سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران برگزار می کند

همایش «فاطمیه و فرصت های تبلیغ» در فرهنگسرای اندیشه

کد خبر: ۵۵۳۴۴۵

نشد که مثل همیشه کنار هم باشیم...

قرار بود که عمری قرار هم باشیم

که بی‌قرار هم و غمگسار هم باشیم

اگر زمین و زمان هم به هم بریزد باز

من و تو تا به ابد در مدار هم باشیم

کنون بیا که بگرییم بر غریبی هم

غریبه نیست، بیا سوگوار هم باشیم

نگفتی‌ام ز چه خون گریه می‌کند دیوار

مگر قرار نشد رازدار هم باشیم

نگفتی‌ام ز چه رو، روگرفته‌ای از من

مگر چه شد که چنین شرمسار هم باشیم

به دست خسته تو دست بسته‌ام نرسید

نشد که مثل همیشه کنار هم باشیم

شکسته است دلم مثل پهلویت آری

شکسته‌ایم که آیینه‌دار هم باشیم

محمد مهدی سیار

بی نام و نشان باش که بیگانه زیاد است...

بانو که تویی عاشق و دیوانه زیاد است

تو کوثری و سمت تو پیمانه زیاد است

پیمانه مولاست فقط در خور دریا

از غصه چه غم طاقت این شانه زیاد است

تسبیح به دستت نگران نیستی اصلا

از کار که همواره در این خانه زیاد است

افسانه گرفتند شما را و نگفتند

بانوی جهان از سر افسانه زیاد است

بی نام و نشان رفتی از این شهر غریبه

بی نام و نشان باش که بیگانه زیاد است...

انسیه سادات هاشمی

زیر باران دوشنبه بعدازظهر...

زیر باران دوشنبه بعدازظهر

اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم

زن همسایه بر زمین افتاد

سیب‌ها روی خاک غلتیدند

چادرش در میان گرد و غبار

قبلا این صحنه را... نمی‌دانم

در من انگار می‌شود تکرار

آه سردی کشید، حس کردم

کوچه آتش گرفت از این آه

و سراسیمه گریه در گریه

پسر کوچکش رسید از راه

گفت: آرام باش! چیزی نیست

به گمانم فقط کمی کمرم...

دست من را بگیر، گریه نکن

مرد گریه نمی‌کند پسرم

چادرش را تکاند، با سختی

یا علی گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی‌تفاوت ما

ناله‌هایش فقط تماشا شد

صبح فردا به مادرم گفتم

گوش کن! این صدای روضه کیست

طرف کوچه رفتم و دیدم

در و دیوار خانه‌ای مشکی است

با خودم فکر می‌کنم حالا

کوچه ما چقدر تاریک است

گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه

راستی! فاطمیه نزدیک است...

سید حمیدرضا برقعی

عاشقی روی دیگری دارد

قصه عشق آخری دارد

عاشقی روی دیگری دارد

گاه آن روی عشق پنهان است

گاه راه از میان توفان است

گاه فرمان دهد زمین بخوری

سیلی از دست بدترین بخوری

سر هجده بهار پیر شوی

بین دیوار و در اسیر شوی

یا که در شعله پریشانی

مثل پروانه پر بسوزانی

عشق گاهی سر جنون دارد

داستانی به رنگ خون دارد

ریشه عشق اگرچه افلاکی است

گاه دربند چادری خاکی است

عشق بازوی با ورم دارد

عشق بانوی بی‌حرم دارد

گاه چشم تر از تو می‌خواهد

زخم میخ در از تو می‌خواهد

گاه شیرین‌ترین محدّثه‌ای

گاه زخمی سخت حادثه‌ای

گرچه پاک است قلب مرضیه‌ات

سوزد از دود بازهم ریه‌ات

هم قرار است کوثرش باشی

هم فدایی حیدرش باشی

عشق گرچه هزار غم دارد

ماه پهلو گرفته کم دارد

دوست دارد که بی‌قرار شوی

روی دل رحم ذوالفقار شوی

قدر باشی و قدرنشناسان

بگذرند از کنار تو آسان

می‌کشاند به کوچه راهت را

می‌کشد در خسوف ماهت را

گاه دستی کبود می‌خواهد

یاس با بوی دود می‌خواهد

بازی عشق سرشکستن داشت

پای جانان به جان نشستن داشت

گاه فرمان دهد که پرپر شو

جان حیدر! فدای حیدر شو

آه زهرا ! بگو علی چه کند؟

مرد جنگ است او، ولی چه کند؟

قاسم صرافان

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها