در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
خانم ناظم به آنها گفته بود در میان گروههای انتخاب شده برای خواندن سرود به بهترین گروه یک جایزه خوب میدهند و در ضمن آنها را برای مسابقات به آموزش و پرورش منطقه معرفی میکند.
از موقعی که خانم ناظم این موضوع را اعلام کرده بود هلیا و دوستانش تصمیم گرفتند تا هر طور شده بهترین گروه سرود بشوند و قرارگذاشتند برای دو روز دیگر هر کدامشان یک شعر سرود به مدرسه بیاورند تا پس از مشورت باهم یکی را انتخاب و تمرین را شروع کنند.
همگی در روزی که وعده کرده بودند شعر سرودها را آوردند و بعد از اینکه کلی با هم صحبت کردند یک سرود انتخاب شد. هلیا گفت متن سرود را به خانه میبرد و از آن به تعداد بچهها فتوکپی میگیرد تا روز بعد کارشان را آغاز کنند.
مدرسه که تعطیل شد هلیا هم مثل همه بچهها وسایلش را جمع کرد و از کلاس بیرون رفت و جلوی در ورودی سوار سرویس شد. داخل سرویس که نشستند یکی از دوستانش در مورد ماجرای خواندن سرود پرسید و او هم تمام اتفاقات آن روز را برایش تعریف کرد.
هلیا سرود نوشته شده را از کیفش در آورد و به دوستش نشان داد و چون نزدیک خانه بودند دیگر آن را داخل کیف نگذاشت و همان طور کاغذ را لوله کرد و در دستش نگه داشت. به خانه که رسیدند از ماشین پیاده شد و چند لحظهای ایستاد و با بچهها خداحافظی کرد.
وارد خانه که شد هنوز چند پلهای بالا نرفته بود که یکدفعه متوجه شد کاغذ سرود در دستش نیست. با نگرانی به دور و اطرافش نگاه کرد، اما چیزی آنجا نبود.
کمی فکر کرد تا بفهمد کاغذ را کجا انداخته است، ولی یادش نمیآمد. با این که میدانست آن را داخل کیف نگذاشته، اما یک بار هم توی آن را جستجو کرد تا خیالش راحت شود. بازهم به اطراف نگاهی انداخت، اما فایدهای نداشت.ناگهان با خود فکر کرد که نکند آن را توی ماشین سرویس جا گذاشته است. کیفش را زمین گذاشت و با سرعت از خانه بیرون آمد، اما ماشین رفته بود.
باید سریع ماجرا را به مادرش اطلاع میداد تا او به راننده سرویس زنگ بزند. نباید وقت را از دست میداد اگر سرویس از آنجا خیلی دور میشد شاید نمیتوانست برگردد. برای همین بدون معطلی برگشت و وارد خانه شد. در همین حال یک لحظه احساس کرد جلوی درچیزی روی زمین افتاده است. ایستاد و چند قدم عقب آمد و پایین را نگاه کرد. به نظرش آمد که کاغذ گمشدهاش باشد، اما با خودش گفتممکن نیست چون من آن را داخل سرویس جا گذاشتهام. ولی کاغذ روی زمین شبیه ورقه سرودشان بود و همان طور هم لوله شده بود.
با دقت بیشتری نگاه کرد و آرام خم شد و آن را برداشت و باز کرد. باورش نمیشد؛ خودش بود.
هلیا بسیار خوشحال شد و کاغذ سرود را محکم در دست گرفت و خدا را شکر کرد که آن پیدا شده، اما نفهمید چطور و چگونه کاغذش آنجا افتاده بود. البته مهم نبود، تنها موضوعی که اهمیت داشت این بود که حالا پیدایش کرده و از این که پیش دوستانش بد قول نشده و میتوانست کارش را درست انجام دهد، احساس خوبی داشت و تصمیم گرفت تا فردا از کاغذ سرود و وسایل دیگر خود خیلی خوب نگهداری کند.
رضا بهنام
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد