داستان پلیسی - قسمت اول

قتل مسافر ترکیه

ستوان ظهوری با این‌که بیشتر از ده روز از بازی پیشکسوتان پرسپولیس و میلان گذشته بود، هنوز در حال و هوای بازی بود. برای اولین بار به ورزشگاه رفته و مسابقه‌ای را از نزدیک دیده بود. با شور و حرارت با سرگرد شهاب حرف می‌زد و از دیده‌ها و شنیده‌هایش می‌گفت، اما زنگ تلفن رشته سخن‌اش را پاره کرد.
کد خبر: ۶۲۷۵۹۴
قتل مسافر ترکیه
جنازه مردی را در ساختمانی نیمه‌کاره در بلوار فردوس پیدا کرده بودند و آن دو باید هر چه سریع‌تر خودشان را به محل حادثه می‌رساندند.
 
ساعت حدود 7 صبح بود و باران شدید، ترافیک را سنگین‌تر از معمول کرده بود طوری که آژیر کشیدن هم زیاد فایده‌ای نداشت. دو همکار هرطور بود خودشان را به محل کشف جنازه رساندند. مقتول مردی بلند قد و چهارشانه بود. کت‌ و شلواری گرا‌نقیمت به تن داشت و ظاهرش نشان می‌داد وضع مالی خوبی دارد. ماموران کلانتری از کیف پول مقتول کارت ملی‌اش را پیدا کرده بودند. کارآگاه نگاهی به آن انداخت؛ حسن معرفتی، سی ساله، متولد رامهرمز. سه ضربه چاقو به پهلوی او وارد شده بود و به نظر می‌رسید وقتی او سوار خودرو بوده کسی که سمت چپش نشسته، او را به قتل رسانده است. انگیزه قتل نمی‌توانست سرقت باشد. گوشی تلفن همراه مقتول در جیب بغل کتش بود و دو اسکناس صددلاری و سه اسکناس صد لیری هم در کیف پولش وجود داشت. تلفن حسن خاموش بود. شهاب آن را روشن کرد و فهرست تماس‌ها را دید. آخرین مکالمه با زنی به نام مهشید بود. ستوان ظهوری از کارگران ساختمان تحقیق کرده بود و همگی می‌گفتند نفهمیدند چه کسی، چه زمانی جنازه را آنجا انداخته است.

 

دو همکار به اداره برگشتند تا با مهشید تماس بگیرند و تحقیقات خود را با استفاده از همین سرنخ شروع کنند. مهشید وقتی فهمید از اداره آگاهی به او تلفن زده‌اند، بشدت ترسید و هراسش وقتی بیشتر شد که ستوان به او گفت از دایره مبارزه با قتل تماس می‌گیرد. ظهوری هر طور که بود آرام‌آرام خبر کشته‌شدن حسن را به زن غریبه داد و زن در حالی‌که ناگهان بغض‌اش ترکید، گوشی را قطع کرد، اما چند دقیقه بعد خودش تماس گرفت و نشانی را پرسید.

مهشید یک ساعت بعد با چشمانی گریان مقابل کارآگاه نشسته بود و به سوالات او پاسخ می‌داد. حسن نامزدش بود و قرار گذاشته بودند اسفند عقد کنند. حتی تدارک دیده بودند برای ماه عسل به ترکیه بروند. مهشید نمی‌دانست نامزدش چگونه در تهران کشته شده است. طبق اطلاعات او، حسن باید آن زمان در استانبول می‌بود.

- ‌خودم او را به فرودگاه رساندم. اصلا نمی‌فهمم چه طور چنین چیزی امکان دارد.

موضوع برای شهاب جالب شد: «ما هم نمی‌دانیم. پس باید کمک کنید از موضوع سر دربیاوریم.»

مهشید جزئیات آشنایی‌اش را با حسن و هر چه درباره او می‌دانست، توضیح داد: «آشنایی ما مثل فیلم‌ها بود. با هم تصادف کردیم و بعد دوست شدیم. حسن از من خواستگاری کرد. او مهندس متالورژی است، اما کار آزاد می‌کند. بیشتر کارش در ترکیه است و به همین دلیل بین ایران و ترکیه مرتب در
رفت و آمد است. او را به خانواده‌ام هم معرفی کرده بودم و هیچ مشکلی برای ازدواج ما وجود نداشت. قرار بود خانواده‌اش اسفند از ایتالیا به ایران بیایند و ما عقد کنیم. دیشب هم باید به ترکیه می‌رفت و خودم او را تا فرودگاه رساندم.»

کارآگاه کمی فکر کرد. موضوع مشکوک به نظر می‌رسید. نحوه آشنایی حسن و مشهید،این ادعا که خانواده حسن ساکن اروپا هستند، سفرهای مکرر، نرفتن به ترکیه در آخرین روز و چند نکته دیگر وجود داشت که شهاب را به مقتول بدبین می‌کرد. بعید نبود حسن کلاهبرداری حرفه‌ای و خواستگاری قلابی باشد البته هنوز برای تصمیم‌گیری زود بود. او از مهشید پرسید: «حسن هیچ وقت از شما پول یا چیز باارزش دیگری خواسته یا گرفته بود؟»

بله،. یک​بار ده میلیون تومان به او دادم. باید دلار می‌خرید، اما برای حسابش مشکلی پیش آمده بود برای همین پول را به او دادم. مگر این کار اشکالی دارد؟

ستوان ظهوری که متوجه ماجرا شده بود، گفت: «اشکال که نه؛ اما قضیه مشکوک است.»/ ضمیمه تپش

علیرضا رحیمی نژاد

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها