در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد؛
آنها حسابی سرگرم بازی بودند که ناگهان مادر از بیرون اتاق صدایشان زد و گفت که چند دقیقهای بیرون میرود تا خرید کند و سفارش کرد شلوغ نکنند و به کارهایشان برسند تا او برگردد. مادر که رفت شیطنت بچهها و همین طور سر و صدایشان بیشتر شد و به نوبت پنالتی میزدند و حسابی غرق در بازی شده بودند که نوبت به علی رسید تا ضربه بزند. پشت توپ ایستاد و نگاهی به آن انداخت و گفت: حالا میخوام یه ضربه استثنایی بزنم که هیچ وقت این گل رو یادت نره، حاضر باش!
اما محمد اعتراض کرد و گفت که اگر ضربهاش را محکم بزند گلش قبول نیست و دیگر بازی نمیکند، اما علی قول داد که یواش بزند و محمد را هم راضی کرد که بازی را ادامه بدهد و بعد توپ را روی زمین گذاشت و یک قدم به عقب برداشت وگفت: و این هم یه شوت دقیق و آرام که داداشم ناراحت نشه.
علی برخلاف آن چیزی که قول داده بود یک ضربه محکم و بیدقت به توپ زد و توپ با سرعت به سمت در چوبی اتاق رفت و درست به شیشه کوچک وسط آن که شبیه یک لوزی بود برخورد کرد و در میان حیرت هر دوی آنها شیشه شکست و روی زمین ریخت!
هر دو برای چند لحظه فقط به هم نگاه میکردند و حرفی نمیزدند و باورشان نمیشد که چنین اتفاقی افتاده است تا این که محمد با ناراحتی گفت: چرا این جوری شوت زدی، مگه قرار نشد یواش بزنی، حالا چه کار کنیم؟
علی همان طور ساکت ایستاده بود و فقط نگاه میکرد که محمد دوباره گفت: تقصیر تو شد که گفتی بیا پنالتی بازی کنیم، بعدشم چرا محکم شوت زدی، مگه قول نداده بودی؟
علی گفت: خودت چرا اومدی بازی کردی؛ تو هم مقصری!
آنها همین جور مشغول جر و بحث بودند که مادرشان وارد اتاق شد و با دیدن خرده شیشهها بلند گفت: این چه وضعیه ؛ مگه نگفتم به درساتون برسین، خدا بگم چه کارتون بکنه.
علی و محمد همان طور ساکت ایستاده و سرشان را پایین انداخته بودند که مادر دوباره گفت: حالا چه کار کنم، اگه باباتون بیاد و ببینه حسابی دعواتون میکنه؛ حقتونه تا شما باشید دیگه تو اتاق فوتبال بازی نکنین.
علی کمی سرش را بالا گرفت و آهسته گفت: به خدا مامان فوتبال بازی نکردیم پنالتی میزدیم.
مادر با عصبانیت گفت: حالا هرچی، شیشه رو که شکستین؛ الان بابا میاد خدمت هردوتون میرسه!
علی و محمد که میدانستند وقتی بابا بیاید و این ماجرا را بفهمد عصبانی میشود، شروع کردند به معذرتخواهی و از مادر خواستند یک جوری کمکشان کند.
مادر که دید آنها خیلی پشیمان هستند و ترسیدهاند گفت: به شرط این که قول بدهید بار آخرتون باشه و پسرای خوبی باشین بهتون کمک میکنم.
علی و محمد قول دادند آخرین باری باشد که چنین کاری انجام میدهند و بچههای خوبی میشوند و مادر با این که میدانست آنها باز هم در آینده شیطنت خواهند کرد، اما گفت: حالا تا من این شیشههارو جمع میکنم فوری برید اصغرآقا شیشهبر را خبر کنین بیاد و تا بابا نیامده شیشه را برامون بندازه.
پسرها از خوشحالی بالا پریدند و هورا کشیدند و بازهم از مامان تشکر کردند و رفتند تا شیشهبر را بیاورند.
رضا بهنام
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد؛
جام جم آنلاین گزارش میدهد
جام جم آنلاین گزارش میدهد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد؛
یک فعال سیاسی:
یک نماینده مجلس:
در گفتوگوی «جامجم» با استاد حوزه و مبلغ بینالملل بررسی شد
گفتوگو با موسی اکبری،درخصوص تشکیل کمپین«سرزمین من»وساخت و مرمت۵۰خانه در منطقه زنده جان