* دلنوشته، خاطره، متن ادبی، نظرت درباره نوشته‌های بروبچ، هر چی رو از مخچۀ خودت دراومده یا به pasukhgoo در gmail.com ایمیل کن، یا بفرست به نشونی پُستی صفحه، یا پیامک کن به شماره‌ای که صفحة آخر چاردیواری چاپ شده (دقت کن نوشته خودت باشه، چون اگه تو سرچ خودم متوجه شم کسی متنی رو کپی کرده و با تغییراتی فرستاده، یا بعد از چاپ یکی بیاد بگه فلانی نوشته‌ش کپی بود، این سندش، اینم مدرکش... گله نکنی که چرا اسمم همه‌ش تو تلگرافخونه‌س... گفته بااااشم! حوااااست بااااشه!)
کد خبر: ۶۷۷۸۵۹

منیره مرادی فرسا از همدان: 1-راه رفتن روی زمین سرد قلبم را یخ می‌کند، قندیل می‌بندد وجودم از سردی وجودت. دستهای سرد درختان دستانم را خراش می‌دهد. سوزش سردی در رگ‌هایم می‌غلتد. به هر جایی که می‌نگرم خالی از وجودت است. این روزها زمین تو را کم دارد. 2-دلم امشب میان دستان پیچکی وحشی به دام افتاده و دیگر هراسی از چکاوک‌های شیدای زمانه که بر دلش نیشتر می‌زند ندارد.

زهرا محمدی از خرم‌آباد: نشستم داخل تاکسی. راننده و آقای مسافر مشغول همان حرف‌هایی بودند که معلوم نیست از کجا شروع می‌شوند و در کجا تمام! پیاده که شدم راننده گفت: می‌شه هشتصد تومن. آمدم بگویم تا دیروز کرایه این مسیر ششصد تومان بود که یادم افتاد بنزین گران شده و حالا گیریم که همین جام‌جم خودمان گفته باشد نباید کرایه گران شود. این حرفها که برای بچه‌های راننده شام شب نمی‌شوند! خرجشان باید از جیب «من»ها در بیاید و خرجی «من»ها از کجا؟!

زهره 20 ساله از پل سفید: من متن کج و کوله جعفر محقق را کاملا تایید می‌کنم. دقیقا واسه خود من بارها اتفاق افتاده. یه حرفی می‌زنن که دل آدم رو می‌سوزونن بعد که جوابشون رو می‌دی خیلی بهشون برمی‌خوره و می‌گن: من با شوخی گفتم اما تو اینقدر عقده‌ای و بی‌جنبه‌ای که از ته دلت گفتی!

سید جمیل حسینی: [...]باران که می‌بارد، بارانی‌ام. هوای زیبایی در سر می‌پرورانم. هوای با تو بودن. باران که می‌بارد... کاش همیشه بارانی بودم که عجیب خشک است این کویر بی‌تو بودن[...].

شب‌های برفی: مثل باد تند تند می‌رود. چقدر وحشتناک بهش نرسیدن سخت هست. ای زمان کمی ایست بزن، می‌خواهم برسم. می‌خوام باهات بیام فصلها رو پیدا کنم. بیام اشکهام رو جمع کنم[...].

حسین کاشی 17 ساله از قم: شما گفتی پیامی که حاصل فکر و تلاشمون باشه و کپی و مورددار نباشه چاپ می‌شه ولی الان هر هفته اِس می‌دم فقط تو تلگرافخانه اسمم هست. می‌شه بگی چرا؟

نشد دیگه! ببین... اولاً که یه نگاه بنداز ببین اصلا مگه چن وقته داری پیامک می‌فرستی؟ دوماً مگه خودت نگفتی حتی اگه تو تلگرافخونه هم باشی و... اینا؟! گفتی یا نگفتی؟ گفتی یا نگفتی؟ گفـ... اصلا این دو تا رو بیخیال... بذار همین جا یه پرانتز باز کنم و بگم سوماً: بقیه گفته‌هام رو هم ببین خب؛ اون‌جا که می‌گه: یه چی بگین که آخرش نگیم خب حالا منظوووور... یه چی بگین که به درد دیگران بخورهههه... یه چی بگین که... پرانتز بسته می‌شه؛ حالاااا... ـتی یا نگفتی؟! گفتی یا... جیگرم!! دِ! جیگرم!

شهرزاد از اصفهان: کاش قصه‌های بچگی‌ام واقعیت داشت؛ چراغ جادویی پیدا می‌کردم و بهم می‌گفت 3 تا آرزو کن تا برآورده کنم ارباب؛ و من 3 بار تو رو ازش می‌خواستم.

چاپ کردم که اگه از این استاتوسا و نوشته‌های وبلاگی بود، هم من خیالم رو برای دفعات بعدی راحت کنم، هم تو یکی از آرزوهات رو عوض کنی و بگی: اشتباه شد ارباب... 2 بار اون رو می‌خوام یه بارش هم یه کاری کن که بروبچ مدرک دست پاسی ندن تا دیگه هی اسمم نره توی تلگرافخونه!

شیدا 74: گم شده‌ام... می‌گذرم از ته خیال ستارگان نیمه‌شب لاجوردی و در انتهای دستان قاصدک گم می‌شوم. نمی‌دانم کدامین سو خواهم رفت، کدام دشت چشمان غمبار پذیرای من خواهد شد، در کوچه مژه‌های دلم امید را گم کرده بودم، امید به باران باریدن خشکسالی دل، امید به لرزش بلورهای چشم، امید برای دل نازک گندمزار. هنوز ره گم کرده‌ام[...].

خیام به اندازه دو هزار نفر ساعت کار، داشت به مخچه‌ش فشار می‌آورد تا بفهمه چی گفتیااااا...! آخرشم گفت: این که ما رو هم عین خودش شیدا کرد! بهش بگو لطف کنه دفعه بعد ترجمه اثرش رو هم بفرسته ببینیم حرف حسابش چیه و چی گفته آخه! (غصه نخور، من خودم یخده ویرگول و نقطه ریختم تو متنت فعلاً صدای خیام بخوابه، تا بعد!)

باران، دختری از همین حوالی: چرا بعضی وقتا ما آدما اینقدر یه کسانی رو بزرگ می‌کنیم که خودمونم یادمون می‌ره این همون بچه کوچولوی دیروزی بود که حالا داره واسه‌مون شاخ و شونه می‌کشه؟

قنبر یوسفی از آمل: درون مترو و هر جای دربست‌/‌ بپا! کز بوی خاصی می‌شوی مست‌/‌ همین که ادکلن با بوی سیگار‌/‌ شود مخلوط، بوی دیگری هست!

برو حالش رو ببر که همراه با بوی سیگار، بالاخره یه فرصتی هم برای تنفس ادکلن داد‌ن بهت. پارسال اوج گرما، من و مامان‌بزرگم سوار مترو شدیم؛ یه نفرم که احتمالا قبلش یه چن کیلومتری پیاده‌روی کرده بود، نشسته بود روی صندلی و برای رفع خستگی پاهاش رو از کفشش درآورده بود و با خیال راحت داشت بهشون استراحت می‌داد! همچی خوووب یادمه... تعداد مجروحان حادثه معلوم نشد! ولی وقتی به عنوان معدود آدمهای خوشبخت توی مترو و بل‌که روی زمین، جان سالم به در بردیم و مامان بزرگم در ایستگاه مقصد، از حالت گیج و ویجی و چرخش دَورانی سر و بدنش خارج شد، یهو با کف دس زد تو صورت خودش و گفت: اِوا... وردنه‌م... وردنه‌م کوووو؟!! گیج بودم نفهمیدم چی‌کارش کردم!

صبا نورکرمی از لرستان: دنیا گلستون می‌شد اگه اون بعضیها به جای این‌که همه‌ش مداد روزمرّگی رو توی تراش افکارشون فرو کنن و مدام تیزش کنن، یه نموره مخشون رو به کار می‌گرفتن و مغزشون رو تیز می‌کردن تا یه بادی به کله‌شون بخوره و جریان هوا باعث شه آکبند نمونه و از گذشته به حال و آینده ترفیع درجه بگیرن.

هانیه از اهواز: ماه با من اندر این ساعات شب‌/‌ بر لب حوضی نشسته بی‌صدا‌/‌ عکس او در حوض افتاده ولی‌/‌ عکس من فارغ ز من اینک کجا؟‌/‌ آب می‌پاشم به رویش مستقیم‌/‌ لرزه‌ای بر پیکرش افتد در آب‌/‌ گاه می‌رقصد به نرمی ماه من‌/‌ گاه دورم می‌زند با پیچ و تاب‌/‌ ماه من در گردش است و چشم من‌/‌ شب زمان، دنبال او در گردش است‌/‌ رخ نما ای ماه زیباروی من‌/‌ روی تو سر منزل آرامش است.

9+1 قانون طلایی برای ارسال متن!

1-از نوجوون تا پیر، هر کسی می‌تونه متنی بنویسه و برای صفحه بفرسته. 2-متنش باید حاصل فکر و قلم و تلاش خودش باشه. 3-پیامک​های باحالی که به دستت می‌رسن، شعر و نوشته‌هایی که قبلاً توی وبلاگ خودت یا دیگران، کتابا و نشریات منتشر شده رو نفرست؛ اسمت می‌ره توی لیست سیاه! 4-دقت کن آخر ایمیل، نامه، بخصوص پیامکت یه اسمی (واقعی یا مستعار) یا شهری رو هم بنویسی که فردا نگی چرا اسمم چاپ نشد. 5-مطالب بی‌نام، اسامی خارجی و نامفهوم (یا به قول مسوولان: مورددار!)، همممه‌شون می‌شن: «بدون نام». 6-جا کمه، خیلیهام توی نوبت؛ دقت کن: یکی دو ماه (نااااقاااابل!) صبر داشته باش تا نوبتت بشه. 7-بیشتر از 100 کلمه ننویس؛ مجبورم کوتاهش کنم. 8-اصاً خوش دارم برای مطالب طنز پارتی‌بازی کنم، حرفیه؟! (دسسس‌تِتُ بن‌دااااز... دِ... یقه؟ یقه؟!) 9-پارتی نداری؟ یه چی بگو به درد دیگران بخوره که آخرش نگیم: «خب حالا منظـــــور؟» هواتُ دارم! (آم‌مـــاااا... زمینش با من نیستاااا!) 10-همینا دیگه!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها