چند هفته‌ای از تعطیلی مدارس می‌گذشت و فصل تابستان هم با گرمایش از راه رسیده بود. هلیا از این که دیگر گرفتار درس و مدرسه نبود و می‌توانست بیشتر استراحت و بازی کند، خوشحال بود. حالا او می‌توانست زمان زیادی از روز را با دوستش مهدیس که در طبقه بالایی آنها زندگی می‌کرد، بازی کند و البته زمانی هم که پیش دوستش نبود با دیدن کارتون و دیگر برنامه‌های تلویزیون وقت خود را می‌گذراند.
کد خبر: ۵۸۱۷۵۹

او خودش از این ماجرا خیلی راضی بود و احساس خوبی داشت، اما مادرش چند باری به او تذکر داده بود که این‌طور وقت گذراندن کار خوبی نیست و بهتر است​ از این روز‌های تعطیل استفاده بهتری کند، ولی هلیا فکر می‌کرد ​الان فقط موقع بازی و تفریح است.

این ماجرا ادامه داشت تا این‌که یک روز مادرش، هلیا را صدا زد و گفت: هلیا جون درباره حرف‌هایی که بهت زدم فکر کردی؟

هلیا کمی ساکت شد و چون یادش نمی‌آمد مادرش درباره چه چیزی صحبت می‌کند، گفت: ببخشید، مامان جون یادم نمیاد شما چی به من گفتی.

مادر با تعجب نگاهی به دخترش انداخت و گفت: همون موضوعی که بهت گفتم. یک وقتی هم برای کتاب خوندن و مطالعه بذاری.

هلیا با بی‌حوصلگی گفت: مامان! الان مدرسه نمی‌ریم که کتاب بخونیم؟!

‌ـ‌ عزیزم کتاب خوندن که فقط برای موقع مدرسه رفتن نیست.

‌ـ‌ آخه مامان خسته‌ام، تابستون برای بازیه و استراحته.

‌ـ‌‌ بله شما درست می‌گی، اما کتاب خوندن هم خیلی کار خوبیه و می‌تونی کمی براش وقت بذاری.

هلیا ساکت بود و حرفی نمی‌زد و فقط نگاه می‌کرد. برای همین مادر دوباره گفت: اصلا هلیا جون یه فکری.

هلیا با تعجب پرسید: چه فکری؟!

‌ـ‌‌ ببین شما می‌تونید یه بازی خوندن کتاب راه بندازید.

‌ـ‌ آخه چه جوری مامان؟

‌ـ‌‌ الان برات می‌گم؛ شما می‌تونید روزی دو ساعت وقت بذارید، بعدش یه جایی رو در نظر بگیرید مثلا همین جا جلوی در ورودی توی راه پله‌ها یک فرش کوچولو می‌اندازید و می‌شینید و بازی را شروع می‌کنید.

‌ـ‌ مامان، اینجا که نمی‌شه.

‌ـ‌‌ می‌شه دخترم، شما که تا حالا اونجا نشستید، خیلی‌ام خوبه چون ما دوتا طبقه آخریم، رفت و آمدی نیست و ساکته؛ می‌تونید هر روز عصر یه کتاب بردارید و مثل بازی چند خط شما بخون و چند خطم مهدیس تا تموم بشه، تازه می‌شه خوراکی هم ببرید و وسط بازیتون بخورید؛ می‌بینی چه بازی خوبیه. هم پیش مهدیس هستی هم کتاب می‌خونین.

وقتی حرف‌های مامان تمام شد، هلیا کمی فکر کرد و به نظرش رسید​ پیشنهاد مادرش خیلی خوب است و می‌تواند برای او و مهدیس یک بازی جدید باشد. او با خوشحالی به مادرش گفت که حرف‌هایش را قبول کرده است و از او اجازه خواست تا برود و ماجرا را برای مهدیس تعریف کند و بگوید​ یک بازی خوب پیدا  کرده است.

رضا بهنام

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها