این زن دو فرزند نوجوان دارد و میداند حتی اگر فرزندانش او را انتخاب کنند، پدرشان اجازه نمیدهد بچهها نزد وی بمانند. سعیده که سی و پنج ساله است، تصمیم دارد بعد از جدایی به شهرش در مرکز کشور برگردد و با خانوادهاش زندگی کند؛ خانوادهای که از همین حالا مخالفتهایشان را با این جدایی اعلام کردهاند و میگویند او نباید فکر کند همان دختر هجده سالهای است که از خانه پدر بیرون رفت.
پرده اول؛ روایت سعیده
احمد را نمیشناختم. پدرش با پدرم دوست بود. یک روز به من گفتند خواستگار داری و بعد هم آمدند، صحبتهایشان را کردند و پدرم بعد از گفتوگوی10 دقیقهای به من گفت احمد جوان خوبی است و در تهران فرشفروشی دارد. پدرش هم که در شهر خودمان از تاجران سرشناس است. پدر خودم هم مغازهدار بود، اما به اندازه خانواده احمد پولدار نبود. رسم خانواده ما این بود که وقتی پدر حرفی میزد، بقیه گفتههایش را قبول میکردند. من هم مثل سه خواهر دیگرم ازدواج کردم؛ چون پدرم خواسته بود. هیچ احساس خاصی نسبت به شوهرم نداشتم، سعی میکردم وظایف یک زن را انجام دهم؛ چیزهایی که از مادرم یاد گرفته بودم. احمد هم شوهر بدی نبود. ما هردو در این ازدواج چندان مختار نبودیم و فقط به خواسته پدرانمان ازدواج کردیم. در این سالها که همسر احمد بودم، صاحب دو بچه شدم. او مرد متعصبی بود و هیچوقت نمیگذاشت من تنها جایی بروم. همیشه خودش مرا با ماشین میبرد و میآورد. بچهها را هم خودش به مدرسه میبرد، خرید خانه را انجام میداد و اگر چیزی میخواستیم، تماس میگرفتیم تا تهیه کند. راستش را بگویم هیچوقت از پول خرج کردن برای ما دریغ نکرد. من هم برایش زن خوبی بودم گاهی از دست هم دلخور میشدیم و قهر میکردیم، اما با خرید یک هدیه آشتی میکردیم. احمد هروقت از من میخواست، به خانه مادرش میرفتم. هیچوقت هم با خانواده شوهرم بدرفتاری نکردم و همیشه به آنها احترام میگذاشتم تا اینکه سه سال قبل پدرشوهرم سکته کرد و فوت شد. مادرشوهرم تنها مانده بود. دخترانش ازدواج کرده بودند و بجز احمد یک پسردیگر داشت که خارج رفته بود. احمد گفت برای اینکه مادرش تنها نباشد، باید در خانه ما زندگی کند. من هم قبول کردم. بعد از فوت پدرشوهرم، مادرشوهرم سکته کرد و زمینگیر شد با این حال مثل یک پرستار به او میرسیدم خیلی سرم شلوغ شده بود. بچهها بزرگ شده بودند و با اینکه بعضی کارهایشان را خودشان انجام میدادند، اما مشکلاتشان هم بزرگ شده بود. دیگر کمتر میتوانستم برای دیدن خانوادهام به شهرمان بروم و اغلب آنها به خانه ما میآمدند. خانه پدری احمد هم خالی مانده بود. من در این مسائل دخالت نمیکردم؛ چون میدانستم احمد خوشش نمیآید. در این مدت که از مادرشوهرم نگهداری میکردم، او مرتب به من اصرار میکرد احمد را راضی کنم به خانه آنها برویم و آنجا زندگی کنیم، چون بزرگتر است و محله قدیمی آنهاست. پدرشوهرم سالها قبل از شهرستان به تهران آمده بود آنها همیشه سعی میکردند نزدیک احمد باشند روزی چندبار با او تماس میگرفتند. من نمیدانستم به چه دلیل آنقدر مراقب او هستند، اما میدانستم اختلافاتی بین احمد و مادرش هست با این حال احمد سعی میکرد جلوی من چیزی نگوید. آنها در خانه با هم بحث میکردند، اما پشت درهای بسته، تا اینکه یک روز یکی از همسایههای مادرشوهرم تماس گرفت و گفت میخواهد به دیدن او بیاید. من هم مثل همیشه که از مهمانان مادرشوهرم پذیرایی میکردم، از او پذیرایی کردم. او در صحبتهایش از زنی حرف زد که در خانه مادرشوهرم زندگی میکند و احمد هم مرتب به او سر میزند. او آنقدر راحت درباره این موضوع حرف میزد که انگار همه ما میدانستیم. گفتههای او بود که به من فهماند شوهرم بعد از فوت پدرش، ازدواج کرده و زنی را به خانه پدریاش برده و آنجا با هم زندگی میکنند او قبل از اینکه به خانه بیاید، به خانه آن زن میرود و به او سر میزند.
بعد از این همه سال که عروس آن خانواده بودم، تازه فهمیدم پدرهمسرم هم دو زن داشته و زنی که من به عنوان مادرشوهر میشناختم، همسر دوم پدرشوهرم است و زن اولش قبل از ازدواج ما فوت شده بود. نمیخواستم سرنوشتی مثل او داشته باشم. من هیچوقت دوست ندارم بنشینم و ذرهذره مرگم را تماشا کنم برای همین هم طلاق میخواهم.
پرده دوم؛ روایت احمد
سعیده فکر میکند به او ظلم کردهام. یک سال است که در کشمکش هستیم و او میخواهد جدا شود، اما من نمیخواهم طلاقش بدهم چون بچههایم آواره و روحیهشان خراب میشود. درست است که من خیلی چیزها را به او نگفتم؛ از جمله درباره دوزنه بودن پدرم؛ اما هیچوقت هم او را تحت فشار قرار ندادم. سعیده زنی بود که پدرم برایم انتخاب کرد و من هم قبول کردم با او ازدواج کنم انصافا هم زن بدی نبود اما همسر دومم کسی است که خودم انتخاب کردم. او از مشتریان من بود. یکبار شیطان گولم زد و با آن زن رابطه برقرار کردم بعد هم او را صیغه کردم. قبل از فوت پدرم خانهای برایش اجاره و با او شرط کرده بودم باید واقعیتهای زندگی مرا قبول کند و بداند که سعیده مادر بچههای من است و نباید آرامش زندگیام را به هم بزند.
او هم این کار را کرد. حالا اینکه یک زنی فضولی کرده و درباره زندگی من به سعیده چیزی گفته، ربطی به آن بنده خدا ندارد. در این مدت هم برای سعیده کم نگذاشتم هیچ فرقی در زندگی او نکرده نه محبتم به او کم شده نه اینکه به لحاظ مالی او درتنگنا قرار گرفته است. کاری که سعیده میکند، از سر حسادت است. او میخواهد همیشه یکهتازی کند.
بارها سرم منت گذاشت که از مادرت نگهداری میکنم. من نمیتوانم مادرم را در خانه سالمندان بگذارم. حالا هم به سعیده گفتهام اگر میخواهد از خانه من برود، نمیگذارم بچهها را با خودش ببرد. سعیده زن خوبی برایم بود و من به او احترام میگذارم، اما در این مورد دیگر زیادهخواهی میکند. من 45 سال دارم و میتوانم خوب را از بد تشخیص بدهم. نمیتوانم به حرف یک زن زندگیام را خراب کنم. پدر و مادر سعیده هم به او گفتهاند که باید شرایط را قبول کند. آنها دوست ندارند دخترشان طلاق بگیرد، اما سعیده به این فکر نمیکند وقتی این همه بزرگتر مخالف هستند، چرا باید روی خواستهاش اصرار کند؟ او به دلیل لجبازی میخواهد خودش، خانوادهاش و بچهها را نابود کند. ما میتوانیم برای رسیدن به یک راه حل با هم حرف بزنیم. من اگر به او نگفتم که با زن دیگری ازدواج کردهام، به دلیل همین مسائل بود ومیدانستم او ناراحت میشود و چنین واکنشی نشان میدهد. به هر حال طبیعت مردها با زنها فرق میکند. من به سعیده خیلی احترام گذاشتم و عدالت را رعایت کردم. باز هم از سعیده میخواهم به خاطر بچهها هم شده، دست از لجبازی بردارد و برگردد. من هم قول میدهم به او بیشتر رسیدگی کنم و هرچه میخواهد، در حد توانم در اختیارش قرار بدهم.
سولماز خیاطی
نظر کارشناس
تاثیر تغییرات اجتماعی در نحوه ازدواج
عاطفهکشاورزی/ مشاور خانواده
ازدواج دوم احمد آن هم به صورت مخفیانه در واقع آخرین تیری است که به زندگی مشترک این زوج شلیک شده است. این پرونده را باید از ابتدا و نحوه ازدواج سعیده و احمد بررسی کرد. در گذشته رسم بر این بود که دختر و پسر تا قبل از عقد یکدیگر را نمیدیدند، اما اکنون احتمال شکست در چنین ازدواجهایی زیاد شده و دلیل آن هم تغییرات فرهنگی- اجتماعی گسترده است. بنابراین دختر و پسر باید قبل از ازدواج نسبت به یکدیگر شناخت پیدا کنند و با میل و رغبت خودشان پا پیش بگذارند. احمد از اینکه پدرش دختری را برای او انتخاب کرده، ناراضی بوده و به همین دلیل حالا میگوید همسر دوم، انتخاب خودش است. در واقع او احساس میکند حق انتخاب در ازدواج اول از وی سلب و به نوعی به او ظلم شده است. همین نگرش در سعیده نیز وجود دارد. او اگرچه سالها در کنار شوهرش زندگی کرده، اما همیشه احساسات منفی را در درونش داشته و به عنوان مثال به شوهرش بابت نگهداری از مادر او گلایه میکرده است. بنابراین ازدواج دوم احمد باعث شده سعیده احساس کند به او که این همه سال سکوت کرده، خیانت شده است. بازگرداندن این زوج به زندگی مشترک اگرچه ناممکن نیست، اما بسیار سخت و دشوار است و هر دو باید شرایطی را قبول کنند مثلا احمد باید از همسر دومش جدا شود./ ضمیمه تپش
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
نه اینكه اینقدر راحت میگی : بچه هارو بهش نمیدم و........
پس احمد خان بخشش توقع خیلی زیادیه بهتره ذره ای به بخشش (حتی بخاطر بچه ها كه شدند سلاحت تا همسرت رو نگهداری) فكر نكنی.