گربه کوچولو

آن روز بعدازظهر میترا با پدرش برای خرید بیرون رفته بود. در برگشت وقتی به نزدیک خانه رسیده بودند ناگهان یک گربه کوچولو بسرعت از کنارشان عبور کرد و چند قدم جلوتر کنار دیوار ایستاد و بعد دمش را بالا گرفت و شروع کرد به میو، میو و لوس کردن خودش!
کد خبر: ۵۶۹۷۸۷

میترا با هیجان رو به بابا کرد و گفت: این همون گربه اس، شما تا حالا ندیدیش؟

بابا که از سوال میترا تعجب کرده بود کمی فکر کرد و گفت: نه؛ چطور مگه، باید دیده باشم؟

میترا نگاهی به بابا انداخت و گفت: من اینو دوسه بار موقعی که از مدرسه برمی‌گشتم همین جا دیدمش که با مامانش بود، چقدر بزرگ شده! نمی‌دونم مامانش کجا رفته؟

بابا که خنده‌اش گرفته بود گفت: خب حالا باید چه کار کنیم؟

میترا به اطراف نگاهی کرد و بعد گفت: از مامانش که خبری نیست؛ فکر کنم بهتره بریم یه ذره خوراکی براش بیاریم.

بابا کمی با تعجب به میترا و گربه نگاه کرد و با لبخند گفت: خب حالا بگو ببینم چی می‌خوره؟

باباجون اون دفعه من یه ذره شیر ریختم توی ظرف یه بار مصرف و واسش آوردم.

پس قبلا بهش خوراکی دادی و می‌دونی چی بیاری.

بعد از گفتن این حرف بابا خندید و قبل از این‌که میترا کاری انجام بدهد دوباره گفت: البته میترا جون این خوبه که آدم با این گربه‌ها مهربون باشه و اگر تونست بهشون کمک کنه اما یادت باشه که هیچ وقت نباید بهشون دست بزنی و حتی خیلی نزدیکشون بشی، آخه ممکنه مریض بشی.

ولی بابا جون نگاه کن اون خیلی تمیزه.

اشتباه نکن میترا جون، ممکنه ظاهرشون تمیز باشه اما یه لحظه فکر کن گربه‌ها کجاها راه می‌رن؛ حتما دیدی که بعضی‌هاشون توی سطل‌های آشغال دنبال خوراکی می‌گردن، واسه همین دست و پاشون آلوده‌اس پس بهتره هیچ وقت بهشون دست نزنی و نزدیکشون نشی؛ باشه دخترم.

میترا وقتی به حرف‌های پدرش فکر کرد، متوجه شد که او درست می‌گوید و بیشتر این حیواناتی که در کوچه و خیابان هستند ممکنه باعث بیماری آدم بشوند، چون آنها هیچ وقت دست و پایشان را نمی‌شویند! برای همین به بابا گفت: چَشم باباجون؛ هرچی شما بگید، حالا می‌تونم برم شیر بیاریم؟

بابا لبخندی زد و با مهربانی گفت: بله که می‌تونی، فقط یادت باشه که نزدیکش نشی و خوراکی رو از دور براش بذاری.

بله بابا جون؛ خوراکی از دور، یادم نمی‌ره.

و بعد بسرعت رفت تا کاسه شیر را بیاورد.

رضا بهنام

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها