راننده تراکتور درباره جزئیات سقوط مرگبار مرد روستایی توضیح می‌دهد

وقتی تراکتور از روی «اسحاق» رد شد

هیچ کس جز مرد روستایی نمی‌داند چه اتفاقی برایش افتاده است. حتی دو نفری که کنارش نشسته بودند هم هنوز مات و مبهوت هستند و نمی‌دانند چه شد که او به این حال و روز افتاد.
کد خبر: ۵۹۶۲۱۲
وقتی تراکتور از روی «اسحاق» رد شد
دو هفته قبل وقتی برای تهیه این گزارش دست به کار شدیم، دو روز از حادثه گذشته و مرد مجروح هنوز در بخش مراقبت‌های ویژه بستری بود و بعد از جراحی هر دو قسمت قفسه سینه‌اش، با استفاده از دستگاه ونتیلاتور (دستگاه کمک تنفسی) نفس می‌کشید. به گفته سیدحسین علوی، سرپرستار بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان 22 بهمن نیشابور، دنده‌های هر دو طرف قفسه سینه‌اش شکسته است و سطح هوشیاری مرد روستایی با این‌که در سطح نسبتا مطلوبی قرار دارد، اما هنوز هم نمی‌تواند حرف بزند و از روز حادثه بگوید.

اگر مرد مجروح بخواهد با تپش صحبت کند، احتمال این‌که بزاق وارد ریه‌اش بشود و عفونت کند، وجود دارد و ممکن است جانش را از دست بدهد.

غم و اندوه از صدای غلامرضا باغشنی می‌بارد. به خاطر اتفاقی که برای عمویش اسحاق افتاده ناراحت است و بریده‌بریده حرف می‌زند. بقدری نگران است که چند بار از ما می‌پرسد برای چه با او تماس گرفته‌ایم و چرا از او در مورد حادثه‌ای که برای عمویش اتفاق افتاده است، می‌پرسیم. غلامرضا سکوت می‌کند و بعد از مدتی دوباره می‌گوید تا به حال سابقه نداشته چنین اتفاقی بیفتد.

غلامرضا راننده همان تراکتوری است که اسحاق عمویش را به این حال و روز انداخت. با این‌که راننده، پشت فرمان بوده اما او هم نمی‌داند چرا عمویش دچار این حادثه شده است. همه چیز از زمانی شروع شد که او و عمویش که در روستای باغشن در 25 کیلومتری نیشابور زندگی می‌کنند، قرار شد به زمین کشاورزی‌شان بروند. وقتی سر زمین رسیدند، اسحاق به همراه دو نفر دیگر گاوآهن را به تراکتور بستند تا زمین را شخم بزند و زعفران بکارند. غلامرضا پشت فرمان نشست و تراکتور را روشن کرد. اسحاق و دو همراهش هم کنار یکدیگر روی گاو آهن نشستند. راننده حرکت کرد و آنها هم به محض شخم خوردن زمین، پیازها را می‌کاشتند. صدای گوشخراش موتور تراکتور در فضای زمین کشاورزی پیچیده بود و سه مرد که روی گاو آهن نشسته بودند حین انجام کار با یکدیگر صحبت می‌کردند. همه گرم کار بودند که ناگهان صدای فریاد اسحاق که با درد زیادی می‌گفت کمکم کنید، همه را از جا پراند. صحنه بقدری وحشتناک بود که دو مردی که همراه او روی گاو آهن نشسته بودند، مضطرب و نگران با فریاد به غلامرضا گفتند، تراکتور را متوقف کند. اسحاق خونین در حالی روی زمین افتاده بودکه تراکتور از رویش رد شده بود. زبان همه بند آمده بود و نمی‌دانستند چطور این اتفاق افتاده است. اسحاق بشدت درد می‌کشید و خون از سر و رویش جاری بود.

لاستیک بسیار حجیم تراکتور از روی مرد میانسال رد شده بود و هیچ معلوم نبود اعضای داخلی بدنش در چه وضعی هستند؟ نکند خونریزی داخلی کرده باشد؟ شاید استخوان جمجه‌اش شکسته باشد؟ وحشت و هراس در چشمان تک تک مردان دیده می‌شد. دست و پا زدن در میان چنین سوالاتی ترس و وحشت را بیش از پیش بر ذهن سه مرد جوان حاکم کرده بود. درد و خونریزی اسحاق لحظه به لحظه بیشتر می‌شد و اگر بیش از این دست دست می‌کردند، او جانش را از دست می‌داد.

سقوط عجیب و غریب

تکنیسین‌های اورژانس 115با توجه به نوع حادثه نیشابور بسرعت و در مدت هشت دقیقه خودشان را به محل حادثه رساندند. چیزی که آنها می‌دیدند مرد حدود شصت ساله‌ای بود که روی زمین کشاورزی افتاده بود و ناله می‌کرد. شهریار شریفی‌مقدم از تکنیسین‌هایی است که بر بالین اسحاق حاضر شد.

مرد مجروح به شکم روی زمین خوابیده بود و شریفی که نمی‌دانست دقیقا چه اتفاقی افتاده، از حاضران در محل حادثه پرسید که چه به روز مرد میانسال آمده است؟ اما شاهدان حادثه اطلاعات ضد و نقیضی به تکنیسین‌های اورژانس می‌دادند. یکی می‌گفت اسحاق روی گاوآهن نشسته بود که سقوط کرد و بعد هم تراکتور از روی او رد شد. دیگری هم می‌گفت روی گلگیر لاستیک بود و سقوط کرد. شریفی‌مقدم با انجام معاینه‌ای متوجه شد جمجمه اسحاق شکسته است، شکمش درد می‌کند و از گوش راستش هم خونریزی دارد؛ اما نمی‌دانست منشاء این خونریزی کجاست؟ دهانش، شکمش یا سرش؟ از هر جا که بود نباید مرد مجروح بیش از این خون از دست می‌داد. به او سرمی وصل کردند همین که تکنیسین‌های اورژانس نمی‌دانستند دقیقا چه اتفاقی افتاده باعث می‌شد تا در مورد اقدامات اولیه درمانی کمی با مشکل مواجه شوند. با این حال شریفی‌مقدم تلاش می‌کرد بفهمد مرد میانسال دچار چه جراحاتی شده است. می‌خواستند اسحاق را به پشت بخوابانند اما درد تاب و توانش را می‌گرفت.

در نهایت او را به شکم خواباندند تا خون وارد حلقش نشود و خفه‌اش نکند؛ اما این همه مشکل نبود و با معاینه دقیقی که تکنیسین اورژانس انجام داد متوجه شد پوست قفسه سینه اسحاق حالت عادی ندارد و خوب که دقت کرد برجستگی دو ـ سه دنده شکسته قفسه سینه را زیر پوست او دید. آن طور که این تکنیسین توضیح می‌دهد، مرد مجروح شانس آورد که زمین زیر بدنش نرم بود و خاک نرم، سنگینی وزن تراکتور را تا حدی گرفته بود؛ اگر زمین سفت بود او حتما له می‌شد و جانش را از دست می‌داد. اسحاق در شرایط بدی قرار داشت و باید زودتر به بیمارستان می‌رسید. آمبولانس حامل مرد زخمی 20 دقیقه بعد به بیمارستان 22 بهمن نیشابور رسید. درست در زمانی که سطح هوشیاری‌اش از 12 به ده رسیده بود و اگر ماموران اورژانس سرعت عمل به خرج نمی‌دادند، هوشیاری‌اش به زیر ده می‌رسید و در این‌صورت جسد او به اورژانس منتقل می‌شد.

امید به خدا

دکتر قاسم مشار موحد، پزشک اورژانس نیشابور از جمله پزشکانی است که روز حادثه با بدن خونین اسحاق مواجه شد. به گفته دکتر موحد شواهد و قرائن وضع جسمی بیمار حاکی از این بود که ضربه سنگینی به سر و قفسه سینه او وارد شده است و نیاز فوری به عمل جراحی دارد.

او به سرعت با پزشک جراح تماس گرفت و او را در جریان حادثه قرار داد، اما پزشک جراح در اتاق عمل بود و نمی‌توانست خودش را به بیمارستان برساند. دکتر موحد با توجه به شرایط بحرانی موجود دست به کار شد و چست تیوب (لوله سینه‌ای) در قفسه سینه بیمار کار گذاشت تا خون و هوا از ریه او خارج شود. او در شرایطی این کار را انجام داد که به گفته خودش کارگذاشتن این لوله یک عمل تخصصی محسوب می‌شود و پزشک عمومی حق انجام چنین کاری را ندارد، اما او این جسارت را به خرج داد و این وسیله حیاتی را در بدن بیمار قرار داد.

از قرار معلوم فشار زیادی روی ریه‌های مرد مجروح بود و لحظه به لحظه هوای بیشتری وارد قفسه سینه می‌شد و امکان داشت او خفه شود، اما گذاشتن چست تیوب باعث شد تا فشار از روی ریه‌های بیمار برداشته شود تا او راحت‌تر نفس بکشد. دکتر موحد می‌گوید: «ترومایی که به قفسه سینه وارد شده، کاری‌تر از ضربه‌ای بود که به سر بیمار خورده بود. هوا پشت ریه‌ها جمع شده بود و در واقع بیمار ریه‌ای نداشت که با استفاده از آن نفس بکشد. اگر مرد مجروح تنها 15 دقیقه دیرتر به بیمارستان می‌رسید، قطعا جانش را از دست می‌داد.» با انجام این اقدامات بود که سطح هوشیاری اسحاق بهتر شد و به بالاتر از ده رسید.

با وجود تلاش‌هایی که تکنیسین‌های اورژانس نیشابور و پزشکان بیمارستان 22 بهمن نیشابور برای نجات اسحاق انجام داده‌اند، اما او هنوز هم با مرگ و زندگی دست و پنجه نرم می‌کند. راز سقوط او زیر چرخ‌های تراکتور چیزی است که تا او به هوش نیاید، پرده از آن برداشته نمی‌شود./ ضمیمه تپش

لیلا حسین‌زاده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها