
محمد سیو دو ساله چند روز پس از وقوع حادثه، تازه توانست به همسر و خانوادهاش بگوید چه اتفاقی برایش افتاده بود. او هنوز هم باورش نمیشود به دلیل یک ماجراجویی نهچندان مهم نزدیک بود جانش را براحتی پیشکش حیوانات گرسنه کند. ماهیگیری یکی از تفریحات همیشگی و هفتگی «محمد حبیبپور» است و هر موقع که وقتش آزاد باشد همراه با دوستانش به ماهیگیری میرود. او حدود دو هفته قبل نیز طبق روال همیشه با دوستانش تماس گرفت و به آنها گفت میخواهد به ماهیگیری برود، اما کسی با او همراه نشد و محمد تنهایی و با موتور راهی منطقه لواسان شد. پاتوق اصلی او برای ماهیگیری جایی بود که همیشه به آنجا میرفت، اما وقتی رسید چشمش به جمعیت زیادی افتاد که منطقه را اشغال کرده بودند و جای دنجی وجود نداشت که بتواند قلاب ماهیگیریاش را بیندازد. محمد از یکی از محلیها سراغ منطقه دنجی را برای ماهیگیری گرفت و به راه افتاد. او حدود ساعت 4 بعدازظهر جای دنج و کاملا خلوتی را در محدوده اسکله نیروی هوایی، حوالی سد لتیان پیدا کرد؛ منطقهای با طبیعت بکر که ممکن بود جانوران درنده هم داشته باشد. هر چند ساکت و آرام به نظر میرسید، اما همین دنجی و بیسروصدا بودنش پیش درآمد حوادثی شد که نزدیک بود به قیمت جان محمد تمام شود.
حادثه در کمین
جز سکوت و صدای پرندگان هیچ صدای دیگری شنیده نمیشد. محمد با خیال راحت قلاب ماهیگیریاش را داخل آب انداخت و منتظر ماند. از سکوتی که برقرار بود لذت میبرد و منتظر بود ماهیها به دام بیفتند. چند تا ماهی گرفت. هوا آنقدر روشن بود که دوباره قلاب بیندازد و چند ماهی دیگر هم شکار کند، برای همین تصمیم گرفت بیشتر بماند. مدتی گذشت و بالاخره خورشید غروب کرد. هوا تاریک شده بود و دیگر صلاح نبود آنجا بماند و باید میرفت. قلاب را از آب بیرون کشید، ماهیهایش را پشت موتور جمع کرد و آماده شد به خانه برود. جاده صعبالعبور بود و راندن با موتور سنگین در چنین جادهای دشوار. باید از شیب بلندی بالا میرفت. محمد بیشتر گاز داد، اما شیب به قدری تند بود که زیر لاستیکهای موتور خالی شد و او به دره نسبتا عمیقی سقوط کرد و موتور هم که وزن زیادی داشت روی او افتاد. شدت ضربه به حدی بود که او بعد از سقوط به دره از حال رفت و بیهوش شد. جاییکه ماهیگیر جوان سقوط کرده، از دید همه مخفی بود و تازه اگر پای انسانی هم به آن منطقه باز میشد، محال بود کسی او را ببیند و پیدایش کند.
محمد میگوید: «بعد از20 دقیقه به هوش آمدم. فضای بدی بود. زخمی شده بودم و نمیتوانستم حرکت کنم.» وَهم تاریکی و تنهایی، وجود مرد جوان را تسخیر کرده بود. هر چند به گفته خودش ترسو نیست، اما فضای سنگین دره روی او حسابی تاثیر گذاشته بود. طوریکه همه شماره تلفنها از خاطرش پاک شده بود و او گیج و منگ به ذهنش فشار میآورد تا شمارهای را به یاد بیاورد، اما هرچه تلاش کرد شمارهای جز 110 به یادش نیامد. با هول و هراس شماره را گرفت و به محض این که اپراتور مرکز فوریتهای پلیسی تلفن را جواب داد به آنها گفت در منطقه دور افتادهای دچار حادثه شده است و به کمک نیاز دارد. مامور پلیس هم به او جواب داد منتظر باشد تا کمک از راه برسد، اما محمد هر چه صبر کرد از آنها خبری نشد. او دوباره و چند باره تماس گرفت. هر بار میگفتند که صبر کند تا پلیس بیاید. ولی انتظارش بینتیجه بود و خبری از نیروهای پلیس نشد. هوا کاملا تاریک شده بود. مایوس و ناامید به اطراف نگاه میکرد که ناگهان متوجه چشمهای براقی شد که زیر نور ماه میدرخشیدند و به او نزدیک و نزدیکتر میشدند. گرگ بود یا روباه نمیدانست. هرچه بود باعث شد به سرعت از جایش بلند شود و با دستپاچگی بنزین را از باک موتورش بیرون بکشد و با روشن کردن آتش جلوی حمله حیوانات وحشی را بگیرد. از رسیدن کمک ناامید شد، اما با اورژانس تماس گرفت و کمک خواست ولی وسط صحبت شارژ باتری گوشیاش تمام شد.
تاریکی مرگبار
غلامرضا حسینی، تکنیسین اورژانس لواسان کسی بود که ساعت30/9 شب، تماس تلفنی مرد جوان را پاسخ داد. حسینی میگوید: «به من گفت در اسکله نیروی هوایی گرفتار شده و به هیچ چیز هم دسترسی ندارد. وسط صحبت یکدفعه تلفنش قطع شد.» با قطعشدن تماس، اورژانس دست به کار شد و با شماره مرد گمشده تماس گرفت، اما تلفن خاموش بود. به گفته مهدی رستگار، یکی از تکنیسینهای اورژانس تهران، نیروهای امدادی با فرض این که تماس از طرف یک فرد مزاحم است، پیگیر موضوع نشدند، اما موضوع مزاحمت نبود. خوشبختانه محمد دو خط تلفن همراهش بود و وقتی شارژ باتری یکی از گوشیهایش تمام شد، با خط دیگرش دوباره تماس گرفت و با این که آدرس دقیق منطقه را نمیدانست با دادن نشانهها و علائمی که وجود داشت، سعی کرد نیروهای امدادی را به محل حادثه هدایت کند. با تماس مجدد او شک نیروهای اورژانس لواسان به یقین تبدیل شد که یکنفر در منطقه دورافتادهای دچار حادثه شده است و به کمک فوری آنها نیاز دارد. مرد جوان اصلا شرایط روحی مناسبی نداشت و تاریکی و تنهایی حسابی او را به وحشت انداخته بود. هراس از کشتهشدن توسط حیوانات وحشی یا هر اتفاق غیرقابل پیشبینی دیگری که ممکن بود جان او را به خطر بیندازد، حسابی وحشت زدهاش کرده بود. محمد میگوید: «من آدم ترسویی نیستم، اما تا در آن شرایط و تاریکی خاص قرار نگیرید درک نمیکنید. خیلی ترسیده بودم. از این که نمیدانی تا صبح چه اتفاقاتی قرار است برایت بیفتد، واقعا وحشت میکنی.»
با تماس مجدد محمد، نیروهای اورژانس از جمله خود حسینی عازم منطقه شدند. حسینی به منطقهای که مرد جوان نشانیهایش را داده بود رفت، اما اثری از او نبود. از طرف دیگر منطقهای که مرد گمشده آدرس آن را داده، وسیع بود و سیاهی مطلق شب هم به کمک وسعت منطقه آمده بود تا نیروهای اورژانس برای پیداکردن مرد حادثهدیده با مشکل مواجه شوند. تنها راهی که به نظر آنها رسید این بود که با آتشنشانی لواسان تماس بگیرند و با استفاده از امکانات روشنایی آنها، این مرد را پیدا کنند. با آتشنشانی لواسان تماس گرفتند و آنها همراه با اورژانس همین منطقه عازم محل حادثه شدند، اما هر چه گشتند فایدهای نداشت. آنگونه که رستگار توضیح میدهد، از نیروها خواسته شد، سکوت کرده تا با گرفتن رد صدای محمد پیدایش کنند. حسینی میگوید: «با شنیدن صدای مرد مجروح من به همراه یکی از بچههای آتشنشانی لواسان به سمت او دویدیم و دیدیم با چراغ موتور به ما علامت میدهد. با کمک دونفر از بچههای آتشنشانی موتور را بالا آوردیم. محمد را معاینه کردم و جز چند جراحت سطحی مشکل خاصی نداشت، جز ترس از تاریکی و حیوانات درنده که به خاطر آن تعادل روحیاش به هم ریخته بود.» رستگار در ادامه میگوید: «در هر صورت اگر به کمکش نمیآمدیم، چون آن منطقه بدون سکنه و محیط حفاظت شده است، مورد حمله حیوانات وحشی و درنده قرار میگرفت.»
محمد از این که نجات پیدا کرده و طعمه حیوانات درنده نشده، بسیار خوشحال است و این حادثه برایش تجربه شده هرگز تنهایی به مکانهای پرت و دور افتاده نرود.
لیلا حسینزاده
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
«جامجم» در گفتوگو با کارشناسان به بیماری گوارشی شایع شده در کشور پرداخته است