آرام جانم را می‌خواهی ببری؟

دلت نمی خواهد حرفی بزنی، فقط دوست داری ساعت ها در سکوت تماشای شان کنی که چگونه سرصبر یادگارهای جنگ را از پشت پرده اشک، تماشا می کنند و با وسواس، غبار سردشت و شلمچه و بانه و سرپل ذهاب و خرمشهر و... را از تن نامه های کاهی می تکانند.
کد خبر: ۵۹۹۷۰۷
آرام جانم را می‌خواهی ببری؟

دوست داری ببینی چگونه عاشقانه های شاعرانه را که ذره ذره از تن نامه های زرد و قدیمی فرو می ریزد جمع می کنند و باز به هم می چسبانند؟ چگونه لکه های سرخ خون را از تن وصیتنامه ها می گیرند؟ چگونه دفترچه های خاطرات را ورق می زنند ، نوازش می کنند و به « یازهرا» ها و « یا مهدی » ها و « یا علی » ها و« الله اکبر» هایی که از دل کاغذهای مچاله شده می آید، گوش می کنند ؟ و چگونه با موچین های نازک از پشت ذره بین های ضخیم، « عزیزم » ها را ، « فدایت شوم » ها را ، « یاحق »ها را،  « سلام » ها و « خداحافظ » ها را ، کنار هم می چینند تا بفهمند بچه های مان یا پدرهای مان یا برادرهای مان، حرف آخرشان، وقت رفتن چه بوده است ؟

 ترس شان این است که مبادا خواب خرگوشی زمان، در رفت و آمدهای ممتد آونگ ها و زیر و رو شدن های بی امان تقویم ها، یاد جنگ و مردان بی ادعایش را از ذهن نسل های بعد پاک کند، که مبادا خاطرات برادران رشید شان با پلاک های نیمه و لباس های خاکی و چفیه های گلگون شده، معتکف طاقچه ها شود و زندگی های اسطوره وارشان ، بدل به افسانه.

مباداهای شان زیاد است، بیم دارند از روزی که برای رهگذران، تصویر مردان حماسه، با بیلبوردهای تبلیغاتی یخچال و تلویزیون و موبایل فرقی نداشته باشد، بیم دارند جنگ، به نفع احزاب و گروه های سیاسی مصادره شود، بیم دارند از آن شب طولانی که سحر ندارد و در آن، کسی اگر از جنگ بنویسد دیگران پوزخندی تحویلش بدهند که « رهایش کن! گذشت و تمام شد! »

مردان و زنان مرکز اسناد ایثارگران باور دارند که جنگ، جزئی از حافظه تاریخی ماست، که ملت بی حافظه، محکوم به خفت و نابودی است، که جنگ را نمی شود به نام هیچ گروه و دسته ای سند زد، که جنگ با تک تک خاطره ها و مجاهدانش، میراث همه مردم ایران از هر قشریست و به همین علت،  باید جاودانه بماند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها