در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
نسترن که فراموش کرده بود کتاب را جلد کند و حالا باید فکری میکرد، تنها راهی که به نظرش میرسید این بود که برود و از پدرش کمک بگیرد. بنابرین کتاب را برداشت و به سراغ بابا رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد. بابا بعد از شنیدن حرفهای نسترن چند لحظهای بدون این که حرفی بزند به او نگاه کرد و بعد گفت با این که اشتباه کرده و کارش را گذاشته برای آخرین لحظه و باید حواسش را جمع میکرده، اما کمک میکند تا مشکلش حل شود. برای همین از نسترن خواست چند دقیقهای صبر کند تا او برود واز مغازه سرکوچه جلد بخرد. بابا رفت و حدود نیم ساعت بعد برگشت و خبر بدی به نسترن داد و به او گفت که مغازه بسته بود و حتی به یک جای دیگر هم سر زده و آنجا هم تعطیل بود. با شنیدن این حرف نسترن ناراحت شد و با نگرانی پرسید: وای باباجون حالا چه کار کنم؟
تقصیر خودته، باید زودتر میگفتی.
میدونم بابا، اشتباه کردم.
بابا که فهمیده بود نسترن متوجه اشتباهش شده است لبخندی زد و گفت: حالا بذار یه کم فکر کنم ببینم چه کار میشه کرد.
هردو ساکت شدند و کمی بعد دوباره بابا گفت: ببینم دخترم از جلدهایی که اول سال خریده بودیم ممکنه یه دونه مونده باشه؟
نسترن با نا امیدی گفت: نمیدونم.
بابا از او خواست به جای این که بنشیند و غصه بخورد، بهتر است با هم بروند و داخل کمد کتابهایش را با هم بگردند شاید بتوانند چیزی پیدا کنند.
و بعد هر دو به اتاق نسترن رفتند و مشغول گشتن شدند، اما جلدی پیدا نکردند.
بابا بعد از کمی فکر کردن گفت: نمیشه با کاغذ کادو کتاب را جلد کنیم، کاغذ که داری؟
نسترن نگاهی به بابا انداخت و با بیحوصلگی گفت: نه باباجون، خوب نمیشه؛ روی کتاب معلوم نیست.
بابا روی یک صندلی گوشه اتاق نشست و گفت: خب اشکالی نداره، یه فکر دیگه میکنیم.
درست نمیشه بابا، فردا خانوم دعوام میکنه.
اما بابا به او گفت که نا امید نباشد و بعد خودش با دقت بیشتری مشغول جستجو کردن شد و چند لحظه بعد همینطور که داشت لابهلای کتابها را نگاه میکرد یک دفعه گفت: پیدا کردم!؟
نسترن که حسابی خوشحال شده بود پرسید: بابا چی شد جلد پیدا کردی؟
جلد که نه، اما یه راهحل خوب پیدا کردم.
چه راهی؟
از بین کتابهای سال قبلت جلد یکیشو برمیداریم و این کتابو جلد میکنیم؛ چطوره؟
نسترن باز هم با بیحوصلگی سرش را تکان داد و با اخم گفت: نه نمیشه بابا.
اما بابا او را دلداری داد و لبخندی زد و یکی از کتابها را برداشت و با دقت زیاد جلد آن را جدا و کتاب جدید را جلد کرد و آن را به دست نسترن داد و او که از دیدن کتاب جلد شدهاش خیلی خوشحال شده بود از بابا تشکر کرد و قول داد که از این به بعد حواسش را جمع کند و کارهایش را برای لحظه آخر نگذارد.
رضا بهنام
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد