در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
بله، دندانهایتان سفید و ردیف بودند و هر چیزی را میجویدند. برایتان مهم نبود غذایی که جلویتان گذاشتهاند چرب است یا به جای گوشت از سویا درست شده. مهم نبود چقدر شکلات بخورید یا چند تا بیسکویت را در چایتان خیس کنید و ببلعید. دیر کردن اتوبوس یا ترافیک فاجعه بزرگی نبود، در برابرشان غُر ریزی میزدید و پیاده به مسیرتان - که آنچنان مسیر مشخصی هم نبود - ادامه میدادید. خدایا چقدر پیاده راه میرفتیم. مهم نبود در بهمن ماه برف میبارید، چون شما در صف جشنواره میایستادید و برای دیدن یک فیلم وقتتان را به حراج میگذاشتید. پولی که از کار کوچک دانشجویی یا جیب مبارک پدر به دست آورده بودید میتوانست ظرف مدت یک ساعت خرج رفیق یا خوردنیها و پوشیدنیهای مورد علاقهتان شود. موهایتان زیاد بود، اینقدر بدقواره نریخته بود. صورتتان قوام داشت، نیفتاده بود. دستتان لطیف بود، این خشکیهای بدترکیب هنوز به انگشتانتان ننشسته بود. اما حالا با این بدقیافگی و کج و کولگی زندگی، دیگر رمقی ندارد. لعنت به آینهها که شما را به شما نشان میدهند و از سالهای سرزندگی توهمی بین حسرت و خیال میسازند. لعنت به چشمها، به میلهایی که در درون میشکفند و با دیدن نفسنفس زدنها و صدای خطرناک تپش تند قلب، به تلخی سرکوب و محو میشوند. لعنت به زمان که میگذرد و میگذرد و میگذرد و فکر نمیکند آن نوجوان خوشسیمای نشسته در ایوان برای خود کسی بود که حالا نیست و هیچگاه آماده این نبودن نبود.
جوانی چیزی نیست که آن را بتوان با خرج نکردنش نگه داشت یا بتوان با سرمایه بیشتر انباشتهاش کرد. در گذشته کسی از خریدن جوانی حرف نمیزد. اگر چیزی خریدنی بود آن موی سفید بود که فلک به رایگان نمیداد. جوانی به هیچ طریقی قابل به دست آوردن نبود. انسانها به طور طبیعی در بخشی از دوران زندگی خود جوان بودند و پس از مدتی جوانی را از کف میدادند و دربارهاش مرثیهسرایی میکردند، اما کسی بر ضد سن خود طغیان نمیکرد. قدیمیها صرفا از ندانستن قدر جوانی یا اینکه در آن دوران کم خوش گذراندهاند، شکوه و ناله سر میدادند یا اینکه دورانی که جوان بودهاند را به رخ فرزندشان میکشیدند که یعنی بگویند آنچه برای توی فرزند تجربه است برای ما خاطره است.
اما امروز جوانی قابل بازیافتن، قابل انباشتن و قابلخریدن است، درست مانند یک کالاست. حال اگر این کالا جوانی باشد با آن اوصافی که دارد، قطعاً گران هم خواهد بود و هر کالای گرانی خبر از بازاری پرسود و دستهایی مملو از ثروت میدهد. چرا جوانی به کالایی خریدنی تبدیل شد؟ چگونه انسانها توانستند با وجود گذر زمان و عبور سالها جوان بمانند و علیه سن و گذر سالها قیام کنند؟ آیا بزودی دیگر دیدن انسانهای پیر با ظاهر اتوکشیده خاصشان میسر خواهد بود؟ آن هم وقتی براحتی میتوان 60 سال داشت و جوان شیکپوش بود. آیا بزودی پیری تنها تجربه یک طبقه خاص اجتماعی نخواهد شد، طبقهای که قدرت خرید کمتری دارد؟ آیا دیگر پیر بودن به امری تجملی و خاص برای روشنفکران تبدیل نخواهد شد که با موهای سفید و صورت چروک خورده و یک پیپ جلب توجه کنند؟ آیا بزودی دسته زیادی از آدمهای ثروتمند و پیروان عظیم درجا زننده در طبقه متوسط، تجربهشان از جوانی بدون گذر از پیری به مرگ ختم نخواهد شد؟ آیا بشر تجربه پیری را دارد فراموش میکند؟ آیا پیری (سن داشتن) نه به آهستگی، بلکه بسرعت فضاپیماها و موشکهای قاره پیما در حال له شدن زیر دست و پای جوانی بیپایان است؟ جواب نگارنده این سطور به این پرسشها مثبت است...بله همینگونه است.
پرسش از جاودانگی سؤال بسیار ساده و طبیعی بشر در طول تاریخ بوده است. پرسشی که اینک دیگر از آن خبری نیست، اما از دیر باز بشر در جستجوی آن کارهای عجیبی کرده و کلمات و داستانهای عجیبتری برایش تولید کرده است. هر انسانی با هر میزان تحصیل و فهم و شعور بسادگی خواهد مرد و چون مرگ حتمی است از مابعد مرگ پرسیدن نیاز به فرهیختگی و اندیشمندی خاصی ندارد. بسیاری از اسطورهها و قصهها بیانی از دغدغه انسان برای ماندگاری هستند. دغدغهای که نمیتواند مرگ را به زمختی و پوچی واقعیاش بپذیرد و به دنبال سرنوشت انسان پس از مرگ است. جاودانگی اینگونه به دغدغه و درد انسان تبدیل شده است.
تا همین چند قرن پیش تنها توجیه فرزندآوری آدمیان حتی در خشکسالی و قحطی، میل یا دغدغه جاودانگی بود .جاودانه شدن در فرزندی که خون، خلق و روی ما را دارد و به نوعی سایهای از ما را در جهان حفظ خواهد کرد. نامیرایی خواست انسان بود در برابر مرگی که این خواست و نیاز را باطل میکرد. جستجوی عالمان و حکما برای اکسیری که انسان را جاویدان کند، اسطورههای رویینتنی که مرگ برای آنها ساده نبود و موجوداتی که از چشمه جاودانگی مینوشیدند و نامیرا میشدند و... همه نشانه کارخانه خیال و علم برای ماندن بوده است. انسان با مرگ مواجه بود و خواهان ماندگاری. اما هر چه بیشتر تلاش میکرد مرگ قویتر و ماندگاریش حتمیتر مینمود. اما پرسش این است که حتمیت مرگ تلاش برای جاودانه بودن را در انسان سرد کرد یا اینکه خواست جاودانگی، در نیازی دیگر حل شد. همیشه چیزها با متضاد خود از بین نمیروند و در خیلی از مواقع تحت فشار حضور امری مشابه و سهلتر نابود میگردند. جاودانگی را مرگ و نیستی نابود نکرد بلکه جوانی و شاخ و برگهای زندگی شهری به آن پایان داد. جاودانگی را زندگی نابود کرد نه مرگ. اما در گذر از بقا به جوانی و تقدیس جاودانگی به پرستش نوسالگی بیپایان، آنچه از میان رفته است البته پختگی، درک متفاوت از عالم یا مفهوم تفاوت و تبدیل است. اما اینها هیچ یک مهم نیست. آن کس که برای جوان ماندن به وسیله جراحی پلاستیک، عمل زیبایی و انواع و اقسام کرم و مواد شیمیایی تلاش میکند ممکن است بگوید به جهنم که سالها، تغییر، پختگی و صداقت را در زندگی تجربه نکردم، اصلاً نمیخواهم بیرونم با درونم یکی باشد، نمیخواهم شکل سن واقعیام باشم و هویتم از سالهای زندگیام پیروی کند. چه کسی گفته است لباس پوشیدن شبیه جوانی هجده ساله، عقل و فهم و فرهنگم را هم مثل نوجوانها میکند. خب میتوان در جواب این میزان از بلاهت سکوت کرد؛ اما این جوان پیر یا این جوان ماندهای که جوان نیست چیزی را که از دست میدهد و در مقیاسی کلی با همدستی دیگر رفقای نهضتش - یعنی نهضت ضد پیری- از جامعه و جهان میگیرد اتفاقاً خود جوانی و مفهوم آن است. آنچه خطرناک است همین است. نهضت ضدپیری تنها تجربه پیری و صداقت برون و درون انسان را نابود نمیکند، تنها مصرفگرایی و برتری طلبی در استفاده از مواد شیمیایی و عملهای خطرناک ابلهانه را ترویج نمیکند و در خریدنیهای مضحک غرق نمیشود، بلکه نهضت ضد پیری به شکلی خود نمیفهمد جوانی را نابود و دچار ملال و کسالت میکند.
آنچه براستی و بیش از همه جوانی را خواستنی و مطلوب میکند به تعبیر کولاکوفسکی، فیلسوف لهستانی، واقعیت در آغاز بودن یا احساس باز بودن راه زندگی است. جوانی به این معنا ست که نه تنها چیزی هنوز دیر نیست بلکه اساسا چیزی دیر نمیشود. فکر به سمت دیر شدن نمیرود و برای همین انقلاب کردن، سرخوشی، تهور و آمادگی در ذات جوانی میجوشد. جوانی نوعی آغاز است و بسادگی کسی را که در آن غوطهور است به سمت برنامهریزی، فروریزی برنامه، شروع دوباره و ویرانی میکشاند. نبودن این حس جوانی وقتی دبیرستان به پایان میرسد و نوجوان از شر مدرسه رفتن راحت میشود در اوج خود قرار میگیرد، دیگر انگار که هر چیزی شدنی است. او پزشک، راننده، هنرمند، معتاد، سیاستمدار یا قاتل بالقوه است.
در این حالت هیچ چیز قطعی نیست، هیچ چیز بسته نشده است، هیچ تحقق الزامآوری در کار نیست و در عین حال همه چیز در آستانه آغاز است. حال تصور داشتن ظاهری جوان در ششمین دهه زندگی بدون تصوری از آغاز و بر عکس سرشاری از پایان، تنها راهی برای سرخوردگی، افسردگی و مضحکه شدن است. نمیتوان آغاز را خرید، نمیتوان با بهترین بینی، قوام یافتهترین و بیچروکترین صورت با موهای پرکلاغی و ... آغاز را خرید، پایان در سیاهی تصنعی موها و ناتوانی از اخم و خنده صورت پف کرده از بوتاکس خود را فریاد میزند. تنها راه تجربه جوانی، احساس دوخته شدن و وجود داشتن در بطن زندگی است، در گوشهای ننشستن و با حرکت کردن در درون روند طبیعی عالم که با انکار سن هیچگاه میسر نخواهد بود.
علیرضا نراقی / جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
رئیس کمیسیون عمران و حملونقل شورای شهر تهران درگفتوگو با «جامجم»:
«جامجم» در گفتوگو با مدیر بخش زلزله و خطرپذیری مرکز تحقیقات راه، مسکن و شهرسازی، دلایل بروز و راههای مهار فرونشست زمین را بررسی میکند
در گفتوگو با دکتر محمد حسنی، پژوهشگر و دانشیار پژوهشگاه مطالعات آموزشوپرورش مطرح شد
در گفتوگو با رئیس مرکز پویانمایی صبا مطرح شد