زندگی مشترک زوج جوان برخلاف تصورشان به شکست انجامید

خیانت و بی‌توجهی،‌ اتهام زوجین علیه یکدیگر

ماهک و مازیار زوج جوانی هستند که برای طلاق به دادگاه خانواده شماره2 تهران مراجعه کرده‌اند. آنها فرزندی ندارند و فکر می‌کنند بهتر است قبل از این‌که پای بچه‌ای در میان باشد، جدا شوند. ماهک، شوهرش را به خیانت متهم می‌کند، اما مازیار می‌گوید زنش را دوست دارد و او را طلاق نخواهد داد. این نخستین‌بار نیست که زوج جوان راهروهای دادگاه خانواده را طی می‌کنند؛ آنها دو سال است که در رفت‌وآمد هستند و ماهک بسیار امیدوار است که این بار قاضی به نفع او رای دهد.
کد خبر: ۶۴۳۳۱۱

پرده اول؛ روایت ماهک

مازیار، انتخاب خودم بود. ما کم‌کم عاشق هم شدیم و ارتباط پنج ‌ساله‌مان از نظر من تضمینی برای حفظ زندگی مشترکمان بود. مازیار مهندس بود و در یک شرکت کار می‌کرد. او پسرخاله یکی از دوستانم بود. ما در چند مهمانی همدیگر را دیدیم و با هم آشنا شدیم و بعد مازیار پیشنهاد کرد با هم رابطه دوستانه داشته ‌باشیم تا یکدیگر را بهتر بشناسیم. او گفت می‌خواهد با من ازدواج کند، اما قبل از آن بهتر است با هم بیشتر آشنا شویم.

خانواده من هم از این لحاظ مشکلی نداشتند و من براحتی موضوع را با آنها در میان گذاشتم. خودم طراحی صنعتی خوانده‌ام و کارهای طراحی خوبی را آماده می‌کردم و مشتریان زیادی هم داشتم. اوضاع کارم که کمی بهتر شد، دفتری اجاره کردم و درآمد خوبی داشتم. بعد‌ازظهرها مازیار برای دیدن من می‌آمد و با هم بیرون می‌رفتیم.

کم‌کم رابطه عاطفی عمیقی بین ما شکل گرفت. من خیلی دوستش داشتم، عادت کرده‌ بودم درباره کارها و مشکلاتم با او صحبت کنم، مازیار هم کمکم می‌کرد. من و مازیار سال‌ها با هم دوست بودیم و سرانجام به این نتیجه رسیدیم که می‌توانیم زندگی خوبی با هم داشته ‌باشیم. به همین دلیل بدون هیچ مانعی با هم ازدواج کردیم. زندگی، روال خودش را داشت.

من و مازیار هر روز سر کار می‌رفتیم و بعد‌ازظهر به خانه می‌آمدیم تا این‌که بعد از مدتی، بهانه‌گیری‌های مازیار شروع شد. او با حرف‌هایش خیلی آزارم می‌داد؛ حرف‌هایی که خودش می‌دانست دوست ندارم بشنوم. مثلا می‌گفت چه کسی در دفترت هست؟ چرا می‌گویی کار داری؟ چرا می‌گویی نمی‌توانی با من حرف بزنی؟ او به من شک کرده ‌بود، حتی چند ‌بار بدون اطلاع قبلی به دفتر ‌آمد. تلفن‌های مرا کنترل می‌کرد. بارها بر سر این موضوع با هم دعوا کردیم و از او خواستم این کار را نکند. باورم نمی‌شد مازیار همان مرد چند ماه قبل است. یک سال از ازدواجمان گذشت.

من چندبار پیش مشاور رفتم و کمک خواستم، اما هربار مشاور می‌خواست مازیار را ببیند و او قبول نمی‌کرد. به او گفتم اگر فکر می‌کنی ما نمی‌توانیم با هم زندگی کنیم، بهترین راه این است که از هم جدا شویم، اما باز هم قبول نمی‌کرد. می‌گفت تو زن من هستی و طلاقت نمی‌دهم. کلافه شده ‌بودم و نمی‌دانستم با رفتارهای او چطور کنار بیایم. نتوانستم خودم را آرام کنم. از طرفی نمی‌توانستم از شوهرم جدا شوم. با این‌که خیلی اذیت می‌شدم، اما دوستش داشتم و می‌خواستم این وضع را سروسامان دهم، تا این‌که یک روز وقتی سرزده به خانه رفتم، متوجه ‌شدم خانه به‌هم ریخته ‌است.

من هر روز صبح قبل از رفتن به سر کارم، همه چیز را مرتب می‌کردم. یکدفعه دیدم مازیار از اتاق مهمان بیرون آمد. گفتم این وقت روز در خانه چه می‌کنی؟ جواب داد حالم خوب نبود و برای استراحت آمده‌ بودم. به من گفت گرسنه‌ است و خواست برایش غذایی آماده ‌کنم. من هم به آشپزخانه رفتم و در حال درست کردن غذا بودم که متوجه ‌شدم در آشپزخانه هم چیزهایی دست خورده ‌است. دو لیوان کثیف چای آنجا بود، یکی از لیوان‌ها رنگی رویش بود. آنقدر تعجب کردم که نمی‌توانستم حتی در این باره با او صحبت کنم. اصلا به روی خودم نیاوردم، اما نمی‌توانستم موضوع را فراموش کنم و بعد از چند روز در این باره با او حرف زدم، اما او با من دعوا و مرا متهم کرد که دروغ می‌گویم و می‌خواهم او را اذیت کنم.

یک ماه بعد دوباره متوجه شدم در اتاق خوابم اشیای ‌دیگری افتاده ‌است. این واقعیت بود و دیگر نمی‌شد آن را انکار کرد. آن شب با مازیار دعوای سختی کرده و خانه را ترک کردم و دیگر هم به آن خانه برنمی​گردم. مدت‌هاست که به دادگاه می‌روم و می‌آیم، اما اگر شده تا پایان عمرم بروم و بیایم باز هم این کار را خواهم کرد، ولی به آن خانه برنمی‌گردم.

پرده دوم؛ روایت مازیار

قبول دارم با ماهک بدرفتاری کردم و خیانت هم کرده‌ام، اما این یک اشتباه بود و به‌خاطر چنین اشتباهی نباید زندگی را نابود کرد. من زنم را دوست دارم و با هم خوشبخت هستیم. چیزی که باعث شد چنین خطای بزرگی بکنم، این بود که زنم خیلی به من بی‌توجهی می‌کرد و آزارم می‌داد. همیشه کارش مهم‌تر از من بود. با دوستان و مشتریانش بیشتر از من وقت می‌گذراند. خانه هیچ امنیتی برای ما نداشت و هیچ وقت از این‌که به خانه می‌آیم، خوشحال نبودم، چون همسرم یا کتاب می‌خواند یا در آشپزخانه سرش را گرم می‌کرد. خیلی وقت‌ها مرا تنها می‌گذاشت و زودتر می‌خوابید. حس تنهایی شدیدی که به من دست داده‌ بود، باعث شد فکر کنم زنم به من خیانت می‌کند. بعد از مدتی متوجه شدم این‌طور نیست. او رفتار سردی با من داشت. هربار می‌خواستم سر صحبت را باز و او را متوجه رفتارهای بدش کنم، می‌گفت مادرت تو را تحریک کرده ‌است. ما همه چیز داشتیم بجز خوشبختی و من دنبال این خوشبختی بودم. فکر می‌کردم اگر با زن دیگری ارتباط داشته ‌باشم، از همسرم انتقام گرفته و او را متوجه رفتارهای بدش کرده‌ام. روزی که همه چیز را فهمید و خواست از خانه برود، التماسش کردم و گفتم نرو. هیچ‌زنی مثل ماهک مرا خوشحال نمی‌کرد. دوستش دارم و نمی‌خواهم او را طلاق دهم. هیچ ‌روان‌شناسی نمی‌تواند عمق عشق من به همسرم را درک کند. آنها حرف‌هایی می‌زنند که در کتاب‌ها نوشته شده است و حرف دل مرا نمی‌شنوند و نمی‌فهمند. من با روان‌شناسان حرف نمی‌زنم. زندگی برای من دو بعلاوه دو نیست. ماهک همه زندگی من است.

من یک فرصت دیگر از ماهک می‌خواهم؛ فرصت این‌که کنارم باشد و بگذارد تا دوباره مثل قبل عاشق هم باشیم و همدیگر را دوست داشته باشیم. من دوباره به او می‌گویم ماهک برگرد که نور زندگی‌ام رفته ‌است.

نظر کارشناس

چرا ازدواج می‌کنم؟

عاطفه کشاورزی/ مشاور خانواده

یکی از مسائلی که اشخاص باید بیش از ازدواج به آن فکر و موضوع را برای خود حل کنند این است که به چه دلیلی می‌خواهند ازدواج کنند و در زندگی مشترک دنبال چه می‌گردند؟ پرونده این هفته را هم از نگاه ماهک و هم از نگاه مازیار بررسی کردیم تا ببینیم مشکل کجاست. اگر گفته‌های مازیار درست باشد و ماهک تمام وقت و انرژی خود را صرف کارش می‌کرد، آن وقت باید از ماهک پرسید چرا ازدواج کرده؟ آیا در زمان تجرد نمی‌توانست به همین اندازه و حتی بیشتر به شغلش اهمیت دهد؟ آیا حاضر نیست به خاطر همسر و زندگی مشترکش کمی از دغدغه‌های شغلی​اش کم کند؟

از سوی دیگر اگر حرف‌های ماهک درست باشد، باید از مازیار پرسید مگر در زندگی مشترک دنبال رضایت روانی و آرامش خیال نیست؟ اگر این‌طور است، به چه دلیل به همسرش بدبین می‌شود؟ چرا با زنی دیگر ارتباط برقرار می‌کند؟ چرا از رفتن نزد مشاور آن هم با دلایلی که بیشتر به بهانه شبیه است، خودداری می‌کند؟ چرا سعی نمی‌کند به جای این‌که در مقابل همسرش باشد و در مسیر زندگی او مانع‌تراشی کند، در کنارش قرار بگیرد؟

حقیقت این است که نه ماهک و نه مازیار پیش از ازدواج هرگز به اهداف و برنامه‌های خود فکر نکرده بودند و در نتیجه در زندگی مشترک نتوانستند به تفاهم و تعادل دست یابند. همه جوانان قبل از این‌که وارد زندگی مشترک شوند، باید از خود بپرسند چرا می‌خواهم ازدواج کنم و آیا فردی که برای همسری درنظر گرفته‌ام، می‌تواند به من در راه رسیدن به هدفم کمک کند و آیا من حاضرم متقابلا به او کمک کنم تا به خواسته‌هایش دست یابد؟ بعد از این مرحله نوبت گفت‌وگوست. دو طرف باید درباره اهداف، نیازها و خواسته‌هایشان با هم صحبت کنند و به درک مشترک برسند. در این صورت است که می‌توانند زندگی موفقی داشته باشند.

سولماز خیاطی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها