داستان پلیسی - قسمت اول

شلیک از فاصله نزدیک

سرگرد شهاب و ستوان ظهوری به محض ورود به آپارتمان مقتول، احساس تهوع کردند. معلوم بود مدت زیادی از وقوع جنایت گذشته و جسد فاسد شده است. همین بوی مشمئزکننده باعث شده بود همسایه‌های احمد به موضوع مشکوک شوند و پلیس را باخبر کنند. کارآگاه وقتی بالای جنازه حاضر شد، فهمید مقتول با دو گلوله که به سر و قفسه سینه‌اش اصابت کرده، کشته شده است. فاصله تیرانداز با احمد کم بود و می‌شد این‌طور نتیجه گرفت که قاتل فردی آشنا بوده که براحتی وارد خانه مرد میانسال شده و از نزدیک او را هدف قرار داده است، ضمن این‌که سلاح قاتل صداخفه‌کن داشته است . پزشک کشیک قانونی که جسد را معاینه کرده، معتقد بود دست‌کم یک هفته از وقوع جنایت می‌گذرد.
کد خبر: ۶۱۹۸۸۱

ستوان ظهوری با دقت تمام خانه را بازرسی کرد. به احتمال زیاد سرقت انجام شده بود، اما نمی‌شد اظهارنظر قطعی کرد. مشکل آنجا بود که احمد کسی را نداشت. همسر و فرزندانش دو ماه قبل ایران را ترک و به استرالیا مهاجرت کرده بودند و خود او نیز تصمیم داشت بعد از انجام کارهایش به خانواده خود بپیوندد. این اطلاعات را همسایه واحد روبه‌روی احمد به کارآگاه داد. او تقریبا همسن و سال مقتول بود و از دو سال قبل در همسایگی وی زندگی می‌کرد. کریم از مرگ دوست و همسایه‌اش بشدت ناراحت بود و می‌گفت او بود که پلیس را خبر کرد و همراه ماموران وارد آپارتمان شد.

ـ هیچ وقت تا آخر عمرم نمی‌توانم آن صحنه را فراموش کنم.

کریم به کارآگاه کمک کرد تا درباره احتمال وقوع سرقت بیشتر تحقیق کند. او خبر داشت احمد بتازگی مقداری دلار خریده بود، اما هرچه گشتند اثری از دلارها نبود. کارت سوخت خودروی مقتول هم پیدا نشد. گوشی تلفن همراهش از دیگر اقلامی بود که می‌شد به طور حتم گفت سرقت شده است. شهاب از این‌که تا همین میزان اطلاعات به دست آورده، کاملا راضی بود و به محض این‌که به اداره بازگشت به دستیارش دستور داد خط همراه مقتول و کارت سوختش را ردیابی کند؛ البته این کار باید روز بعد انجام می‌شد.

ستوان از این‌که همیشه انجام کارهای اداری پردردسر و زمانبر گردنش می‌افتاد، اصلا راضی نبود، اما می‌دانست تا زمانی که خودش در قامت کارآگاه تمام‌عیار ظاهر شود، راه زیادی دارد و فعلا تنها چاره‌اش اطاعت کردن از دستورات مافوق است. ظهوری ظهر روز بعد با دستی پر به اداره برگشت. از کارت سوخت مقتول شش روز قبل از کشف جنازه استفاده شده بود. ستوان به جایگاه موردنظر رفته و فیلم‌های مربوط به آن روز را هم گرفته بود. سرگرد هم در این مدت بی‌کار ننشسته و سری به مبل‌فروشی مقتول زده و از کارگران او تحقیق کرده بود.

آنها اصلا به غیبت صاحب مغازه مشکوک نشده بودند، چون احمد زیاد به محل کارش نمی‌رفت و بیشتر کارها را یکی از کارمندان به نام نیما انجام می‌داد. نیما در حالی‌ که سعی می‌کرد خالکوبی روی دستش را بپوشاند، به کارآگاه توضیح داد بتازگی احمد با مردی به اسم سعید دچار مشکل شده و ظاهرا سر 25 میلیون تومان با هم اختلاف داشتند.

دو همکار بعد از این‌که اطلاعاتشان را با هم رد و بدل کردند، به تماشای فیلم پرداختند و خودرویی را که با کارت سوخت مقتول بنزین زده بود، شناسایی کردند. راننده از خودرو پیاده نشده؛ بلکه از کارگر جایگاه خواسته بود برایش بنزین بزند. ظاهرا باک چندان هم خالی نبود، چون بنزین زدن خیلی زود تمام شد. وقتی کارآگاه شماره پلاک خودروی زانیتای موردنظر را استعلام کرد، نتیجه قابل توجهی به دست آورد. مالک زانتیا کسی نبود غیر از سعید که با مقتول اختلاف مالی داشت.

ستوان ظهوری که از این کشف خوشحال شده بود، گفت: «مثل این‌که تا دستگیری قاتل راه زیادی نداریم.»

کارآگاه ابرو بالا انداخت و جواب داد: «چرا سعید باید از کارت سوخت احمد استفاده کند؟ دیگر هر کسی می‌داند نباید این‌طوری از خودش سرنخ به‌جا بگذارد.»

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها