نیروی هوانیروز و بالگردهای ارتش در بحبوحه نبرد خدمات شگرفی کردند. مطلب زیر یکی از این کمکها را بازگو می کند.
در مناطق عملیاتی هر لحظه مأموریتی تازه و نبردی دیگر در پیش بود. هنوز چند روزی از ورودمان به منطقه نگذشته بود، اما چنان با منطقه نبرد انس گرفته بودیم که با آن همه کار و تلاش به هیچ وجه احساس خستگی به خود راه نمیدادیم.
وقتی هم با موشکها و راکتهایمان قلب نیروهای متجاوز بعثی را نشانه میرفتیم، خستگی ناشی از کار روزانه را از یاد برده و شور و اشتیاقمان برای نبرد با دشمن بیشتر میشد. در یکی از مأموریتها قرار شد با چند فروند هلیکوپتر کبرا به منطقه دارخوین رفته و هماهنگیهای لازم مأموریتهای محوله را انجام دهیم.
ما هم بلافاصله بعد از صدور امریه، به پرواز در آمده، دقایقی بعد هلیکوپترها را در منطقه دارخوین خاموش کردیم.
برادر «خرازی» که چندی بعد به فیض عظیم شهادت نایل آمد، به گرمی از ما استقبال کرد و بچهها را به قسمت عملیات برادران سپاه راهنمایی نمود.
بعد از اینکه پذیرایی مختصری از ما به عمل آمد، برادر خرازی نقشه وضعیت استقرار نیروهای دشمن را برایمان ترسیم کرد و گفت: «نیروهای بعثی آب رودخانه را به طرف جاده اهواز - آبادان هدایت کردهاند، به طوری که قسمتی از پشت جاده، به دریاچهای عظیم تبدیل شده است. مأموریت ما این است که توسط چند نفر از بچهها مقدار 400 کیلو «تی. ان. تی» در زیر جاده کار بگذاریم تا پس از انفجار، رخنه بزرگی در سطح جاده ایجاد شود. به این ترتیب آب دریاچه به طرف دیگر جاده هدایت میگردد و اگر این کار عملی شود طبق پیشبینیهای به عمل آمده، دو لشکر عراق را آب فرا خواهد گرفت».
برادر «خرازی» با لبخند شیرین و معنیدار که هنوز تصویر آن در ذهنم بسته است، افزود: «ببینید بچهها، قبل از شما تعدادی از برادران این مأموریت را قبول کردهاند اما بعد از ارزیابی اعلام کردهاند که انجام مأموریت برایشان ممکن نیست. شما هم دقیقاً روی همین مسئله فکر کنید و در اولین فرصت، تصمیم خود را به اطلاع ما برسانید».
در پایان صحبتهایش، برای پیروزی ما و تمام رزمندگان اسلام دعا کرد و ما هم با همه آمین گفتیم و به این ترتیب جلسه خاتمه یافت.
بعد از مشورت با بچهها تصمیم گرفتیم به هر قیمتی شده این مأموریت را انجام دهیم. عصر همان روز قایق بزرگی به صورت بار خارجی به زیر «هلیکوپتر 214» بسته شد و آنگاه به همراه تیم عملیاتی به پرواز در آمدیم.
در بین راه قایق مثل یک پاندول ساعت زیر هلیکوپتر شروع به چرخش کرد. خلبان هلیکوپتری که قایق را حمل میکرد، خیلی نگران شد و مرتب وضعیت قایق را از ما میپرسید. ما هم به او اطمینان میدادیم که مسئله خاصی پیش نخواهد آمد و او را تشویق میکردیم که پروازش را ادامه بدهد.
دقایقی بعد، در نقطهای که احتمال میدادیم عمق آب در آن جا زیاد باشد، قایق را به آب انداخته و اعضای تیم سوار بر آن شدند.
در همین لحظات نیروهای بعثی متوجه هلیکوپتری شدند که در حال پیاده کردن نیرو بود، با ضد هوایی به طرف آن تیراندازی کردند لذا تصمیم گرفتیم توجه نیروهای بعثی را به خود جلب کنیم تا «هلیکوپتر 214» بتواند به راحتی مأموریتش را انجام دهد.برای این کار خیلی سریع گردش کرده و به طرف نیروهای دشمن پرواز کردیم.
بر روی جاده اهواز - آبادان، دو قبضه ضدهوایی با حجم آتش بسیار، به طرف «هلیکوپتر 214» تیراندازی میکردند. ما هم که کاملاً متوجه آنها شده بودیم با تمام قدرت به طرفشان خیز برداشته و در یک چشم بر هم زدن، چند راکت به سویشان شلیک کردیم.
در همین لحظه خلبان کمک من، سرهنگ طایفه رستمی، با خوشحالی فریاد زد: «درست خورد به وسطش!» با یک گردش سریع، به سمت ضدهوایی دوم رفته، هنوز حدود 200 متر با او فاصله داشتم که متوجه شدم خدمه ضدهوایی ایستاده و مات و مبهوت ما را نگاه میکنند. گویا در آن لحظه شوکه شده و قدرت هر گونه عکسالعملی را از دست داده بودند. چند لحظه بعد، وقتی که متوجه شد با سرعت به طرفش خیز برداشتهام، از روی قبضه پایین پرید و در حالی که به شدت دستهایش را تکان میداد، پا به فرار گذاشت. دیگر کاملاً بالای سرش رسیده بودم و چند متر بیشتر با او فاصله نداشتم، او را دنبال کردم و در یک فرصت مناسب او را به رگبار بسته و به جهنم فرستادم.
هنگام مراجعت به پایگاه، متوجه شدم که در نزدیکی مقر یک گردان عراقی، در حال پرواز هستم. پرسنل گردان با مشاهده این صحنه پا به فرار گذاشتند. به طوری که حتی یک نفر از آنها جرأت نداشت اسلحهاش را به سمت ما بگیرد.
این فرصت را غنیمت شمرده خیلی سریع به سمتی که نیروهای بیشتری در حال فرار بودند، گردش کرده و همه آنها را هدف راکتها و گلولههای تیربار قرار دادم. حالا دیگر آنقدر به زمین نزدیک شده بودم که با هر شلیک، مقدار زیادی از سنگریزهها با بدنه هلیکوپتر برخورد میکرد. موقعیت بسیار مناسب بود. فوراً طی تماس رادیویی موقعیتم را به پایگاه اطلاع دادم و گفتم: «بچهها من بالای سر عراقیها هستم، خیلی سریع به من ملحق شوید».
همین طور مشغول تار و مار کردن نیروهای بعثی بودم که خلبان «هلیکوپتر 214»، تماسش را با من برقرار کرد، او موقعیت مرا پیدا کرده و به طرفم پرواز کرد. به خلبان «هلی کوپتر 214» گفتم تا در صورت امکان در مقر گردان عراقی به زمین بنشیند.
او هم بلافاصله این کار را انجام داده بچههای ما هم خیلی سریع از هلیکوپتر خارج شده و باقی مانده نیروهای بعثی را به هلاکت رساندند. آنها همچنین چهار نفر عراقی، از جمله فرمانده گردان را به اسارت خود در آورده، سوار بر هلیکوپتر کردند.
وقتی به پایگاه برگشتیم، همه بچهها با تعجب به ما نگاه میکردند. مسئول پایگاه با تعجب گفت: «مگر ممکن است یک هلیکوپتر با 17 متر طول، در مقر یک گردان تا دندان مسلح عراقی بنشیند و فرمانده گردان را به اسارت بگیرد؟!»
اما به لطف خدا و همت و تلاش بچهها، این کار غیرممکن صورت گرفت و رزمندگان اسلام همچون گذشته پیروزمندانه به پایگاه بازگشتند.(فارس)
راوی:سرهنگ خلبان مهدی مدرس
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد