جام جم :پزشک دهکده کوش
درست است که پزشک دهکده اسم یک سریال خارجی بود که داستانهای مربوط به حضور یک زن پزشک را در یک روستای خارجی پیشرفته نشان میداد؛ اما چرا حضور پزشکان در روستاها مد نشد؟... البته نه که بالکل هیچ پزشکی در هیچ روستایی نباشد؛ خیر، هستند، اما علیالقول شاعر، کفاف کی دهد این بادهها به مستی ما؟…
در حالی که در همین شهر تهران درندشت خودمان و ایضا در اکثر کلانشهرهای مهم کشور، گاهی چند مطب پزشک متخصص در یک خیابان یا چهارراه یا سر یک پیچ وجود دارد؛ اما هم اکنون که در خدمت شما هستیم و داریم فرمایش می کنیم؛ حدود نیمی از روستاهای مملکت فاقد پزشک است. این آمار را ما همین طور کشکی از آستین خودمان درنیاوردیم، بلکه وزیر بهداشت مملکت، در روز روشن اعلام فرمودند.
خبر وارده:«حسن قاضی زاده هاشمی گفت: 50 درصد روستاهای ما بدون پزشک است.» ـ به نقل از جراید
عرض نکردیم هر چه می گوییم موثق است و از منابع محکم و متقن؛ چندان که مو لای درز آن نمی رود؟... گواه عاشق صادق در آستین باشد؛ لهذا در طرفه العینی سند رو کردیم. تازه خیلی هم رو نکردیم؛ در حد نیم رو بود.
بسته پیشنهادی: احساس می کنم که وزیر محترم بهداشت و درمان مملکت تنهاست و یک دست صدا ندارد... گفتیم و گفتند که نیمی از روستاهای ما فاقد پزشک است.
حس می کنم که همه باید کمک کنیم. بخصوص جامعه محترم و زحمتکش پزشکان که بسیار زحمت کشیده و دود چراغ موشی و لامپ کم مصرف خورده اند تا توانسته اند پزشک شوند و نبض مردم را بگیرند. لهذا در اولین اقدام عاجل، عرایضی راهبردی ـ کاربردی تقدیم حضور می کنم:
1ـ اطلاع رسانی سریع: ممکن است اعلام خبر فوق الذکر که در تهران و کلانشهرها پزشکان بیشتری وجود دارد؛ بدآموزی هم داشته باشد. یعنی این که بعضی از روستاییان عزیز باز شال و کلاه کنند که بیایند شهر؛ اما باور کنند که این راهش نشد.
فلذا مسئولان هر چه سریع تر به اهالی شریف روستاها اطلاع دهند که خیلی زود ـ و به قول اداره ای ها در اسرع وقت ـ در جهت اعزام پزشک به روستاها اقدام لازم و مقتضی را به عمل خواهند آورند.
قول ما قول است. به این شایعات واهی هم گوش فراندهید که: «هزار وعده خوبان یکی وفا نکند». سرخوش بودند، همین طوری یک چیزی گفتند.
2 ـ تسهیلات کلان: مسئولان بیش از پزشکان کلانشهرها و شهرها، برای پزشکان روستاها امتیاز و تسهیلات قائل شوند. از انواع وام بانکی گرفته تا انواع مسکن و ماشین و گوشی تلفن همراه و
سرعت اینترنت بالا و نان اضافه و سس زیاد. برای سوق دادن پزشکان به سمت روستا، باید ایجاد انگیزه کرد. فقط از معنویات بگوییم، می گویند اگر راست می گویی، خودت برو!
3 ـ پزشک طلایی: رفتن به روستاها را به قول امروزی ها کلاس کار کنیم. هر پزشکی که چند سالی در روستا خدمت کرد؛ به او به چشم یک انسان بزرگوار و یک آدم فرهیخته و انسان نگاه کنیم.
چطور شد که بعضی پزشکان روی تابلوی مطب خود می نویسند: «دارای بورد تخصصی و تحصیلی از خارج» و این توضیح را کلاس کار خود می دانند؛ خب روی تابلوی پزشکانی هم که لطف کردند و چند سالی در روستا طبابت کردند، نوشته شود: «پزشک طلایی». اگر بعد از مدتی این اصطلاح جانیفتاد و در افواه عمومی نیفتاد که: شنیدی فلانی پزشک طلایی است؟...
4 ـ تکرار سریال: قبل از آن که کار به خدمت اجباری پزشکان در روستاها بکشد، تلویزیون در راستای تلاشی که برای فرهنگ سازی دارد، مجددا اقدام به بازپخش سریال دیدنی پزشک دهکده نماید. منتها در هر قسمت، زیرنویس شود که: «ببین، یاد بگیر!... ایشون هم پزشک است.... نصف شماست!»
قانون : من مبغل (بغل کننده) نیستم، حقوقدانم
همانطور که میدانید نزدیکان احمدینژاد موسسهای تشکیل دادند به نام «هما» که مخفف «هواداران محمود احمدینژاد» است. آنها میخواهند یک ستادی هم تشکیل دهند با نام «نقی معمولی» که همسر «هما» است و مخفف «نه قلقلی، نه فلفلی، نه مرغ زرد کاکلی هیچکی باهاش بازی نکرد» است.
حالا کمپین «بابا پنجعلی» که مخفف «بچهها امروز برنامه اردو پلنگدره داریم. نیما و علی! لباس گرم یادتون نره» هم راه افتاده که اعضای این کمپین موضوع خاصی را پیگیری نمیکنند و فقط دورهمی برگزار میکنند. موسسات بعدی با نامهای «بهبود»، «فریبا»، «ارسطو» و «چوچانگشون» در راه است.
روز گذشته نیز
ایسنا نوشت طرفداران احمدینژاد به مدیریت غلامحسین الهام به خط شدهاند و پس از گذشت 9ماه میخواهند مقابل دولت روحانی جبهه بگیرند و بگویند: دلواپسند. اینکه چرا دقیقا سر 9ماه میخواهند این کار را انجام دهند زیاد مشخص نیست، مهم این است که بچه سالم باشد!
دلواپسها لقبی است که دوستداران احمدینژاد برای خودشان در نظر گرفتند که نام جالبی است اما چرا به مدیریت الهام؟ به نظر ما بهتر بود مدیریت این کار را به محسن حاجیلو میسپردند. بالاخره او دستش در کار دلواپسی است و بیشتر میتوانست به برگزاری این همایش کمک کند.
در ادامه این مطلب، تا جایی که ذهن یاری کند همایشها و کمپینهای بعدی را معرفی میکنیم:
همایش آغوش گیرندگان خوشحال
این همایش به مدیریت خود احمدینژاد برگزار میشود تا از دولت روحانی انتقاد شود که چرا؟ یعنی یک بغل کردن اینقدر ناز دارد؟ آنهم بغل کردن مادری داغدار و دلسوز؟
پاسخ روحانی 1: فردی که بغل میکرد رفته است.
پاسخ روحانی 2: من مبغل (بغل کننده!) نیستم، حقوقدانم.
کمپین یادآوری بهار به امید
این کمپین شغلش را کنار گذاشته و اصلا قصد پیوند میان دو جوان را ندارد. یعنی نه آقا امید آن امید است که مدنظر شماست و نه بهار خانم قصد ازدواج دارد. بهار معرف دولت پیشین است و مرد بهاری که اسفندیار رحیم مشایی بود. امید هم که در دولت جدید همراه با تدبیر خودی نشان داده. این کمپین هم در واقع کارهای دولت قبل را به دولت روحانی یادآوری میکند تا این دولت هم کمی موفق باشد. البته قرار نیست همان کارها را انجام دهد. اتفاقا برعکس است. در یک کلام بخواهیم بگوییم همان قضیه لقمان و اینهاست.
همایش یادآوری «ب.ز»، «خ» و «ا.م.آ» به انصرافدهندگان از دریافت یارانه
در این همایش تلاش میشود مردان اقتصادی دولت قبل که اکنون یا کانادا هستند و یا اوین را به کسانی که از دریافت یارانه انصراف دادهاند، یادآوری کنند. هدف تنها و تنها سوزاندن مردم است و سپس میتوان کمپین «آب را بریز همونجا» تشکیل داد.
قانون : خوابم میآد!
شب بود، در تاریکی مطلق با رعایت موازین اخلاقی و عرف حاکم بر جامعه در بستر خود تنها خفته بودم که ناگهان از بیرون اتاق صدایی شنیدم که ناله کنان میگفت: «هوووو... هوووو...» هشت سال زندگی زیر سایه باز همافر شکاری شجاعتی در ما ایجاد کرده که دیگر از این موارد کوچک نمیترسیم، لذا با خونسردی گفتم: کیه؟
صدای مشکوک گفت: «دلواپسم.»
حوصله نداشتم از جایم بلند شوم و ببینم این صدای دلواپس متعلق به چه کسی است، همینطور که خوابیده بودم گفتم: «کوچکزاده تویی؟»
صدای مشکوک گفت: مرگ بر سازشکار/ یا با تفنگ یا با دار
سری تکان دادم و گفتم: پول خرد ندارم، برو خدا روزیات رو جای دیگه حواله کنه.
چشمانم را بستم و داشتم به خواب میرفتم که موجودی شبیه به روح، از اینها که غالبا در فیلمها نمایش میدهند، با ملافهای روی سر که دو سوراخ جلوی چشمانش برای دیدن داشت وارد اتاق شد. صاحب همان صدا بود. دوباره دستانش را در هوا تکان داد و گفت: هووو... هووو...
با تعجب نگاهش کردم و گفتم: «تو روحی؟»
با صدایی پرطنین گفت: من روح نیستم، من روحانی هستم. هر هر هر...
گفتم: ببین اگه همین حرفی که الان زدی رو من با یه ملافه رو سرم میگفتم تا الان وزارت ارشاد وارد فاز تذکر فیزیکی شده بود!
موجود عجیب بیتوجه به حرفهای من در حالی که به دوردستها خیره شده بود گفت: «من سازنده مستند من روحانی هستم!»
گفتم: مستند من روحانی؟
گفت: هستم!
گفتم: مستندِ هستم؟
گفت: من روحانی هستم.
گفتم: شما روحانی هستی؟
قاطی کرد و گفت: ای بابا! ولم کن دیگه آقا. حالا یه هستم جا انداختم. من سازنده مستند «من روحانی هستم» هستم!
- خب پس چرا اینجوریای؟ چرا کالبد نداری و روی هوا معلقی؟
سازنده مستند با همان صدای اسرارآمیز گفت: به گزارش شرق هویت من نامعلوم است و با وجود مصاحبههای متعدد منتسب به من هیچ تصویری از من در رسانهها منتشر نشده است.
گفتم: بسیار خب فهمیدم. میگم چرا الان معلوم نیستی؟
گفت: قرار نیست معلوم باشیم، ما برای خدا کار میکنیم نه شهرت.
- آهان. میخوای ریا نشه دیگه؟
- دقیقا.
- این حقیقت داره که قصد دارین قسمت دوم و سوم این مستندتون رو هم تولید کنین؟
- اگر خدا قسمت کند و توفیق تخریب در جهت اعتلای کشور دست دهد بله.
- آهان. اون وقت اسمش رو چی میذارین؟
- چند تا اسم مدنظر داریم. مثلا: من هیچ کاره هستم/ the keyman rises / کلید اشرار/ پدرخوانده (به این ترتیب که سر هاشمی رو مونتاژ میکنیم روی سر دون کارلئونه)
کمی نگاهش کردم، دیدم نمیرود و دارد لبخند میزند! گفتم: شما هم تو این یک ساله یهو استعداد هنریتون شکوفا شدها.
گفت: چطور؟
گفتم: توی اون هشت سال متعلق به باز همافر شکاری همین شما یه نقاشی موفقیت آمیز که با paint میکشیدین از خوشحالی سه بار میگفتین زنده باد بهار! ولی امروز ماشاا... پیشرفت کردین، فیلم و مستند و...
گفت: دیگه جنگ نرم ایجاب میکنه که ما پیشرفت کنیم.
گفتم: سختتون نیست؟
گفت: نه خیلی هم نرممونه!
گفتم: منم اگه پول داشتم به نرمی طنز مینوشتم!
گفت: بیا برای ما طنز بنویس. بیا نرم باش.
گفتم: برو بیرون.
دوباره دستانش را در هوا تکان داد و گفت: اوووو... اوووو
گفتم: خب... چی؟
گفت: بترس دیگه.
گفتم: برو بیرون.
با دستانش کمی خودش را لمس کرد انگار دنبال جیبی توی ملافهاش میگشت. بالاخره از یک جای جیبش که نفهمیدم کجای جیبش بود یک کارت درآورد و گفت: «بیا این کارتمه! بدخواه مدخواه داشتی بگو من مستندش رو بسازم.»
گفتم: بدخواه مدخواه که ندارم. فقط لطف کنید مستند خودتون یا مستندی از باز همافر شکاری رو به عنوان راز بقا بسازید بنده ممنون میشم.
دامنه ملافهاش را مثل زورو گرفت و با یک نگاه چپ چپ از اتاق رفت بیرون. من ماندم و آن تاریکی مطلق با خوابهای آشفتهای که راجع به عدهای دلواپس، باز، همافر و شکاری میدیدم.
شرق : دیپلماسی دلواپسی
قوورقورقورقورقور. صدای اگزوز موتور هزار را که شنیدم سر برگرداندم و دیدم سر چهارراه طالقانی موتورهزارها تجمع کردهاند. روی هر موتور هزار یک جوان رعنا نشسته بود. این صحنه را که دیدم دلواپس شدم. رفتم جلو و کله مبارک را از آمبولانس آوردم بیرون و گفتم: چی شده؟ همه با هم گفتند: ما دلواپسیم.
گفتم: دلواپس چی؟ همه با هم گفتند: دلواپس هستهای. دلواپس فرهنگی. دلواپس کاترین. دلواپس ظریف. گفتم: خیلیخب. همه با هم ریلکس کنید. همه با هم ریلکس کردند. گفتم: نفس عمیق بکشید. حالا یک چیز خوب و رنگی و مهربان و نایس را تصور کنید. آفرین... تصور کنید وسط سازمان ملل هستید... آهان... حالا اسم شما را صدا میزنند... شما از پلهها میروید بالا... میروید پشت تریبون... الان همه تلویزیونهای دنیا دارد شما را نشان میدهد... تصور کنید... آفرین...
به بالا نگاه میکنید... پروژکتورهای خیلی بزرگی روی سقف است... نور پروژکتورها افتاد روی سر و کول شما... در این لحظه که شما روشن شدید همهچیز برای شما روشن میشود و همه رازهای دیپلماسی بر شما روشن میشود...
تصور کنید... هاله نور شما را در برگرفته... نور پروژکتورها چشم شما را میزند و حاضران در سالن را نمیتوانید ببینید... با خودتان فکر میکنید که «اوه پسر... این چراغها چندولته؟»...
برای همین فکر میکنید چون شما محو پروژکتورها شدهاید، آنها هم به شما زل زدهاند و محو شما شدهاند... همه با هم داشتند تصور میکردند.
گفتم: الان چی میبینید؟ همه با هم گفتند: ما داریم جهان را از جلو مدیریت میکنیم. گفتم: خیلیخب. حالا یکدقیقه مدیریت نکنید و فرمان جهان را ول کنید و ببینید که صندلیها خالیخالی است عزیزانم. همه فرمان را ول کردند و دیدند سران کشورهای دیگر ول کردند و رفتند. گفتم: حالا تصور کنید جلیلی هستید و دارید با کاترین اشتون مذاکره میکنید... همه تصور کردند.
گفتم: نتیجه مذاکرات شما چیست؟ همه گفتند: ما احساس غرور میکنیم چون توانستیم روی پوشش کاترین اشتون تاثیر بگذاریم. گفتم: پوشش را ول کنید. مذاکرات چهخبر؟ همه گفتند: کاترین اشتون متاثر شده و یقهاش را بسته... گفتم: اصلا ولش کنید. حالا چشمهایتان را باز کنید. چشمهایشان را باز کردند.
گفتم: حالا نتایج مذاکرات دولت روحانی را در نظر بگیرید. تحریمها دارد برداشته میشود، وضعیت اقتصادی یک نیمچه ثباتی گرفته، تورم بگویینگویی کنترل شده، ساختوساز کشور از سر گرفته شده... الان چه احساسی دارید؟ همه با هم گفتند: ما دلواپسیم. گفتم: اساسا جهانبینیمان با هم فرق میکند.
همه با هم گفتند: ما دلواپسیم... گفتم: اینطوری من هم دارم کمکم دلواپستان میشوم. همه با هم گفتند: ما دلواپسیم. گفتم: حالا برنامهتان چیست؟ چه پیشنهادی دارید؟ همه با هم گفتند: ما دلواپسیم. ما فقط دلواپسیم.
در این لحظه رادیوپیام را روشن کردم. مجید خراطها طی ترانهای خطاب به دلواپسی طرفداران احمدینژاد گفت: «درسته با من اینروزا یهذره کمتر از پیشی/ ولی تنها برم جایی هنوز دلواپسم میشی...» بعد علی لهراسبی طی ترانهای از طرف طرفداران دلواپس به احمدینژاد گفت: «داره دلواپسی دنیامو به آتیش میکشونه / اینهمه پیغوم و پسغوم میفرستم که بدونه.» از درک موقعیت و اینهمه دلواپسی عاجز بودم. آمبولانس را روشن کردم و پامو گذاشتم روی گاز و مستقیم رفتم توی دیوار و خلاص.
کیهان :100 دلاری (گفت و شنود)
گفت: بالاخره این 2.4 میلیارد دلاری که قرار بود آمریکاییها از 100 میلیارد دلار دارایی دزدیده شده ایران پس بدهند چی شد؟
گفتم: میگویند ریختهاند به حساب یک بانک در سوئیس ولی قرار است اول بدهیهای ایران به سازمانهای بینالمللی را از آن کسر کنند و...
گفت: مگر به سازمانهای بینالمللی بدهکاریم؟! چرا قبلا ندادهایم؟!
گفتم: خب! داراییهای ما را دزدیده بودند، اجازه پرداخت نمیدادند و حالا که میخواهند چند مثقال آن را پس بدهند، میگویند اول باید بدهی به سازمانهای بینالمللی را از آن بردارند!
گفت: یعنی این مبلغ را پس میدهند که پول سازمانهای تحت امر خودشان را بردارند؟ عجب دزدهای سرگردنهای هستند این آمریکاییهای گاوچران!
گفتم: در آمریکا چند تا سارق مسلح وارد بانک شدند و فریاد زدند؛ هیچ کس از جای خود تکان نخورد. یکی از صهیونیستها که جزو مشتریان بانک بود یک صددلاری درآورد و به نفر بغلدستی خود گفت؛ یادته 100 دلار از من طلب داشتی؟ بیا بگیر!
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در استودیوی «جامپلاس» میزبان دکتر اسفندیار معتمدی، استاد نامدار فیزیک و مولف کتب درسی بودیم
سیر تا پیاز حواشی کشتی در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با عباس جدیدی مطرح شد
حسن فضلا...، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با جامجم:
دختر خانواده: اگر مادر نبود، پدرم فرهنگ جولایی نمیشد