در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
چند دقیقه بعد وقتی به مغازه رسیدند، هردو ایستادند و بابا رو به حامد گفت که برود و برای خودش یک پاککن بخرد و بعد هم مقداری پول به او داد و با اشاره دست راهنماییاش کرد که برود اما حامد که تا به حال تنهایی خرید نکرده بود، از پیشنهاد بابا کمی جا خورد و بعد از کمی سکوت با تعجب پرسید: خودم تنهایی برم؟
بابا نگاهی به حامد انداخت و گفت: بله، چه اشکالی داره؟
حامد همان جا ایستاد و دوباره گفت: آخه باباجون من تا حالا این کارو نکردم.
بابا لبخندی زد و گفت: بله میدونم، اتفاقا توی راه که میاومدیم، وقتی گفتی پاککن میخوای، به نظرم اومد بهتره این دفعه خودت این کارو بکنی.
ـ آخه بابا...
ـ آخه نداره، الان میری توی مغازه یک پاککن میخری و برمیگردی.
ـ بابا جون من خجالت میکشم، یه ذره هم میترسم!
بابا که از حرف حامد خندهاش گرفته بود، دست او را گرفت و با مهربانی گفت: پسر گلم نترس، شما کلاس سومی و دیگه بزرگ شدی؛ من بهت میگم چه کار کنی. وقتی رفتی داخل، اول به آقای فروشنده سلام میکنی و بعد ازش میخوای یه پاککن بهت بده، بعدشم پولو میدی و میای بیرون، به همین راحتی؛ خب حالا برو.
با اینکه حرفهای بابا باعث دلگرمی حامد شده بود اما باز هم دوست نداشت تنهایی برود. بنابراین دوباره گفت: باباجون حالا اگه میشه این بار بیایید با هم بریم. دفعه بعد من خودم تنها میرم، باشه؟
ـ ببین حامد جون از هیچی نترس و برو تو، منم از اینجا مواظبتم؛ تازه یادت باشه یه موقعهایی هست که آدم باید بتونه تنهایی کارهاشو انجام بده؛ حالا شجاع باش و یه بسمالله بگو و برو.
حامد باز هم ایستاد و فکر کرد. هنوز کمی دلهره داشت و دلش میخواست یک جوری بابا راضی میشد و با او داخل مغازه میآمد اما با خودش فکر کرد که بابا درست میگوید و او بالاخره یک روز باید خودش بتواند این کار را انجام بدهد. نگاهی به بابا انداخت و دستهای او را رها کرد و فقط از او خواست که مواظبش باشد و بعد رفت توی مغازه و در حالی که تمام حواسش پیش بابا بود، صبر کرد تا مشتری که جلوتر از او بود، خریدش را انجام بدهد. کمی ترسیده و دستهایش یخ کرده بود ولی تصمیمش را گرفته بود و میخواست در انجام این کار موفق بشود. یک بار دیگر به بابا که لبخند میزد از پشت شیشه نگاه کرد و از خدا خواست کمکش کند.
نفس عمیقی کشید و با اینکه صدایش کمی میلرزید، از آقای فروشنده خواست یک پاککن به او بدهد و بعد از گرفتن آن، پولش را داد و با خوشحالی از مغازه بیرون آمد و در حالی که پاککن را به بابا نشان میداد، فریاد زد: بابا جون دیدی تونستم، پاککن بخرم؟!
رضا بهنام
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: