در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
یکدفعه یادش آمد چند روز پیش بابا برایش موشک کاغذی درست کرده بود و بازی با آن خیلی لذت داشت. برای همین سراغ پدرش رفت و از او خواست باز هم برایش موشک بسازد. بابا هم با مهربانی قبول کرد و یک موشک کاغذی درست کرد و به او داد.
علی با خوشحالی موشک را گرفت و دوباره به حیاط رفت و بعد از چند لحظه آن را پرتاب کرد.
موشک دور خودش چرخید و خیلی زود روی زمین افتاد. علی با تعجب نگاهی به موشک انداخت و آن را از روی زمین برداشت و سعی کرد با دقت بیشتری آن را بیندازد، اما بار دوم هم موشک خوب پرواز نکرد و خیلی زود پایین آمد.
علی که از این اتفاق ناراحت شده بود، موشک را برداشت و با خودش فکر کرد شاید اشکالی دارد، بنابرین با دقت نگاهش کرد، اما به نظرش هیچ مشکلی نداشت و سالم و درست بود.
این دفعه تمام حواسش را جمع کرد و با دقت موشک را به دست گرفت و آرام آن را پرتاب کرد. برخلاف دفعههای گذشته موشک خیلی خوب به پرواز درآمد و همین طور که آهسته بالا و پایین میشد، به سمت جلو میرفت.
علی از خوشحالی فریادی کشید و بالا پرید. موشک کمی بالاتر رفت و مسیر خود را به طرف درخت وسط حیاط تغییر داد و در میان حیرت و تعجب علی روی یکی از شاخههای پایینی درخت گیر کرد. او که از این اتفاق جا خورده بود، همینطور هاج و واج سر جایش ایستاده و به موشک نگاه میکرد. باورش نمیشدچنین اتفاقی افتاده است و نمیدانست چه کار کند. کمی که گذشت و به خودش آمد، به سمت موشک و شاخهای که روی آن بود، رفت و با ناامیدی نگاهش کرد. باید کاری میکرد و تصمیم گرفت موشک را یک طوری از روی شاخه پایین بیاورد، اما چطور و چگونه نمیدانست. اولش سعی کرد با پریدن دستش را به موشک برساند، اما چند بار تلاش کرد و نشد. بعد به این فکر افتاد که با دمپاییاش به آن ضربهای بزند تا بیفتد، ولی ممکن بود موشکش خراب بشود.
فکر دیگری به سرش زد و با خودش گفت اگر درخت را تکان بدهد، موشک میافتد، اما وقتی به تنه درخت نگاه کرد، متوجه شد زورش آنقدر نیست که بتواند تکانش دهد. باید راهحل دیگری پیدا میکرد و یکدفعه به این فکر افتاد که شاید با یک خطکش بتواند موشک را آزاد کند، بنابرین رفت و ازکیف مدرسهاش یک خطکش بلند برداشت و به حیاط برگشت. خیلی امیدوار بود که با کمک خطکش بتواند موشک را پایین بیندازد. زیر شاخه ایستاد و خطکش را بالا برد، اما هنوز نمیتوانست موشک را بیندازد؛ البته فاصله خیلی کم بود و اگر یک ذره بالا میپرید، میتوانست ضربهای به موشک بزند.
خطکش را محکم در دست گرفت و خودش را آماده کرد و با گفتن یک، دو، سه به هوا پرید، اما ضربهاش به موشک نخورد. باید پرشش را دوباره تکرار میکرد. این بار سعی کرد دقت بیشتری داشته باشد، خطکش را بالا گرفت و نگاهی به موشک انداخت و یکدفعه به سمت بالا پرید و یک ضربه آرام به آن زد و موشک کاغذی بعد از تکان کوچکی از آن بالا به پایین افتاد. علی از شدت خوشحالی فریاد زد: آخ جون! موشکم افتاد.
رضا بهنام
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد