آرام مثل یک نهر، پرخروش مثل مشتی برف که از بالای کوه قل می‌خورد و هری می‌ریزد، منحصر به فرد مثل یک دانه درشت الماس، مهربان و گرم مثل تلالو صبحگاهی آفتاب، راستگو مثل آیینه و صمیمی مثل یک رفیق گرمابه و گلستان. فاطمه و رضا را ترجیح می‌دهم این گونه توصیف کنم، دو جوان منحصر به فرد که در ثانیه‌های اول دیدار مثل 75 میلیون ایرانی دیگر بودند اما وقتی پشت یک میز نشستیم و حرف‌ها گل انداخت، از این خیل جمعیت فاصله گرفتند و شدند خودشان. اینها پشت هراس ایستاده‌اند، دورتر از دودلی، آن سوی چشم و همچشمی، با مهریه‌ای بی‌مانند. فاطمه نورعلیان و رضا محمدعلی‌نژاد به باورهای غلط اجتماع پوزخند زده‌اند.
کد خبر: ۵۴۲۹۴۳

می دانم شما یک سال از همسرتان بزرگ‌تر هستید. بیایید از همین اختلاف سن شروع کنیم. آیا این مساله برایتان مشکل ایجاد نکرده است؟

فاطمه: روز اولی که من رضا را دیدم طرز رفتار و برخوردش اصلا نشان نمی‌داد از من کوچک‌تر است، برای همین با اطمینان می‌گویم جایی که رفتار و منش بزرگ باشد سن اهمیت ندارد.

رضا: این اختلاف سن به هیچ وجه مانع خوشبختی ما نیست.

شما قبل از ازدواج با هم همکار بودید؟

رضا:من در یک شرکت داروسازی کار می‌کنم که همسرم پیش از من در آنجا مشغول به کار بود. آن زمان من راهنمای تور بودم و این شرکت داروسازی برای کارکنانش یک تور تدارک دیده بود. ما در این سفر با هم آشنا شدیم و من از طریق یکی از دوستانم خواستم یک جلسه آشنایی برای ما بگذارد و یک هفته نگذشت که قرار شد کار به خانواده‌ها بکشد. وقتی ما با هم آشنا شدیم، دیدیم از نظر باورها، خواسته‌ها و آرزوها بخصوص از بابت نگاه مهریه، شباهت زیادی به هم داریم و همین مساله باعث شد تصمیم بگیریم خیلی زود با هم ازدواج کنیم.

شما می‌گویید دید خاصی نسبت به ازدواج داشتید. این دید را برای ما توضیح می‌دهید؟

رضا: آن زمان که با هم آشنا می‌شدیم به فاطمه گفتم من اعتقادی به جهیزیه ندارم، چون دوست دارم هر وسیله‌ای که در خانه‌مان وجود دارد به سلیقه خودم و همسرم باشد. همین طور گفتم مهریه درست است که هدیه مرد به زن است اما من باید توان پرداختش را داشته باشم که فاطمه هم با نظر من کاملا موافق بود. البته ابتدا نظر خانواده‌ها با ما یکی نبود برای همین دو سال طول کشید تا توانستیم زندگی‌مان را آن طور که دوست داریم تشکیل دهیم و به خانواده‌هایمان ثابت کنیم اگر می‌گوییم مراسم عروسی نمی‌خواهیم یا اعتقادی به مهریه نداریم از روی پختگی است.

فاطمه: بار اول که با رضا صحبت کردم، او گفت من به مهریه اعتقادی ندارم، اما دوست دارم از طرف خودم یک هدیه به تو بدهم. هدیه رضا به من هفت بار فتح قله دماوند بود. او از من خواست علاوه بر این هدیه هر چیزی که خودم دلم می‌خواهد هم به عنوان مهریه در نظر بگیرم. قشنگی موضوع از همین جا برایم شروع شد، چون دیدم رضا آدمی نیست که بخواهد از این ماجراها سوءاستفاده کند بلکه برعکس این موضوع را خیلی زیبا بیان کرد و همه گفته‌هایش با باورهای من همخوانی داشت. من همیشه خجالت می‌کشیدم از این‌که می‌دیدم در جلسات خواستگاری بر سر مهریه بحث می‌شود چون از نگاه من تعیین مهریه به شکل امروزی و چانه زدن بر سر آن بیشتر شبیه خرید و فروش است. برای همین وقتی رضا را دیدم که مثل من فکر می‌کند، فهمیدم ما می‌توانیم به سبک خودمان زندگی کنیم. البته ما سختی‌های زیادی کشیدیم و پدر و مادرهایمان مخالفت‌های زیادی کردند، اما بعد از دو سال بالاخره توانستیم آن طور که می‌پسندیم ازدواج کنیم.

علت مخالفت پدر و مادرتان چه بود؟

فاطمه: پدر و مادر دخترها همیشه به مهریه به چشم یک پشتیبان مالی نگاه می‌کنند و می‌گویند روزی که ما نباشیم این پول می‌تواند حامی خوبی باشد، اما من باور دارم اگر روزی نیازی به پشتیبانی داشته باشم هیچ کس بهتر از خودم نمی‌تواند کمکم کند. من اگر روزی در زندگی مشترکم به مشکل برخورد کنم هیچ وقت از رضا پولی طلب نمی‌کنم چون میان ما هیچ بده بستانی وجود نداشته و از روز اول، زندگی‌مان را به صورت مساوی شروع کرده‌ایم و جلو آمده‌ایم. رضا هم همین وضع را دارد چون او هم نمی‌تواند چیزی از من بخواهد چون ما دوشادوش هم حرکت کرده‌ایم و تا اینجا رسیده‌ایم.

دیدگاه جالبی است.

فاطمه: بله و کاملا منحصر به خودم.

شما چه ویژگی در همسرتان دیدید که مجذوب او شدید، منظورم کشش در اولین نگاه است؟

رضا:به نظرم همانی که می‌گویند انرژی آدم‌هاست. در جمعی که آن روز نخستین دیدار ما شکل گرفت انرژی فاطمه واقعا من را گرفت. هیچ کدام از دوستان من تصور نمی‌کردند من یک روز ازدواج کنم، چون من همیشه در گشت و گذار بودم، اما آن روز من آدمی را که همیشه در نظر داشتم پیدا کردم و وقتی بیشتر با او آشنا شدم دیدم اشتباه نکرده‌ام. ما از خیلی جهات به هم شباهت داریم. الان هم در زندگی مشترک وقتی اختلاف نظری با هم پیدا می‌کنیم فقط به خاطر دوستی‌ای که میان ماست می‌گوییم اشکال ندارد، بالاخره کنار هر گلی خاری هم هست.

تطابق انرژی بعضی آدم‌ها را با هم من کاملا تائید می‌کنم. حالا اگر با همسرتان آشنا می‌شدید و می‌دیدید او آن کسی نیست که شما تصور می‌کنید، او را رها می‌کردید؟

رضا:یک‌بار این اتفاق افتاد. دو سال پیش، یک هفته قبل از این‌که عقد کنیم من همه چیز را به هم زدم. آن موقع به علت فشار اطرافیان، مهریه فاطمه 238 سکه و چیزهای دیگر بود اما من سرانجام به این نتیجه رسیدم که این، آن چیزی نیست که من می‌خواهم و این مهریه و این زندگی که به خاطر حرف مردم شکل گرفته با باورهای ما همخوانی ندارد. البته فاطمه اول ناراحت شد، اما بعد خودش هم قبول کرد که ما از آن چیزی که می‌خواستیم فاصله گرفته‌ایم. من حالا خیلی خوشحالم، بارها گفته‌ام حتی اگر با هم ازدواج هم نمی‌کردیم باز خوشحال بودم، چون در حالی که اسیر تفکرات این جامعه شده‌ایم، زیر یک سقف نمی‌رفتیم.

شما چه ویژگی در همسرتان دیدید که جذب او شدید؟

فاطمه: رضا ارزش جنگیدن را داشت. همسرم شخصیتی مستقل دارد، آزاداندیش است و همیشه برای من برجسته است. من خیلی چیزها از او یاد گرفته‌ام.

گفتید برای ازدواج با هم آن هم به سبکی که خودتان می‌پسندید، سختی‌های زیادی را تحمل کردید. در نهایت چه اتفاقی افتاد که پیروز شدید؟

رضا:ما بعد از دو سال از این‌که دور از هم زندگی می‌کردیم، خسته شده بودیم. آن موقع هر کدام از ما 13 میلیون تومان پول نقد داشت و دیدیم که با این پول می‌توانیم یک خانه اجاره کنیم و وسایل مورد نیاز را بخریم. آن روز من به این باور رسیده بودم که می‌توانم فاطمه را خوشبخت کنم و چون اوضاع مالی‌ام هم بهتر از قبل شده بود و دیگر به کمک کسی نیاز نداشتم، پا پیش گذاشتم. وقتی هم خانواده‌هایمان جدیت و اصرار ما برای ازدواج به سبک خودمان را دیدند، از مخالفت‌ها کم کردند و در نهایت ما زندگی‌مان را شروع کردیم. حالا هم خانه‌ای که خودمان به کمک هم درست کرده‌ایم بهترین چیزی است که در این دنیا داریم، چون تک تک وسایل آن را که به سلیقه خودمان خریده‌ایم برایمان خاطره است.

شب بله‌برون خانه شما چه خبر بود؛ قبل از این‌که آقای داماد و خانواده بیایند؟

فاطمه: واقعیت این است که بیشتر بحث‌ها بر سر مهریه بود، چون می‌خواستیم حرف‌هایمان را با هم یکی کنیم تا وقتی خانواده داماد آمدند حرفمان دوتا نباشد. البته نمی‌توانم کتمان کنم که به دلیل نداشتن مهریه و این‌که قرار نبود مراسم عروسی بگیریم، خانواده‌ام ناراحت بودند اما من آن شب خوشحالی را در چشم‌های پدر و مادرم می‌دیدم. چون آنها می‌دانستند دخترشان قرار است با کسی ازدواج کند که دوستش دارد.

شما گفتید مستاجرید. چطور می‌شود کسی در خانه اجاره‌ای که همیشه بیم افزایش کرایه یا تمدید نشدن اجاره‌نامه را دارد، این همه احساس خوشبختی کند؟

رضا: ماجرای ما مصداق همان ضرب‌المثلی است که می‌گوید کسی که چیزی را سخت به دست بیاورد راحت از دست نمی‌دهد. به نظرم زندگی‌هایی که به مشکل می‌خورد و کار زوج‌ها به طلاق می‌رسد بخشی از مشکل‌شان این است که همه چیز را راحت به دست آورده‌اند و برای حفظ داشته‌هایشان تلاش نمی‌کنند. پدر من برای مراسم ازدواجم 20 میلیون تومان کنار گذاشته بود و اصرار داشت وظیفه‌اش است این مراسم را برگزار کند، اما من دلیلی نمی‌دیدم بار زندگی‌ام را روی دوش پدرم یا هر فرد دیگری بیندازم. الان در خانه ما هیچ وسیله‌ای معلوم نیست مال کدام یک از ماست، چون ما هر چه پول داشته‌ایم وسط گذاشته‌ایم و هر دو از آنها استفاده می‌کنیم و از این بابت حس خوبی داریم و به ما خوش می‌گذرد.

شما تا به حال شنیدید کسی به علت این سبک زندگی، پشت سرتان حرف بزند؟

فاطمه : چون ما مراسم عروسی نگرفتیم بعضی از فامیل مکدر شدند اما آنقدر ما مصر بودیم و از این بابت روزگار خوشی داشتیم که حرف دیگران برایمان در مرحله آخر اهمیت قرار داشت، اما بعد از ازدواج خیلی‌ها - چه آنها که زندگی ما را از نزدیک دیدند و چه آنها که شنیدند - ما را تحسین کردند. ما روز ازدواجمان یک جشن کوچک گرفتیم و مهمان‌های ما 40 نفر از دوستانمان بودند. در آن جشن هم زوج‌های جوانی بودند که با این‌که وضع مالی خوبی داشتند اما تصمیم گرفتند به شیوه ما ازدواج کنند.

شما لباس عروس هم پوشیدید؟

فاطمه: بله. یکی از آرزوهای من این بود که لباس عروس بپوشم و رضا هم لباس دامادی و با هم عکس بگیریم.

در فرهنگ ما دادن نفقه وظیفه مرد است. آیا تا به حال شده شما ته دلتان بگویید درست است زندگی عاشقانه دارم اما پولم چه، آینده‌ام چه می‌شود، من که نباید خرج شوهرم را بدهم؟

فاطمه: نه، هیچ وقت. گاهی که خودم را با دخترهای دیگر مقایسه می‌کنم خودم تعجب می‌کنم و می‌گویم نکند من مشکلی دارم، چرا فکرم با بقیه فرق دارد. من هیچ چیز را نمی‌گویم مال من بلکه می‌گویم مال ما. دوستانم می‌گویند وقتی ما زندگی تو را می‌بینیم دوست داریم به این سبک زندگی کنیم، اما می‌ترسیم این طور باشیم.

نظرتان درباره مهریه‌های چند هزار سکه‌ای و چند ده شمش طلا چیست؟

فاطمه: این آدم‌ها انگار می‌خواهند قیمت خودشان را بالا ببرند یا شاید بگویند ما مهم‌تریم. ما وقتی در دفترخانه عقد می‌کردیم مسائلی پیش آمد که رضا گفت دوست داری مهریه‌ات 1364 سکه باشد؟ که من قبول نکردم چون خواسته من این چیزها نبود.

رضا: ما توافقمان این بود که مهریه فاطمه، هفت بار فتح قله دماوند باشد و این‌که اگر روزی خدای ناکرده از هم جدا شدیم اموالمان به طور مساوی میان ما تقسیم شود، اما محضردار با لحن بدی گفت که این مهریه یعنی چه؟ این مهریه که جنبه مالی ندارد و من آن را ثبت نمی‌کنم. بعد من گفتم پس اینها را اضافه کنید: کلیات سعدی، دیوان حافظ، رباعیات خیام و همه کتاب‌های شعر زبان فارسی. اما باز هم او گفت این هم به درد نمی‌خورد و چرا پدر عروس حرفی نمی‌زند. پدر فاطمه هم - که من همیشه از او متشکرم - گفت هر دو اینها بالغ‌اند و خودشان این تصمیم را گرفته‌اند. پدر من هم این را تکرار کرد، اما با این حال محضردار باز هم اعتراض کرد که من گفتم حالا که شما تاکید دارید مهریه حتما باید پول باشد من الان 13 میلیون تومان پول نقد دارم و حاضرم همین الان آن را به فاطمه بدهم. اما محضردار دوباره گفت این مهریه عرف نیست. من گفتم اگر می‌خواهید عرف باشد، ببینید عروس و داماد قبلی چه مهریه‌ای تعیین کردند و عین همان را هم برای ما بنویسید. ولی در نهایت ما پیروز شدیم و مهریه هفت بار فتح قله دماوند و تمام دیوان اشعار شعرای ایران را ثبت کردیم. این‌که می‌گویند ازدواج سخت است برای همین چیزهاست. جامعه و باید‌ها و نباید‌های فرهنگی روی آدم‌ها فشار می‌آورد، اما این ما هستیم که می‌توانیم اثر جامعه را محو کنیم. جالب است بدانید یکی از اقوام ما به دلیل این‌که ما عروسی نگرفته‌ایم با ما قهر است، چند سال است از بابت مراسم عروسی پسرش به مادر من بدهکار است. این آدم‌ها، هم به خودشان و هم به زندگی فشار می‌آورند.

پیش درد دل بسیاری از مردم ما که بنشینی، بی‌پولی و مشکلات اقتصادی را عامل بی‌محبت بودن نسبت به هم می‌دانند. شما به بی‌پولی و مشکل اقتصادی چطور نگاه می‌کنید؟

فاطمه: روزهایی بود که ما پول در جیبمان نبود و نمی‌توانستیم یک خوراکی کوچک هم بخریم اما به ما خوش می‌گذشت. آن چیزی که در ذهن من است از جنس پول نیست. من بارها به رضا گفته‌ام اگر روزی فقط احساس کنم دیگر دوستم نداری خیلی راحت از زندگی‌ات بیرون می‌روم، اما هرگز نگفته‌ام اگر پول به خانه نیاوری و من گرسنه بمانم تو را ترک می‌کنم.

شما آن بخش از مهریه خانم را که هفت بار فتح قله دماوند است، دادید؟

رضا:هنوز نه، اما حتما می‌دهم. علت این‌که این مهریه را خودم پیشنهاد کردم دو علت دارد. این که یک دوستی داشتم که مهریه همسرش را فتح هفت قله بالای 7000 متر تعیین کرده بود و دوم این ‌که من یک بار قله دماوند را فتح کرده‌ام و می‌دانم که یکی از سخت‌ترین کارهای دنیاست. وقتی بالای قله می‌ایستی حس دیگری به دنیا داری و آن موقع است تمام غبارهایی که ما را از اصل زندگی دور می‌کند، آنجا همه پاک می‌شود. آن بالا خدا خیلی نزدیک است و آدم خدایی فکر می‌کند و من هفت بار فتح این قله را تعهد کرده‌ام، چون می‌دانم تمام زشتی‌ها از من دور می‌شود و می‌توانم خیلی عاقلانه تصمیم بگیرم.

لطفا به این سوالم خیلی کوتاه پاسخ بدهید. زندگی عاشقانه چه طعمی دارد؟

رضا:طعم طالبی، میوه مورد علاقه من.

فاطمه نورعلیان : مزه توت فرنگی.

و تعریف شما از خوشبختی؟

رضا:یعنی هرجا که هستی، مستاجری، نداری، اما آرامش داری و سوهان روح نداری.

فاطمه: داشتن آرامش و چشیدن شیرینی تک تک لحظه‌ها حتی وقتی سختی هم وجود دارد.

مریم خباز ‌/‌ گروه جامعه

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها