روزنامه خندان

مناظره در خواب

روزنامه خندان

گن فرهنگی

طنز در روزنامه های کشور کم پیدا می شود و این یعنی روزنامه ها کم لبخند می‌زنند و آنها که روزنامه می‌خوانند هم به تبعیت از رسانه محبوب شان کمتر می خندند. حکمت ستون روزنامه خندان، در این است که طنز همه روزنامه های کشور را جمع کنیم و در جام جم آنلاین برسانیم به دست تان تا هر صبح، دستکم در اینترنت گردی روزانه، لبخندی روی لب تان بنشیند.
کد خبر: ۶۲۰۶۱۲
گن فرهنگی

سیاست روز : تبدیل اسرائیل به...

روزنامه لوموند: توافقنامه اخیر "اسراییل" را به ... تبدیل می کند.

نقطه چین فوق را با یکی از گزینه های مناسب زیر پر کنید.

الف) تک شاخ بی شاخ

ب) هاچ زنبور عسل بی عسل

ج) روباه مکار بی آبرو

د) ملوان زبل بی اسفناج

وزیر ارتباطات: سعی می کنیم پهنای باند اینترنت را تا اواسط سال آینده به دو برابر افزایش دهیم.

اظهارنظر فوق یادآور کدام ضرب المثل شیرین فارسی است؟

الف) هزار وعده خوبان یکی وفا نکند

ب) تو قاچ زین را بچسب ، اسب سواری پیشکش

ج) سنگ مفت و گنجشک مفت

د) اینترنتت از پهنا توی حلقم!

کدام یک از اخبار زیر جزو دستاوردهای دولت یازدهم نیست؟

الف) دبیرکانون سراسری انجمن‌های صنفی پرورش‌دهندگان مرغ تخم‌گذار : تخم مرغ دانه ای ۳۲۰ تومان شد

ب) آلودگی هوای تهران به مرحله اضطرار رسید.

ج) سفیر کره شمالی در میانمار استعفا کرد.

د) زلزله چهار ریشتری در شرق هاییتی

شرق : گن فرهنگی

به‌نظر ما مدیریت فرهنگی و درواقع کاری که وزارت ارشاد و صداوسیما می‌کنند، «مدیریت گنی» است. حالا چرا گنی؟ چون آدمی که از هیکلش راضی نیست و بدقواره و چاق است، جلو میهمان رودروایسی‌دار گن تن می‌کند تا ظاهرسازی کند و چربی و قناسی هیکل را بپوشاند.

مدیریت فرهنگی هم همین‌طوری است. توی کتاب آنقدر حساسیت به‌خرج می‌دهند که حتی چهارتا فحش مستعمل کاربردی را حذف می‌کنند، حتی کلمه مرتیکه را که از لحاظ دستوری فحش نیست و تغییرشکل‌یافته «مردی که...» است که بر اثر استفاده و صیقل‌خوردن در زبان کوچه، به کلمه‌ای مستقل تبدیل شده است، باید حذف شود. تا صحنه‌های عاطفی و احساسی. توجه کنید که الان بیشتر این چیزها را گیر می‌دهند چون اصولا کسی اصلا داستان سیاسی نمی‌نویسد. اصلا یک دلیلی که بیشتر نویسنده‌ها به داستان‌های آپارتمانی روی آوردند این بود که اینطوری یکی یا دوتا آدم بیشتر در کار نیست و این یکی، دوتا آدم هم از توی آپارتمان که نمی‌توانند فعالیت سیاسی کنند برای همین هی به درودیوار خیره می‌شوند تا داستان تمام شود. خب، چه گیر سیاسی‌ای دارد؟ هیچی. برای همین بررس محترم برای اینکه حقوقی که می‌گیرد درست باشد، باید نشان بدهد که کار کرده، خب چی‌کار کند؟ نویسنده نه موضوع سیاسی مطرح کرده، نه موضوع عقیدتی. خب، گیر می‌دهد به حرف‌زدن و پوشش و این‌چیزها. مثلا به کتابی گیر داده بودند که یک جای داستانش خانم فلانی زیر باران می‌ماند و بعد وقتی به منزل یا میهمانی موردنظرش می‌رسد می‌نشیند روی مبل. بررس گفته بوده، اگر این خانم زیر باران مانده پس لباسش خیس شده و به تنش چسبیده، پس درست نیست با این وضعیت اسفناک و خطرناک در طول میهمانی روی مبل بنشیند. پس باید حذف شود. می‌بینید؟

از طرفی هرچی کلمه و ترکیب کنایی و فحش و ناسزا باشد باید حذف شود. مثل همان مرتیکه‌ای که عرض کردیم. همین ادا و اطوار در هنرهای دیگر هم هست.

به نظر ما، مدیران فرهنگی ما به‌نظرشان این‌چیزها بی‌ادبی است. برای همین حذفش می‌کنند تا اجنبی‌ها توی خارج، یا حتی مثلا 20سال دیگر توی همین مملکت، مردم بگویند دوره فلان مدیر و فلان وزیر، خیلی دوره اخلاقی خوبی بوده چون توی داستان‌ها و کتاب‌ها هیچ‌کس حرف بی‌ادبی نمی‌زده و کار غیراخلاقی نمی‌کرده و رفتار پرخطر نداشته است.

اینجاست که می‌گوییم سیاست فرهنگی ما سیاست گنی است. یعنی به خودمان سخت می‌گیریم و نفس را حبس می‌کنیم و شکم را می‌کنیم تو، تا بتوانیم لباس میهمانی تنمان کنیم. غافل از اینکه شاعر فرمود:

خیلی خوش‌هیکل است، لب خزینه هم می‌نشیند.

این از این. اما اگر دقت کنید عزیزان و دلاورانی که از گن استفاده می‌کنند، درست است که در کل هیکل را ردیف نشان می‌دهند، اما این چربی‌ها از یکجا می‌زند بیرون و لباس قلپی باد می‌کند و قضیه تابلو می‌شود.

این یعنی چی؟ یعنی کتاب دو،سه‌هزار جلدی را اینطور ممیزی‌کردن، ایرادی هم ندارد، همه می‌گویند وای چه ادبیات ایران پاستوریزه است، اما به‌هرحال رفتار عمومی و رسمی را که نمی‌شود ممیزی کرد. یعنی نمی‌شود که کنار دست هر مدیر و مسوولی یک بررس نشاند تا دور کلمات خطرآفرینش خط قرمز بکشد. مثل قضیه لولو و بردن بسته مخصوص به‌جای نامعلوم. یا مثل قضیه سوختن و ریختن آب به جایگاه مخصوص که این دوتا مثال ما از تلویزیون و رادیو پخش شده است. مساله البته فقط دولتی نیست. مثلا نمی‌شود نمونه فراموش‌ناشدنی پرتاب جاچسبی و به‌زبان‌آوردن کلمه کاربردی [...] را از زبان یک نماینده مجلس فراموش کرد. خب این هم از رادیو پخش شده است.

خب حالا تاثیر گن فرهنگی گم‌وگورکردن چهارتا لک‌وپیس است. مگر تاثیر تیراژ دو،‌سه‌هزارتایی کتاب را می‌شود با مخاطبان میلیونی رادیو و تلویزیون مقایسه کرد؟

پیشنهاد ما این است که بگذارند کتاب‌ها چاپ شود، اگر آب از آب تکان خورد، بیایند زیرآب ما را بزنند و بگویند فلانی آب بسته به فرهنگ و رفتار عمومی آبکی شده. اما به‌جاش بررس‌های ارشاد را بردارند و هرکدام را بگذارند بالاسر مسوولان و مدیران که تریبونشان مخاطب میلیون‌نفری دارد تا ممیزی در لحظه کنند. اینطوری جامعه هم مصون می‌ماند.

چقدر حرفمان جدی شد. ببخشید از دستم در رفت. آخر آقای روحانی گفته بود همه‌چیز در فرهنگ و ادبیات آرومه، ما دیدیم این آرامش بعد از توفانی است که قبل از توفانی دیگر است، گفتیم هشدار بدهیم. بعد هم بله. همه‌چیز در فرهنگ و ادبیات آرام است چون عملا کسی تولید ادبیات یا کار فرهنگی نمی‌کند.

مثل اینکه برای ازبین‌بردن تلفات جاده‌ای اجازه ندهند هیچ ماشینی از خانه بیرون بیاید. بله، نتیجه این می‌شود که آمار تلفات جاده‌ای صفر می‌شود، اما از این به‌بعد همه می‌دانیم برای شیک‌ جلوه‌دادن قضایا و پنهان‌کردن قناسی‌ها، از چه سیاستی استفاده شده؛ «سیاست گنی.»

تهران امروز: درباره نیکو سخن گفتن و سخن نیکو گفتن

درباره نیکو سخن گفتن و سخن نیکو گفتن و اینکه چه حرفی را کجا می‌شود زد و کجا نمی‌شود، بزرگان داخلی و خارجی صحبت‌های زیادی کرده‌اند و جملات قصار فراوانی هم برای بهره‌برداری ما از ایشان به یادگار مانده است.«تا مرد سخن نگفته باشد/عیب و هنرش نهفته باشد»، «کم گوی و گزیده گوی چون دُر/تا ز اندک تو جهان شود پُر»، «در بساط نکته دانان خود فروشی شرط نیست/یا سخن دانسته گوی ای مرد عاقل یا خموش» و صحبت‌های بسیاری از این دست وظیفه ما را روشن کرده‌اند که درباره حد و مرز و آداب سخن گفتن به قول معروف باید«اندازه نگهداشت که اندازه نکوست» شاید یکی از مهم‌ترین جاهایی که «کار نیکو کردن از پُر کردن نباشد» در سخن گفتن باشد.

چون این را هم شنیده‌ایم که «لاف از سخنِ چو دُر توان زد/این خشت بُود که پُر توان زد» پر کردنی هم اگر باشد،در مورد سخن گفتن بدون تردید باید در خلوت اتفاق بیفتد، دیگران ضرر و زیان آزمون و خطای ما را در سخن گفتن موظف نیستند،تحمل کنند.

دوستی نقل می‌کرد که؛ جوانی به دنبال ناملایمات و رویگردانی‌های روزگار از وی اقدام به خودکشی کرده و موفق هم شده بود.برای این جوان در یکی از شهرهای شمال ایران مجلس ترحیمی می‌گذارند و از طلبه در سخنرانی معروفی هم دعوت می‌کنند تا طبق سنت‌ها در این مراسم صحبتی داشته باشد تا برکت و ثواب آن عاید روح جوان تازه در گذشته شود و به جهت حضور مردم ثواب فاتحه و قرانی هم که خوانده می‌شود باعث آرامش روح آن بخت برگشته شود.چون همانطور که می‌دانید خودکشی کردن‌،طبق سفارش‌های دینی و شرعی و عرفی جایز نیست و نزد مردم هم انعکاس خوبی ندارد، صاحبان مجلس ضرورتی نمی‌ببینند که علت فوت آن مرحوم را به سخنران بگویند.

سخنران بد اقبال هم از همه جا بی‌خبر بر منبر می‌رود و شروع می‌کند که؛مرگ انواع و اقسام دارد،مرگ در بستر،مرگ در سنگر،مرگ در بلایای طبیعی،مرگ در فلان و مرگ در بهمان و...اما مرگی وجود دارد که از بدترین انواع مرگ است،و آن قتل نفس است،یعنی انسان خودش خودش را از بین ببرد،از لحظه‌ای که روح این شخص به درک واصل می‌شود همین‌طور عذاب الهی است که بر او نازل می‌شود تا روز قیامت به حسابش برسند و الی آخر.

بعضی از حاضران در مجلس که از موضوع خبر داشته‌اند نگاه‌هایی رد و بدل می‌کنند و کم‌کم همهمه‌هایی در مجلس می پیچد و خلاصه مجلس تقریبا به هم می‌خورد و به هر حال شرایط بسیار نا خوشایند می‌شود.

اینکه این سخنران مقصر نیست و تعمدی هم در کار نبوده کاملا روشن است.اما نقل این اتفاق دست کم تاییدی است بر عرایض بنده که تا چه اندازه رعایت جوانب مختلف در سخن گفتن ضرورت دارد.و چقدر این مسئله ظریف است. بدون تردید در بسیاری از موارد حرف زدن زیاد و از هر دری سخن گفتن ضریب خطای گوینده را بالا می برد.

در شعر هم که یکی از زیباترین شکل ارتباط با مخاطب است ایجاز یکی از مهم‌ترین عناصر سخن است و حتی پوشیده و با کنایه گفتن از ویژگی‌های مثبت شعر به حساب می‌آید.به هر حال همه اینها را عرض کردم که یک بار دیگر توجه کنیم که در کجا و درباره چه موضوعی و برای کدام مخاطب سخن می‌گوییم.اگر دوست داریم دست‌کم عیب‌مان نهفته باشد!عزاداری‌های‌تان قبول درگاه حق باشد.معاف کرده ام خودم را از مطلب طنز، دست‌کم تا پایان ماه محرم. به زودی انجام وظیفه خواهم کرد.

آرمان : گوش مهم‌تر است یا گوشی؟

سرخوش توی خیابان راه می‌رفت و با برادرش تلفنی حرف می‌زد که ناگهان صدای یک موتور را از پشت سر شنید. سرخوش بلافاصله گوشی را توی جیب کتش گذاشت تا مانع سرقت شود ولی سارق که از قبل دستش را برای سرقت گوشی به سمت او پرتاب کرده بود به جای گوشی گوش سرخوش را کند و برد.

سرخوش از درد به خود پیچید و نشست و خواست به اورژانس زنگ بزند که ناگهان سارق بالای سرش ظاهر شد و گفت: گوشت را بگیر و گوشی را بده. ولی سرخوش معامله را قبول نکرد و گفت: از گوش یکی دیگر دارم ولی از گوشی همین یکی است.

سارق گفت: دیوانه گوش مهم‌تر است یا گوشی؟ سرخوش گفت: گوشی! سارق گفت: می‌گویم گوشی را بده. سرخوش گفت: نمی‌دهم. پس سارق شمشیر سامورایی را بیرون کشید و آن را زیر گلوی سرخوش گذاشت و گفت: سر مهم‌تر است یا گوشی؟ سرخوش سر و گوشی را به سارق داد! سارق گوش و گوشی را برد و رفت.

سرخوش میان جمعیت ایستاده بود و دستمالی را محکم روی گوش بریده‌اش گذاشته بود. ماموری از او پرسید: چه شده؟ سرخوش پاسخ داد: گوشم را کندند و گوشی‌ام را بردند. مامور گفت: عیب ندارد سرت سلامت! مورد داشته‌ایم گوشی را با صاحبش برده‌اند!

 سرخوش گفت: پس خدا را شکر. سرخوش به خانه رسید، زنش فریاد زد که گوشی‌ات چه شد؟ گفت: کسی نیاز داشت دادم ببرد! زن گفت: پس گوشت کو؟ گفت: طرف خیلی نیازمند بود گوشی را با گوش برد. زنش گفت: قدیم گوشی را با جعبه می‌دزدیدند، زمانه عوض شده!

کیهان : آلو (گفت و شنود)

گفت: هنوز امضای توافقنامه ژنو خشک نشده که اتحادیه اروپا 17 شرکت ایرانی را تحریم کرد.

گفتم: مگر قرار نبود تحریم‌های جدید وضع نشود؟!

گفت: می‌گویند این تحریم‌ها از قبل تصویب شده بود!

گفتم: خب! غنی‌سازی اورانیوم و تاسیسات آب سنگین اراک و غنی‌سازی 20 درصد و تولید سانتریفیوژهای پیشرفته و ... هم از قبل انجام شده بود. چرا باید فعالیت ایران به حالت تعلیق درآید ولی حریف هر غلطی دلش خواست بکند؟

گفت: چه عرض کنم؟! از اول هم معلوم بود که آمریکا و اروپا قابل اعتماد نیستند و هر روز برای دبه درآوردن بهانه‌ای می‌تراشند.

گفتم: آموزگاری به دانش‌آموزش گفت؛ چند دفعه بگویم که سر کلاس چیزی نخور؟ و دانش‌آموز گفت؛ آقا اجازه! آلو‌خشک است، گذاشته‌ام توی دهنم خیس بخورد تا در زنگ تفریح بخورم!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها