در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
ولی حتی مقایسه چنین آثار بزرگی باز هم حق مطلب را در مورد اشعار شاهنامه ادا نمیکند. در دل شاهنامه داستانها و موضوعات فراوانی گنجانده شده، برای مثال، داستانهای عاشقانه، مثل داستان عاشقانه زال و رودابه که یادآور حسرتهای غمبار خنیاگران دوره گرد و دوشیزگانشان در اروپاست؛ تراژدیهایی که برای شخصیتهایی که در مورد هویتشان اشتباه شده، رخ داده؛ غرور بیجا و التزامهای اخلاقی ناسازگار که شاید برای سوفوکل جذاب بود و تفکراتی در باب کوتاهی عمر که یادآور «کتاب جامعه» (در انجیل) یا آثار هوراس (نویسنده رومی) است. هرچند این اشعار به ظاهر تاریخی است، همچنین مملو از اسطوره و افسانه است؛ افسانههای پریان و اهریمنان؛ افسانه تولدهای معجزهآسا و پیکانهای افسونکننده و نفرینهای وحشتناک؛ افسانه فیلهای میدان نبرد که شنلهای گرانقیمت رویشان انداختهاند و پرندگان غولآسایی که مستقیما از داستانهای «هزار و یک شب» بیرون آمدهاند. چندان جای شگفتی ندارد که بیشتر هنرمندان، از داستانهای آن، به عنوان منبع الهام خود در تذهیب متون استفاده کردهاند، همان که ما بعضی وقتها آن را مینیاتورهای ایرانی مینامیم.
شاید یک خواننده مدرن آمریکایی با خود بگوید همه این اشعار عالی، ولی آیا آمریکاییهایی که در قرن بیستویکم زندگی میکنند، واقعا میتوانند این کتاب را با احساس لذت ورق بزنند؟ پاسخ این پرسش به یمن ترجمهای که مترجم گرانقدر ما، دیک دیویس از شاهنامه ارائه کرده، مثبت است (دیک دیویس نهتنها این اشعار قرون وسطایی، بلکه رمان طنز مشهور «دایی جان ناپلئون» اثر ایرج پزشکزاد را هم به انگلیسی ترجمه کرده است). طرز بیان دیویس در روایتی که او از شاهنامه ارائه کرده تا درجه زیادی منثور است؛ سبک او سادگی و والایی مناسب یک اثر حماسی را دارد ولی هرگز پرطمطراق به نظر نمیرسد؛ جملات ترجمه او واضح و روشن و آهنگین هستند.
بسیاری از قسمتهای شاهنامه به طور واضح از همان اقیانوس مملو از داستان که برای شاعران و اسطورهسازان غربی آشناست، برآمده. فریدون پادشاه پیر، ایران بزرگ را به سه قلمرو تقسیم میکند و هر قلمرو برای یکی از پسرانش؛ دو برادر بزرگتر علیه برادر کوچکتر توطئه میکنند و عواقب خونین این توطئه تا چند قرن ادامه مییابد. رستم پهلوان، هفتخوان را هرکولوار پشتسر میگذارد. کل ارتش کیکاووس توسط اهریمن سفید کور میشود. یک جنگجوی قهرمان، پسر تهمتن خود را در میدان جنگ میبیند ولی او را نمیشناسد (فارغالتحصیلان رشته زبان انگلیسی این داستان را به عنوان موضوع، شعر «رستم و سهراب» اثر متی یو آرنولد به یاد خواهند آورد)؛ کیخسرو مانند بودا امساک و مراقبه میکند و سپس با سرزنش در مورد تخت و تاج و پوچی زندگی دنیوی با لحن سرزنشآمیز صحبت میکند تا به عروج آسمانی برسد.
داستان سیاوش در واقع بررسی علایق متضاد است، همان طور که بخش اعظم داستانهای شاهنامه در همین مورد است. روابط خویشاوندی بین ایران و توران، روابطی پیچیده است، همان طور که بسیاری از شخصیتهای اصلی شاهنامه میتوانند تبار خود را متصل به فریدون بیابند و حتی دشمنان قدیمی هم با هم ازدواج میکنند. در واقع، واضحترین مضمون حماسه شاهنامه، تنش بین پدران و پسران است و این اغلب در مورد پادشاهانی است که نمیخواهند قدرت را رها کنند و مردان جوانتری که میخواهند ثابت کنند شایستگی به قدرت رسیدن را دارند. گشتاسپ سالخورده طاقت این را ندارد که از پادشاهی کنارهگیری کند، حتی اگر این کنارهگیری از قدرت به نفع پسر خودش باشد. به همین دلیل جنگجوی جوان و نجیب را به مأموریتی غیرممکن میفرستد که رستم مغرور و شکستناپذیر را با زنجیر ببندد و برگرداند، ولی اسفندیار مطیع پدر و پادشاهی اوست، هرچند پی به ناعدالتی و بیمعنایی دستور پدرش میبرد. از همه اینها بدتر این که رستم آن مرد جوان را تحسین میکند و هر گونه راه فراری را برایش باز میگذارد، حتی قبول میکند که بازگردد، منتها نه در زنجیر، چون قسم خورده که هرگز اسیر و زندانی نشود. سرانجام، این دو مرد تحسینبرانگیز که میان پیمانهای متناقض گیر کردهاند، باید برخلاف خواست قلبیشان تا سر حد مرگ با سلاح با هم درگیر شوند.
رستم در نیمه نخست شاهنامه شخصیتی است که مدام ظاهر میشود، 500 سال زندگی میکند، کوپالاش را تکان میدهد و وقتی اوضاع واقعا باعث استیصال میشود، مردم به سراغش میروند. رستم در جوانی دنبال اسبی میگشت که بتواند هیکل غولآسا و وزن زیادش را تحمل کند. او سرانجام رخش را پیدا کرد که در فولکلور ایرانی مثل پگاسوس در اسطورهشناسی یونانی شهرت دارد. از صاحب گله اسب، قیمت آن را میپرسد. گله چران هم در جواب میگوید: «اگر شما رستم هستید، پس سوارش شوید و از خاک ایران دفاع کنید. قیمت این اسب، قیمت خود ایران است و وقتی سوارش شوید، نجاتدهنده جهان خواهید بود.»
رستم به لحاظ طنز زیرکانه شباهتهایی به اودسئوس دارد. یک بار طی مأموریت مخفیانهای که به سرزمین جادوگران دارد، مردم وقتی قدرت زیاد او را میبینند، شک میکنند که شاید او رستم باشد. او هم معصومانه میگوید: «نمیدانم اصلا شایستگی این را دارم که نوکر رستم باشم! کارهایی که او انجام میدهد از من ساخته نیست؛ او پهلوان است، قهرمان است، سوارکاری بزرگ است.» در یک مورد دیگر در میدان نبرد، یک دشمن را از قسمت کمربند میگیرد و کمربند پاره میشود و آن مرد فرار میکند. رستم خودش را سرزنش میکند که چرا به جای گرفتن کمربندش، خود او را نگرفت! این قهرمان پیر سرانجام به واسطه دامی که نابرادری خودش برای او میگذارد، میمیرد ولی پیش از آن که بمیرد از آخرین زور خود استفاده میکند و تیری را رها میکند و آن تیر از تنه درخت رد میشود و به قاتل که فکر میکرد در پشت تنه آن درخت جایش امن است، اصابت میکند.
افراسیاب پادشاه حیلهگر توران هم تقریبا مثل رستم عمر زیاد میکند و از یک سری مرگهای معین جان سالم به در میبرد. دسیسههای او بخش اعظم نیمه نخست شاهنامه را جذاب میکند. افراسیاب شباهت زیادی به یک واقعگرای ماکیاولی دارد و یکی از واضحترین و پیچیدهترین شخصیتهای شاهنامه است. او در جوانی به حماقت جنگ با ایران زمان کیقباد پی میبرد و به پدر کوته بین خود این گونه توصیه میکند: «جنگ با ایران ظاهرا برای شما حکم یک بازی را داشته، ولی عملا بازی سختی برای ارتش تو از آب در آمد! ببین چه تعداد کلاهخود طلایی و سپر طلایی، چه تعداد اسب عربی با افسار طلایی، چه تعداد شمشیر هندی با غلاف طلایی و چه تعداد جنگجوی معروف را کیقباد نابود کرده است و بدتر از همه این که اسم و شهرت تو که دیگر هرگز ترمیم شدنی نیست، نابود شده است!» در پایان حرفهایش میگوید: «خشمهای گذشته را فراموش کن؛ سعی کن سازش کنی.» به قول معروف، همان درسهای تاریخ.
مایکل دیردا - واشنگتن پست / مترجم: فرشید عطایی
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر