در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
دوران کودکی و نوجوانی منصور بسختی سپری شد و او اصلا خاطره خوشی از آن روزها ندارد «واقعا تلخ بود. اصلا دلم نمیخواهد یادم بیاید. پدر و مادرم همیشه دعوا داشتند و کتککاری میکردند. این وسط من و برادر و خواهرم هم از کتکهای آنها بینصیب نمیماندیم .در مدرسه هم با من خوب رفتار نمیکردند. دائم میگفتند پدرت یا مادرت را بیاور. چون درسهایم ضعیف بود، خیلی اذیتم میکردند اما هر طور بود دیپلمم را گرفتم، البته دو سال رد شده بودم و برای همین دیر دیپلم گرفتم. بعد هم به سربازی رفتم. دوران خدمت برایم خوب بود. همه چیز آرام بود و دیگر نه کسی دعوا میکرد و نه کتکم میزد. فقط باید دستورها را انجام میدادم.
در همه آن مدت سرم به کار خودم گرم بود و همیشه از من تعریف میکردند. حتی دو بار مرخصی تشویقی دادند و من هر دو دفعه را با پولی که از حقوق سربازی در حسابم مانده بود به شمال رفتم. شمال را خیلی دوست دارم، اما چون پولم کم بود هر دوبار شبها را در خیابان میخوابیدم.»
منصور در سفر دوم نخستین جرمش را انجام داد. او میگوید: خانوادهای نزدیک دریا چادر زده بودند. من چشمم به یک کیف افتاد. هیچکس آن دور و اطراف نبود و آن خانواده هم دورتر داشتند توپ بازی میکردند. یکدفعه وسوسه شدم و کیف را برداشتم و سریع فرار کردم. پول زیادی گیرم آمد البته برای من که ته جیبم خالی بود، پول زیادی به نظر میرسید. سریع به اصفهان، جایی که خدمت میکردم، برگشتم و هیچکس نفهمید من آن دزدی را انجام دادهام.
وسوسه به دست آوردن پول بدون زحمت بعد از آن دست از سر منصور برنداشت. او چند ماه بعد خدمتش را به پایان رساند و به خانهشان در شهریار برگشت و بعد از آن بارها دست به دزدی زد. او میگوید: پدرم خیلی اصرار داشت من هم مثل او کارگری کنم. پدرم در ساختمانها کار میکرد و فصلش که میشد در باغهای زردآلو و گوجهسبز کار میگرفت. همیشه خسته و بیحوصله بود. زخم دستانش هیچوقت خوب نمیشد اما من نمیخواستم این طور باشم، دلم میخواست خیلی شیک زندگی کنم برای همین چارهای جز دزدی نداشتم.
منصور خیلی زود به جمع خلافکاران پیوست.او توضیح میدهد:«دو سه رفیق قدیمی داشتم که قبل از سربازی بیشتر وقتم را با آنها میگذراندم. بعد از اینکه از خدمت برگشتم، باز هم سراغ آنها رفتم و سرقتها را با هم شروع کردیم. یکی از آن دوستانم قبلا هم سابقه داشت، البته مربوط به خیلی سال قبل بود و او را به کانون اصلاح و تربیت برده بودند.»
سرقت از منازل، جرمی بود که منصور انجام میداد. او میگوید: در کوچه و پسکوچهها میچرخیدیم و خانههای ویلایی خالی را شناسایی و بعد هم از آنها دزدی میکردیم. ما فقط دنبال پول و طلا یا چیزهای سبک و کوچک اما گران بودیم، مثلا یک بار مجسمه عتیقه گیرمان آمد که البته مفت فروختیم. بعد از مدتی گیرهای پدرم شروع شد. از من میپرسید کجا میروم و چگونه پول درمیآورم. چون حوصلهاش را نداشتم دیگر به خانه نرفتم. با همان دو دوستم خانهای مجردی اجاره کردیم تا راحتتر باشیم، اما بعد از مدتی گیر افتادیم. راستش اول خیلی از زندان میترسیدم. روزهای اول هم خیلی سخت بود و بقیه اذیت میکردند اما کمکم راه و چاه را یاد گرفتم و زندان برایم عادی شد.
منصور حالا برای دومین بار دستگیر شده است. او میگوید: این دفعه هم اتهامم سرقت از خانههاست. از همان بار اولی که به زندان افتادم از خانوادهام هیچ خبری ندارم. حوصله نداشتم پیششان بروم. زندگی خودم را میکردم. بدیاش این بود که مصرف مواد را هم شروع کردم البته معتاد نشدهام و هر وقت بخواهم ترک میکنم اما وقتی بیرون بودم با بچهها میکشیدم. حالا که دستگیرم کردهاند شاید دیگر مواد گیرم نیاید و خود به خود ترک کنم.
مرد زندانی در جواب این سوال که آیا برای بعد از آزادیاش برنامهای دارد، میگوید: چه برنامهای؟ من از وقتی از سربازی برگشتم برای دو ساعت بعد هم برنامه نداشتهام. همیشه همین طور زندگی کردهام. قبل از آن هم اهل این حرفها نبودم. فعلا باید منتظر حکم بمانم و ببینم چند وقت مهمان هستم. بعد از آن هم هر چه پیش بیاید همان میشود. من که مهندس و دکتر نیستم که بخواهم برنامه بریزم. همینکه روزم شب شود، خودش کلی است، حالا چه جور، زیاد فرقی نمیکند.
داوود ابوالحسنی
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم