روزنامه خندان

مسأله در

طنز در روزنامه های کشور کم پیدا می شود و این یعنی روزنامه ها کم لبخند می‌زنند و آنها که روزنامه می‌خوانند هم به تبعیت از رسانه محبوب شان کمتر می خندند. حکمت ستون روزنامه خندان، در این است که طنز همه روزنامه های کشور را جمع کنیم و در جام جم آنلاین برسانیم به دست تان تا هر صبح، دستکم در اینترنت گردی روزانه، لبخندی روی لب تان بنشیند.
کد خبر: ۶۱۶۵۳۰
مسأله در

سیاست روز : مردی که زیاد می دانست

رییس دفتر رییس جمهور: ما نسخه اقتصاد صدقه ای را شفابخش نمی دانیم.
اظهارنظر فوق یادآور کدام ضرب المثل دستکاری شده زیر است؟
الف) یکی در خواب بیند باز "یارانه"
ب) دیگر آن یارانه ها را لولو برد
ج) شوخی شوخی با یارانه مردم هم شوخی!
د) هر سه گزینه فوق صحیح است
اجرای قانون هدفمندی یارانه‌ها با شیوه ای مغلوط امکانی را فراهم کرد تا یارانه نقدی به اقشار آسیب پذیر ارائه شود.
جمله بالا را معنا کنید.
الف) اجرای قانون هدفمندی یارانه ها اگر با شیوه "مغلوط" صورت بگیرد خیلی خوب است.
ب) شیوه های مغلوط چیز خوبی هستند.
ج) ایشان نمی داند شیوه های مغلوط چه موجوداتی هستند.
د) شیوه های مغلوط را عشق است وگرنه ... زبان و ادبیات فارسی!

هیات نمایندگان اتاق ایران! اگر با سیاست خارجی و عملکرد تیم مذاکره کننده هسته ای موافق هستید، دستتان را بالا ببرید. به نظر شما این بالا بردن دست توسط نمایندگان جزو کدام یک از مصادیق زیر است؟
الف) کوباندن مشت محکم به دهان امپریالیسم
ب) خنثی کردن توطئه های امریکای جهانخوار
ج) دور زدن تحریم های ناجوانمردانه
د) این عمل هیچ مصادیقی ندارد
به اعتقاد من، شیوه صحیح این است که افراد توانمند به صورت داوطلبانه اعلام کنند که از دریافت یارانه نقدی انصراف می دهند.
به نظر شما ایشان چگونه به این کشف مهم نائل آمده اند؟
الف) با مشاورت هزار و سیصد مشاور اقتصادی
ب) با تشکیل کمیته های تخصصی
ج) با صد و هشتاد و چهار هزار ساعت کار کارشناسی
د) با استفاده از ابزار ویژه نظیر رمل و اسطرلاب

شرق: مساله در

دیروز یک‌نفر تعریف کرد وقتی میهمان خارجی‌شان می‌خواسته از ایران برود و برگردد به کشور خودش، آخرین حرفش توی فرودگاه این بوده: «فرهنگ شما ایرانیان بود بسیار نایس. اما من نفهمید، ایرانی‌ها چرا ترسید از در؟»

مساله این است. واقعا چرا ما از در می‌ترسیم؟

مرحله اول: پا

توجه کرده‌اید به در که می‌رسیم پا سست می‌کنیم و این‌پا و آن‌پا می‌کنیم که همراهمان پا پیش بگذارد و زودتر برسد به در و از در رد بشود. اگر او هم پا سست کند داستان شروع می‌شود. یعنی می‌رویم توی مرحله بفرما.

مرحله دوم: بفرما

وقتی دو ایرانی با هم به در می‌رسند حالات زیر پیش می‌آید:

- بفرما ممدجون.

- نه به جون شما. مگه می‌ذارم؟ اول شما. بزرگ‌تری گفتند کوچک‌تری گفتند. برو برو... تعارف نکن جون‌ممد، داش‌رضا.

مرحله سوم: این تن بمیره

- ممدجون این تن بمیره اول شما بفرما تو. (و همزمان شروع می‌کند به هول‌دادن ممدجون)

در حالی که چهارچوب در را گرفته و جلوی هول‌دادن و فشار داش‌رضا مقاومت می‌کند تا از جا کنده نشود: ممدجون، مگه از رو نعش تو رد شم که اول من برم.

مرحله چهارم: راستی

داش‌رضا: اصلا ممدجون، همه این حرفا درست، ولی شما دست راستی. باید اول بری.

و با این جمله کل معادله را تغییر می‌دهد. حالا ممدجون تلاش می‌کند تا از سمت چپ داش‌رضا خارج شود و بیاید این‌طرف.

مرحله پنجم: چپی

ممدجون: ببین داش‌رضا، من اصلا دست چپ و راستم‌رو نمی‌شناسم. بیا برو تو.

داش‌رضا: شما با این‌همه سابقه سیاسی چطور چپ و راست‌رو از هم تشخیص نمی‌دهی؟

ممدجون: برای ماها، فرق سیاست با در این است که وقتی به در می‌رسیم تلاش می‌کنیم همه زودتر از ما بروند تو، اما توی سیاست، قلم پای طرف را خُرد می‌کنیم اگر بخواهد ما را دور بزند.

مرحله ششم: بزرگی

ممدجون: آقا بزرگ‌تری گفتند کوچک‌تری گفتند.

داش‌رضا: یعنی من بزرگ‌ترم اول از در رد بشوم تو مطمئن شوی توش گیر نمی‌کنم؟

مرحله هفتم: پیگیری

ممدجون: شما خودت با زبان خوش کوتاه نمیایی انگار. من مجبورم (تلفن را از جیبش درمی‌آورد) زنگ بزنم 110 بیاید.

مرحله هشتم: بازی پیچیده می‌شود

در این لحظه دونفر از دوستان از راه می‌رسند و بازی را پیچیده می‌کنند. ممکن است دوساعت طول بکشد که مردم از در رد شوند.

دربازی: دربازی یا در گروهی یا Door Group از بازی‌های قدیمی ایرانیان است. در این بازی برخلاف زندگی واقعی که همه سعی می‌کنند هم را دور بزنند، افراد دورهم می‌چرخند تا آن یکی از در رد شود. اولین نفری که از در برود تو، بازنده محسوب می‌شود و تا آخر روز با سرشکستگی زندگی خواهد کرد.

صدای در: در همه‌جای دنیا در صدایی شبیه این دارد: قییییژژژژژژژ. در ایران صدای در این است: بووووووووووو. و بعد دهانش را باز می‌کند و آدم را می‌خورد.

جنایت دری: دونفر که از بچگی با هم دوست بودند سر مساله ردشدن از در با هم دعوایشان شد و یکی آن یکی را کشت.

راهکار دری: شورای شهر تصویب کرد برای حل مساله در، شهرداری حق ندارد به ساختمان‌هایی که در دارند پایان کار بدهد.

درگیری: آیا این‌گیری که ما با در داریم نشانه‌ای از این است که ما درگیریم؟

خوددرگیری

- پس مهربان کو؟

- هیچی دوساعته ایستاده جلو در. معلوم نیست به خودش یا کودک درونش تعارف می‌زند که اول آنها بیایند تو. فکر کنم خوددرگیری پیدا کرده.

در تاخیری: آیا در وسیله‌ای تاخیری محسوب می‌شود و نمی‌گذارد ما به کارهایمان زود برسیم؟

در تاریخی: آیا اگر اینقدر جلو در معطل نمی‌شدیم همه‌چیز حل بود؟ آیا باعث عقب‌ماندگی تاریخی‌مان در بوده است؟

سیاست دری: البته بهترین راهکار برای مساله در را سیاستمداران پیدا کرده‌اند. آنها چون نمی‌ترسند به‌راحتی دودر می‌کنند. در نتیجه مثل مردم عادی از در نمی‌ترسند.

تهران امروز : تفریحات مشترک شاعران و امیران

در زمان‌های قدیم که این همه امکانات ارتباطی و نمایشی و خودنمایی، وجود نداشت.

نه رادیویی، نه تلویزیونی، نه تریبونی، نه ماهواره،نه مطبوعات، نه اینترنت و نه فیس‌بوک که به عبارت رسمی و پاستوریزه‌اش می‌شود؛ شبکه اجتماعی.

این مقدمات بدیهی را گفتم تا وقتی می‌خواهم از تفریحات مشترک میان شاعران و امیران گذشته حرف بزنم، تعجب نفرمایید و شرایط آن روزگار را درک کنید.

بسیاری از شاعران قدیمی اسباب تفریح و انبساط خاطر امیران بودند، آقای پادشاه یا آقازاده‌اش، یا وزیرش، در شکارگاه تیر می‌انداخت، اگر تیرش به آهو می‌خورد شاعر همان جا، تیراندازی آن جناب را در قصیده‌ای یا دست کم در قطعه‌ای، به نظم می‌کشید وتوصیف می‌کرد، توصیف کردنی! که ‌ای سرور من تیراندازی تو برتر از مریخ و ستارگان شکارچی آسمان است و فلان است و چنان است.

اگر تیر آقای پادشاه به خطا می‌رفت، شاعر شعری می‌ساخت در ستایش مهربانی و حیوان دوستی آن عالی‌جناب و خوش اقبالی آن آهو و حتی گاهی از زبان آهو از پادشاه دل نازک تشکر می‌کرد و دعا می‌کرد که عمر پادشاه طولانی بشود و تا ابد جاودان بماند. اما چون هیچ پادشاهی جاودان نمانده معلوم است که آن دعاها الکی بوده و از ته دل نبوده و اجابت نشده است و به لطف خدا، ریشه پادشاه بازی برکنده شده است برای ابد.

باری در جنگ و صلح و در شادی و عزا، شاعر در کنارامیرخان بود و سیاه کاری‌های ایشان را ماست مالی می‌کرد که به عبارتی می‌شود همان سفید نمایی خودمان.

یکی از تفریحات آقای پادشاه و درباریان این بود که گاهی شاعران را به جان هم می‌انداختند و یکی را تشویق می‌کردند تا از آن شاعر دیگر بدگویی کند و عیب‌هایش را بزرگ نمایی کند و حتی فحش‌های ناجور و شطرنجی به او و آباء و اجداد و اهل و عیالش بدهد البته با وزن وقافیه وبلاغت و فصاحت و صنایع لفظی و معنوی در حد تدریس در دانشگاه و پژوهش در پژوهشگاه و مقاله در دانشنامه؛ یعنی هجو به‌سر آید.

بعضی شاعران که به این کار، یعنی بدگویی و فحاشی عادت می‌کردند، گاهی منتظر می‌نشستند ببینند، آقای پادشاه یا عالی‌جناب وزیر یا حضرت والا شازده پسر ایشان کی هوس تفریح به سرش می‌زند و سفارش هجو می‌دهد؟ بعد که خبری نمی‌شد، یعنی بودجه نبود و اعتباراتش مصوب نشده بود، از سر بی‌کاری شروع می‌کردند به هجوکردن دوستان ونزدیکان خودشان و گاهی که چانه‌شان گرم می‌شد، خودزنی می‌کردند و به خودشان فحش می‌دادند وخود را هجو می‌کردند با چه فصاحت و بلاغت و وقاحتی!

یکی دیگر از روش‌های خودنمایی شاعران، برای قرار گرفتن در سرخط اخبار و نقل محافل شدن، تعریف از خود بود با آنکه قدیمی‌ها معتقد بودند که تعریف از خود، دور از جناب، گلاب به روی‌تان یک جورشکر خوردن است با تمام حاشیه‌هایش!

اما شاعران می‌گفتند برای شاعران خیلی چیزها مجاز است که برای دیگران مجاز نیست که عبارت عربی‌اش این است «یجوز لشاعر ما لا یجوز لغیره» یکی از این مجوزهای اختصاصی شاعران، همین تعریف از خود بود که تفصیل ماجرایش بماند برای یادداشت بعدی.

کیهان : لاف (گفت و شنود)

گفت: اوباما بار دیگر تکرار کرده است که همه گزینه‌ها از جمله گزینه نظامی علیه ایران روی میز است.

گفتم: چه غلط‌های زیادی؟!

گفت: نتانیاهو هم گفته است اگر توافق ایران و 5+1 آنگونه که ما می‌خواهیم نباشد، ممکن است به ایران حمله کنیم.

گفتم: موز اگر قوت داشت، کمر خودش را راست می‌کرد. اسرائیل هم‌اکنون در حال نابودی است و دوران ابرقدرتی آمریکا هم مدت‌هاست که سر آمده است.

گفت: آن سال‌ها که آمریکا قدرت داشت هیچ غلطی نتوانست بکند چه رسد به حالا که...

گفتم: یارو دورخیز کرد که با یک پرش روی زین اسب بنشیند ولی از آن طرف نقش زمین شد و در حالی که از شدت درد، کمرش خم شده بود برای این که خیلی ضایع نشه، بلند بلند گفت؛ جوونی کجایی که یادت بخیر! و بعد که به اطراف نگاه کرد یواشکی گفت؛ خودمونیم، جوون هم که بودیم مثل حالا پخمه و بی‌بوته بودیم!

آرمان: موضوع انشاء: قناعت پیشه کردن

اکنون قلم به دست می‌گیرم و انشای خود را آغاز می‌کنم؛ ما قناعت پیشه کردن را خیلی دوست داریم، ما قناعت پیشه کردن را خیلی می‌شناسیم، پدرمان هر وخت که مادرمان می‌گوید در خانه گوشت گوسپند و مرغ نداریم توری مادرمان را نگاه می‌کند که مادرمان دیگر جرعت نمی‌کند به او بگوید که گوشت گوسپند و مرغ در خانه نداریم، سپس پدرمان از خانه خارج می‌شود و مادرمان یک کلمه‌ای به او می‌گوید که یک بار که برای پدرمان تعریف کردیم کتکی از او خوردیم که سهراب از رستم نخورده.

 گاهی اوقات که نگاه پدرمان خیلی قناعت پیشه می‌شود که در همین موقه تلبکار‌ها با مامور کلانتری می‌آیند و او را می‌برند و می‌اندازند زندان و مادرمان هم بسیار غهر می‌کند و ما را به خانه پدربزرگ جمشید می‌برد.

ما ماه تابستان را اصلن دوست نداریم چون با تعطیل شدن مدرسه‌ها بار قناعت پیشه کردن از روی دوش پدرمان کمتر می‌شود چون پدرمان من و داداشم را به دوچرخه سازی سر کوچه می‌فرستد تا آنجا شاگردی کنیم و بتوانیم کمک خرج خانه شویم،.

فقط آخر تابستان خوب بود که اکبر آقا همسایه‌مان که راننده تریلی است تسادف کرد و مرد و ما توانستیم یک کم از قناعت پیشه کردن پدرمان را در مجلس ختم اکبر آقا تقسیم کنیم و یک مقدار هلوا و خرما و میوه بخوریم و سیر شویم، پدرمان می‌گفت چقدر خوب است که برای تقسیم بیشتر قناعت پیشه کردن بتوانیم شام را هم خانه مرهوم اکبر آقا همسایه‌مان تلپ شویم، مادرمان می‌گوید یکی از راه‌های قناعت پیشه‌تر شدن، چتربازی است، ما چتربازی را دوست داریم چون اینطوری هم می‌توانیم قناعت پیشه باشیم و هم می‌توانیم سیر شویم و درس بخوانیم، پدرمان هم برای اینکه شام و نهار مردم را پس ندهد در تابستان می‌گوید خانه‌مان گرم است و در زمستان می‌گوید خانه‌مان سرد است.

پدرمان می‌گوید که یک نفر را می‌شناسد که از رییس جمهور درخواست کرده در راستای قناعت پیشه بودن یک مقدار پول که خیلی زیاد است (ما هنوز تا صدگان خوانده‌ایم و مادرمان می‌گوید برای قناعت پیشه بودن تا همین جا را بلد باشیم کارمان راه می‌افتد) و یک مقدار کم زمین در تهران حدود ۲۰۰ هکتار به آن‌ها بدهد. مادرمان می‌گفت که برای قناعت پیشه‌تر شدن باید این افراد را سرلوهه زندگیمان قرار دهیم، این بود انشای من...

حمایت : حذف یارانه چوپان دروغگو!

بعد از تغییر و تحولات اساسی در کتب درسی و حذف ریشه ای برخی درس ها و شخصیت های نوستالژیک همچون سرکار علیه کبری خانم، بانو کوکب خانم، جناب پطروس، حسنک و چوپان دورغگو ظاهراً طرح ژنریک یا شاید هم جنین فریز شده یکی این بزرگواران که در تانک ازت نگهداری می شد، وارد بازار شده و به جای پند آموزی مشغول سرکیسه خلق الله شده است!

جالب اینکه از بین این همه شخصیت جذاب و خاطره انگیز، فقط چوپان دروغگو عمل آوری شده و  فعلاً از تصمیمات خوب و رسم و رسوم مهمان نوازی و فداکاری خبری نیست!

در خبر ها آمده بود که چوپان دروغگو هنوز در برخی از استان های کشور عین طوفان هایان قربانی می گیرد و با وجود تکراری و نخ نما بودن ترفند فروش سکه های تقلبی طلا، باز هم جمعیت بسیاری از شهر وندان از پزشک و وکیل و تاجر گرفته تا بازاری و بنگاهی در دام این کلاهبرداران گرفتار می شوند.

 آنها به وسیله تماس با پیامک افراد را وسوسه می کنند و سپس با نشان دادن یک سکه طلا افراد را به پای معامله می کشانند و با گرفتن مبالغ میلیونی سکه های تقلبی به آنها می فروشند. ما همیشه خدا فکر می کردیم ویکتور لوستیگ سلطان کلاهبرداران تاریخ، مردی که برج ایفل را فروخت، نفر اول رنکینگ جهانی کلاهبرداری است؛ اما امروز متوجه شدیم این بابا باید در مقابل برخی کلاهبرداران وطنی خودمان لُنگ بیاندازد!

چندی قبل هم یک کلاهبردار قرار بود یکی دو تا نه ، یک جین و دو جین هم نه، یک کاره 32 هواپیمای فوکر به دو تاجر ایرانی بفروشد! ( آخه مومن هواپیمای فوکر رو دستی چند حساب کردی که می خواستی 32 تا بخری؟!) ما نیز در همین راستا به منظور تنویر اذهان عمومی و خصوصی چند رهنمود سازنده ارائه می کنیم تا ملت بیشتر حواسشان را جمع کنند:

الف) صدا و سیما یک کارتون یا سریالی شبیه پینوکیو بسازد حالا با چوب نشد با ام دی اف یا لترون و در آن به افراد علی الخصوص بزرگتر ها آموزش بدهد که یک شبه نمی توان پولدار شد.

ب) شبکه بازار که قیمت همه اجناس را زیر نویس می کند، بی زحمت قیمت فوکر و بوئینگ را نیز اعلام کند تا به هر کس میلیاردر گفتند هوس خرید هواپیما نکند!

پ) درس چوپان دروغگو به کتاب های درسی باز گردد. در ضمن یارانه چوپان دروغگو را نیز حذف کنند تا حالش جا بیاید و سر کسی کلاه نگذارد!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها