمت ماساژوری هتل رفتم. این برزیلی‌‌ها واقعا شرم و حیا سرشان نمی‌شود.

دوشنبه: امروز برای بررسی وضعیت ملی‌پوشان به هتل رفتم. ظاهرا برای مسابقه فوتبال به اینجا آمده‌اند.به تهران تلفن زدم و به مسئول دفترم پرخاش کردم که چرا قبل از سفر ماجرای مسابقات جام‌جهانی فوتبال را با من در میان نگذاشته است. خودم را برای بررسی تیم‌ملی والیبال آماده کرده بودم. حالا فشار آن بار سنگین را بر روی شانه‌ام بیشتر احساس می‌کنم.

سه‌شنبه: صبح به سفارت ایران در برزیل رفتم و خودم را معرفی کردم. خیلی تحویل گرفتند. گفتم یک قرار بگذارید تا با همتای خودم در برزیل دیدار و گفتگو کنم. بعد از یک بررسی کوتاه اعلام کردند که ما در برزیل هم همتا نداریم. از داخل یکی از اتاق‌های سفارت صدای آهنگ مبتذلی به گوش می‌رسید. یادم باشد این موضوع را در بررسی‌هایم اعلام کنم.

چهارشنبه: امروز بازی ایران و نیجریه برگزار شد. فرصت نشد به ورزشگاه بروم. توی هتل سرگرم بررسی بودم. اینقدر این «بررسی» وقت آدم را می‌‌گیرد و کمرشکن است که آدم فرصت نمی‌کند به کارهای دیگرش برسد. این همه زحمت می‌کشیم آن وقت بعضی‌ها در ایران سر و صدا می‌کنند که «فلانی» – یعنی بنده – چرا باید به برزیل می‌رفتم؟!

پنج‌شنبه: امروز از یک بازیکن تیم‌ملی فوتبال کشورمان نتیجه بازی با نیجریه را سوال کردم. با یک حالت بدی نگاهم کرد و چیزی نگفت. روی این بازیکنان زیاد شده است. باید در بررسی‌هایم این موضوع را حتما لحاظ کنم.

جمعه: این برزیل عجب جای خوش آب و هوایی است اما افسوس که زیاد خانوادگی نیست وگرنه دست اقربا را هم می‌گرفتیم و یک بار دیگر به اینجا می‌آمدیم و استخوانی سبک می‌کردیم. البته اگر باز این رسانه‌های قلم به مزد سر و صدا نکنند و پای بیت‌المال را وسط نکشند.

آرمان: حکایت کافی شاپ

جاتون خالی با چند تن از دوستان شاعر قدم می‌زدیم و گل می‌گفتیم و گل می‌شنفتیم؛ هوا کمی تا قسمتی گرم بود، بعد از پیاده روی طولانی اکثر دوستان احساس تشنگی کردند؛ تصمیم گرفتیم جلو نخستین مغازه آبمیوه‌فروشی نوشیدنی میل کنیم تا رفع عطش شود ولی هر چه جلوتر رفتیم آبمیوه‌گیری ندیدیم.

از شما چه پنهان کمی هم خسته شده بودیم، همینطور روان روان رسیدیم جلو یک کافی‌شاپ، یکی از همراهان پیشنهاد داد برویم داخل کافی شاپ؛ هم آبمیوه و چای بنوشیم، هم اندکی بیاساییم. همگی پذیرفتیم و داخل شدیم. در بدو ورود بوی سیگار خورد به برجک یکی از دوستانمان ولی تحمل کنان خم به ابرو نیاورد و فرمایشی هم نفرمود. نور داخل کافی شاپ کمتر از حد معمول بود.

دختران و پسران جوان بر سر میز‌ها مشغول گپ و گفت بودند. چند نفر هم برای دوستانشان جشن تولد گرفته بودند؛ این را از کیک تولدی که شمعی هم روی آن روشن بود به فراست دریافتیم.

کافی شاپ تزئینات جالب توجهی داشت. عکس‌هایی از کافکا، صادق هدایت، ارنست همینگوی و دیگر نامداران عرصه ادبیات ایران و جهان. از در و دیوار و سقف کافی‌شاپ همه چیز آویزان بود. از جمله چارق. چماق، هاونگ و خیلی چیزهای دیگر که بعضی زیادی مدرن و بعضی مربوط به ما قبل تاریخ بود.

بعضی از این الات و ادوات که از سقف آویزان بود اگر غافل می‌شدیم به پیشانی مان اصابت می‌کرد و شاید هم به چشم و چالمان فرو می‌رفت.

سرتان را درد نیاورم، نوبت به خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها رسید.

گفتیم آب پرتقال دارید؟طرف مارا جوری نگاه کرد که انگار اصحاب کهف هستیم و بعد از خواب سیصد ساله و بی‌خبر از همه جا وارد آن کافی شاپ شده‌ایم.

راستش خودمان هم تعجب کردیم و نگاهی به سر و وضعمان کردیم ولی متوجه چیز غیرعادی نشدیم.

گارسن که جوان 18-19 ساله لاغراندام و به اعتبار لهجه‌اش، گویا از اهالی مناطق شمالی کشور بود گفت: منو را نگاه کنید نوشیدنی هامون اونجا نوشته شده. منو را نگاه کردیم. اما از اسامی نوشیدنی‌ها سر درنیاوردیم. همدیگر را نگاه کردیم باز چیزی دستگیرمان نشد.

لیست منو تقریبا از این قرار بود:

- پیف پارادوف

- پاسار گارپارینا

- جبران خلیل جبران

- تولکی قویروقی

- دوشان قییقی

- ...

خلاصه نه من و نه دوستان، از این لیست سر در نیاوردیم، برای همه ما تنها چیزی که در این لیست آشنا بود «جبران خلیل جبران » بود، آن هم نه به عنوان یک چیز خوردنی یا آشامیدنی بلکه به عنوان یک نویسنده و شاعر.

دوستان ما به گارسن گفتند آب هویج دارید؟

گفت: نه

آب طالبی دارید؟

گفت: نه

خلاصه هر آنچه که از نوشیدنی‌ها برای ما شناخته شده بود گفت نداریم

گفتیم: پس چه دارید؟

گفت: فقط همین چیز‌ها که در منو نوشته شده اونارو داریم.

یکی از دوستان که شوخ طبعی‌اش گل کرده بود خطاب به گارسن گفت: آب تو دیت دارید؟ طرف گفت بله!گفت آپلود و آپگرید چطور؟ گفت داریم.

گفت: آبرو چطور؟ گفت این یک قلم رو نداریم. دوست دیگری گفت منظورش واترفیس است، گارسن گفت بله بله داریم.

چشم‌هایمان چهار تا شده بود.

آخر سر گفتیم برایمان جبران خلیل جبران بیاورد، اقلا از این اسم کمی سر درآورده بودیم.

گارسون رفت برایمان بستنی آورد که مقداری چیز‌های دیگر هم داخلش بود.

خلاصه جایتان خالی اون روز با دوستان شاعر در آن کافی شاپ جبران خلیل جبران نوش جان کردیم.

به حق چیز‌های نشنیده!!!!

شرق: پیش‌بینی انگشتی

از آمبولانس‌چی می‌پرسند چرا توفان تهران تو را در ننوردید و بازیچه کوران حوادث نکرد؟ در نظر بگیرید که آمبولانس‌چی سرش بی‌کلاه‌تر از این حرف‌هاست که باد کلاهش را ببرد. حالا اگر بپرسید چرا دو روز بعد از توفان دوم، به آن می‌پردازیم باید اعتراف کنیم که در وضعیتی که ما بین یک بین‌التعطیلین بزرگ قرار داریم (یعنی تعطیلات بین سیزده‌به‌در و 29 اسفند، که دست بر قضا چند روزش باز است) اگر هم می‌خواستیم به توفان بپردازیم تعطیل بودیم و در خواب غفلت به‌سر می‌بردیم.

آبکی

اما ما نظر اداره هواشناسی را پرسیدیم که چرا اغلب در پیش‌بینی هوا اشتباه می‌کند؟ اداره هواشناسی گفت: باباجان، شما اگر نتایج انتخابات ریاست‌جمهوری یا لیگ فوتبال را هم درست پیش‌بینی کنی، دیگر مزه ندارد که. تا حالا سر نتایج انتخابات شرط بستی؟ فکر کن یکی از قبل بگوید نتیجه چیست و مثلا کی می‌شود رییس‌جمهور، مزه نمی‌دهد که. همه کیفش به این است که ببینی از توی صندوق چی می‌آید بیرون. مثل لپ‌لپ یا تخم‌مرغ شانسی. اگر روش نوشته باشد چی توش است که دیگر شانسی نیست.

بادی

بعد هم ما یک اشاره سیاسی کنیم و برویم پی کارمان. شما ببینید کی باد کاشته بوده که الان دارد توفان درو می‌کند. بله.

انگشتی

اداره هواشناسی همین دیروز به روزنامه «شرق» گفت: با این امکاناتی که ما داریم همین هم که اصلا می‌توانیم اشتباه پیش‌بینی کنیم هم خیلی است.
اداره هواشناسی راست می‌گوید. ما خودمان رفتیم دیدیم همه کارکنان هواشناسی ایستاده‌اند روی بام، انگشت مبارک را می‌کنند توی دهان مبارک، آب‌دهان مبارک را می‌مالند به انگشت مبارک، سپس طی مراسم باشکوهی انگشت آب‌دهانی‌شده را از دهان درآورده و می‌گیرند بالا، هر طرف انگشت مبارک که خشک شد، می‌فهمند مسیر جریان باد از کدام طرف است. اگر زود خشک شد می‌فهمند باد تند می‌آید. اگر خشک نشد می‌فهمند باد نمی‌آید. اگر انگشت بیشتر خیس شد می‌فهمند باران می‌آید. اگر انگشت یخ زد می‌فهمند برف می‌آید. اگر انگشت شروع به لرزیدن کرد، می‌فهمند زلزله می‌آید. اگر انگشت را آب برد می‌فهمند سیل آمده. اگر از پشت‌بام افتادند پایین، می‌فهمند توفان شدید 120کیلومتر در ساعت در حال وزیدن است.

بادکی

بعد از اینکه اداره هواشناسی اعلام کرد امکانات ندارد و پیش‌بینی‌اش برپایه انگشت است، تعدادی از هموطنان انگشت‌های خود را برای پیشرفت کشور، به اداره هواشناسی فرستادند. همچنین وزارت کشور اعلام کرد انگشت‌هایی که در اداره هواشناسی کار می‌کند نمی‌توانند رای بدهند یا فعالیت سیاسی کنند چون کله انگشتشان باد دارد و همه می‌دانیم اگر کله‌ای باد داشته باشد سرش را به باد می‌دهد، وای به حال کله انگشت.

بدبادی

از همه این حرف‌ها گذشته اگر اداره هواشناسی واقعا درست کارش را انجام بدهد برای سازمان‌ها و ادارات دیگر بدآموزی دارد.

قدس: مش غضنفر و قبض میلیونی آب

اَزونجه که خِنه یِ مویُ صابخِنَما یَک کنتورِ آب بیشتر نِدِره یُ پول آب هرچی که بیه رِ نصف مُکُنِم، ...

هَروخت قبضِ آب میه دَر خِنه، صابخِنَما دادِش به هوا مِره یُ مِگه وازَم که آب زیات مصرف کِردِنُ بعدَم نصفِ پول قبض رِ اَزِم مِگیره یُ مِره. ای دِفه یَم که قبضِ آب آمَد، مو تو حُولی نشسته بودُمُ صابخِنَمایَم قبض رِ وَرداشت آمَد سمتِ مو که واز بِگه آب زیات مصرف کِردِم ولی هَموجور که میِمَدُ مبلغِ قابل پرداخت رِ نگا مِکِرد ناسَن یَک جِغ کیشیدُ عینِ کیشته پخش زِمین رفتُ از دهنِش کَف زد بیرون.

مویَم جینگی پِرّیدُم بیبینُم چیکارِش رِفته که ناسَن چشمُم به مبلغِ قبض افتادُ مویَم هَمونجه دستُ پام شُل رَفتُ لَرزُم گیریفتُ چِفتِ صابخِنَما وِل رفتُم رو زِمین؛ آخِر زِده بود مبلغ قابل پرداخت، پِنجاه مِیلون ریال. خُلِصه جُفتیما اوروز رِ تو مَریضخِنه گُذِروندِمُ فرداش که رفتِم به اداره آب، مَلوم رَفت او مامورِ پَخمه، شماره کنتور رِ اِشتبایی نیویشته بوده.

حالا مو یِ مَش غضنفر موندُم ایقذَر که ای اداره آبُ برقُ گاز اَزی قبضایِ اشتباییِ چند مِیلونی مِرفِستَن به دَرِ خِنه مردم، اگِر یَکنِفر عینِ مو کارمندُ نادار بِشه یُ وَختی قبضِش رِ مِبینه، هَمونجه قلبش بیگیره بیفته بیمیره، اووَخت کی مِخه جِوابِ زنُ بِچَّشُ پولِ خونِش رِ بِده؟!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها