روز تولد هجده سالگیام بود. هنوز مراسمیکه خانواده به همین مناسبت برگزار کرده بودند تمام نشده بود که تصمیم گرفتم از خانه بزنم بیرون. به دم در که رسیدم پدر پرسید «کجا میری؟» همان احساس شاخ بودن و خفن بودن این بار در صدایم نمود پیدا کرد و گفتم «بیرون!» پدر گفت «میدونم داری میری بیرون. با این تیپ که دستشویی نمیرن. گفتم کجا میری؟» گفتم «بابا من دیگه به سن قانونی رسیدم. مجبور نیستم به شما حساب پس بدم» پدر آرام به سمتم آمد و همزمان با [...] خطاب کردن من پس گردنی محکمیرا بر گردنم نواخت و با لحنی آرام گفت «خب عزیز دلم گفتی کجا میخوای بری؟» با صدایی که خفن بودنش را از دست داده بود و دل سنگ را هم آب میکرد گفتم «میخواستم برم داخل شهر یه دوری بزنم اما الان هرجا شما بگید همونجا میرم.» خلاصه تمام تصوراتم از سن قانونی نابود شد.
از بیرون که برگشتم غمگین و دلشکسته در حال بازسازی تصوراتم در مورد سن قانونی بودم که پدر آمد و یک کارت اعتباری را به عنوان هدیه به من داد. آن هدیه تنها هدیهای بود که پدر در تمام طول عمرم به من داد والبته آن تولد هم آخرین تولدی بود که برایم مراسمی گرفتند و خیلی تحویلم گرفتند. بدیهی است که آن کارت اعتباری بسیار برایم ارزشمند بود.
دیروز که رفتم از دستگاه خودپرداز پول بگیرم هرچه کارت را به داخلش فرو میکردم دستگاه بلافاصله کارت را میفرستاد بیرون. چند باری این پروسه تکرار شد. مردمیکه در صف بودند شروع کردند به اظهار نظرهای کارشناسانه «پول تو حسابت نیست لابد»، «فکر کنم رمز رو اشتباه زدی»، «کارت رو برعکس داخل دستگاه گذاشتی شاید».
کمی به آنها نگاه کردم و با خودم فکر کردم من کجای چهرهام شبیه یک پیرمرد هشتاد ساله است که چیزی از خودپرداز و کارت اعتباری نمیداند که این آدمها همچین جملاتی را خطاب به من میگویند؟ طبیعتا به نتیجه نرسیدم.
وارد بانک شدم و مشکلم را با یکی از کارمندان بانک مطرح کردم. بلافاصله گفت «کارت رو گذاشتی کنار موبایلت سوخته» گفتم «نه من هیچ وقت همچین کاری نکردم و نمیکنم» گفت «نه حتما همین اتفاق افتاده».
از آنجاییکه تجربه ثابت کرده نود و نه درصد مردم علت سوختن کارت اعتباری را نزدیکی آن با موبایل میدانند و یک در صد باقی مانده هم اصلا نمیدانند کارت اعتباری چیست بحث را ادامه ندادم و فرم درخواست مجدد کارت اعتباری را امضا کردم.
قرار شد تا دو الی سه روز دیگر آماده شود. نگاهی به کارت اعتباری سوخته انداختم و خاطراتم با او را در ذهنم مرور کردم. کارت را درون سطل آشغال انداختم و اندکی اشک از چشمانم سرازیر شد چون مجبور بودم دوباره از پدر پول نقد بگیرم. به خانه که برگشتم قضیه را برای پدر تعریف کردم. نمیدانم چگونه بحث را برد به سمت بیعرضگی من ولی خیلی ماهرانه این کار را انجام داد و از اینکه در این سن باید دستم در جیب خودم باشد سخن گفت. خلاصه اوضاع بسیار پیچیده شده. مثل اینکه دیگر از پول خبری نیست. خدا به خیر بگذراند.
>> قانون/ پدرام سلیمانی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
علی میرزابیگی، در گفت و گو با «روزنامه جامجم»:
«جامجم» روشهای مواجهه با کودکان در فضای مجازی و ضرورت سواد رسانهای بزرگترها را بررسی کرده است
درگفتوگو با دبیر مرکز مطالعات راهبردی جمعیت کشور بررسی شد
نادر قدیانی معتقد است به جای حمایت مستقیم از ناشر مخاطب یا نویسنده، باید از ترویج کتابخوانی در مدارس حمایت کرد