در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
این فیلم در بیست و ششمین جشنواره فیلم فجر سیمرغ بهترین کارگردانی فیلم اول را دریافت کرد و در جشنوارههای پالم اسپرینگز آمریکا، رتردام هلند، آلبای ایتالیا، ونکوور کانادا، تایتانیک مجارستان، پوسان کره جنوبی و همچنین در دانشگاه یوسیال ای به نمایش درآمد. روحالله حجازی از تکنیک به عنوان ابزاری برای بیان دغدغههایش استفاده میکند. این کارگردان جوان سینما آنچنان که با «در میان ابرها»، نظرها را به خود جلب کرد، دومین تجربه کارگردانیاش هم فیلم «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» نظر مثبت بسیاری از کارشناسان و مخاطبان را در پی داشت. حجازی در کنار روایت داستانی چالشبرانگیزش، دست به انتخاب ابراهیم حاتمیکیا بهعنوان بازیگر زد، انتخابی که جدا از ریسک پذیریاش، نشان از اعتماد کارگردان مطرح و شناختهشدهای همچون حاتمیکیا به یک کارگردان جوان دارد.
این روزها مشغول تدوین فیلم جدیدتان «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» هستید، خیلی از کارگردانها وقتی فیلمشان را میسازند، دیگر به بایدها و نبایدهایش فکر نمیکنند و پروندهاش را میبندند. میخواهم بدانم چقدر پرونده فیلم «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» را بستهاید و سراغ کار بعدیتان رفتید.
برای من این طور نیست که پرونده فیلمهایم را مختومه اعلام کنم و سراغ کار بعدیام بروم. فیلم اولم «در میان ابرها» هم تا دو سال برایم تمام نشد، با آن فیلم در جشنوارههای مختلف جهانی شرکت کردم و تا مدتها در جلسات نقد و بررسیاش حاضر میشدم. در چنین شرایطی اتمسفر فیلم با تحلیلها و نقدهایی که در پی دارد، فیلمساز را رها نمیکند. از نظر من داستان تازه بعد از پایان مراحل تولید فیلم شروع میشود. چون من شخصا فیلم میسازم تا بازخوردش را از مخاطب دریافت کنم. این باعث میشود به عنوان یک فیلمساز تحلیل کنم تا چه اندازه در انتخاب راه درست عمل کردهام و اشتباهاتم را پیدا کنم تا تجربهای برای اثر بعدیام کسب کرده باشم.
این تجربه در «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» چطور است؟
فضا و لحن من در«زندگی خصوصی آقا و خانم میم» کاملا تغییر کرد. دنیای فیلمسازیام نسبت به «در میان ابرها» کاملا متفاوت شد. در واقع «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» ادامه نگاه «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» است و برای همین است که معتقدم هنوز «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» تمام نشده و در اثر بعدی ادامه پیدا کرده است.
آقا و خانم میم همان آقا و خانم محمودی هستند؟
خیر، ولی به جهت نگاه، دوست داشتیم این معنی را داشته باشد و برای همین در انتخاب عناوین آگاهانه عمل کردیم. اما در عین حال که در هر دو فیلم حمید فرخنژاد بازی میکند، ولی شخصیتها و ویژگیهایشان کاملا با هم متفاوت است. حرفی که در «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» زدیم و نگاهی که به مناسبات، روابط انسانی و اجتماع داریم، در «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» گستردهتر مطرح میشود. ما در «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» تجربه نیمه تمامی داشتیم که حس کردیم باید تمام شود. چهبسا اگر آنجا همه حرفهایمان را میزدیم و دغدغههایمان را مطرح میکردیم، موضوع را ادامه نمیدادیم. ما در «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» اتود زدیم و تجربهای کسب کردیم که در «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» آن را گستردهتر مطرح کردیم. نمیدانم باز هم این داستان ادامه پیدا میکند یا نه، چون بستگی به بازخوردی دارد که از تماشاچی میگیریم.
یعنی قصد ساخت یک تریلوژی (سهگانه) را دارید؟
نه صددرصد. ما حتی بعد از «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» میخواستیم فیلم دیگری بسازیم، ولی وقتی با علی طالبآبادی نویسنده فیلمنامه در مورد موضوع کارهای بعدی مان حرف میزدیم، احساس کردیم که در موضوع قبلی گیر کرده ایم. در همان زمان هم ایده و دغدغه دیگری داشتم که داستان نداشت، تا اینکه با علی طالبآبادی به یک ایده مشترک رسیدیم و خوشبختانه تهیه کننده هم پیدا کردیم و «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» را کلید زدیم. میخواهم بگویم وقتی مراحل ساخت فیلم به اتمام میرسد، ایدههای جدیدی سراغم میآید، با خودم میگویم میشد کارهای دیگری هم کرد و اشتباهاتم را زودتر از هر کس دیگری متوجه میشوم. مثلا وقتی تدوین «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» تمام شد، یک شب زنگ زدم به علی طالبآبادی و گفتم: «علی من خیلی فیلم بدی ساختم.» خیلی استرس داشتم و فکر میکردم فیلم، فیلم خوبی نشده است.
چه باعث شد که فکر کنید فیلم بدی ساختهاید؟
نمی دانم. همیشه این تردید با من است. من حتی وقتی فیلم کوتاه یا تلهفیلم هم میخواهم بسازم، شب کلید زدن فیلم، خوابم نمیبرد و از دوران نوجوانی که فیلمسازی را شروع کردم تا به حال، این احساس با من بوده است. سر فیلم «زندگی خصوصی...» هم ایرادهای خودم را خیلی زود فهمیدم. چون من و علی یکی از منتقدان سرسخت خودمان هستیم. یعنی من از فیلمنامه انتقاد میکنم و علی هم کارگردانی را به چالش میکشد. میخواهم بگویم همیشه این روحیه بررسی و انتقاد در مورد کارهایمان وجود دارد. همین جریان هم برایم جذاب است، چون در این جنس فیلمسازی باید ریسکپذیر باشی و همه جوانب را در نظر بگیری. بخصوص که تغییر لحن فیلمسازی، انتخاب موضوعی که داستان عجیب و غریبی ندارد یا لوکیشن و بازیگران محدود، ریسکپذیری بیشتری را میطلبد.
فیلم «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» یک نقد اجتماعی است که نگاه تند و تیزی هم ندارد. در جشنواره فیلم فجر سال گذشته هم شاهد فیلمهایی از این جنس بودیم، که هر کدام شیوه و نگاه خودشان را داشتند. اصولا برای ساخت فیلم آنچه مدنظر قرار میدهید، موضوع در مرتبه اهمیت قرار دارد یا فرم؟
من هیچ وقت به ساختار فکر نمیکنم که مثلا برای تجربه ساختار، داستان انتخاب کنم. آنچه برایم مقدم از همه چیز است، دغدغه است. وقتی «در میان ابرها» را هم ساختم، دغدغه داشتم. من بچه آبادان و بزرگ شده اصفهان هستم و جنگ برایم مهم است. «در میان ابرها» یک دغدغه بود که تبعات جنگ را نشان میداد. فیلمنامه دیگری هم داشتم که در عراق میگذشت و ما حتی برای ساخت آن سفری هم به عراق داشتیم؛ ولی هیچ وقت به مرحله تولید نرسید.
«در میان ابرها» چشمانداز دیگری از فیلمسازی شما را نشان میداد ولی پس از «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» مسیر فیلمسازیتان را تغییر دادهاید.
بله، من کاملا مسیر فیلمسازیام را تغییر دادم. اما اگر بخواهید ریشهاش را بدانید، باید بگویم من فرزند تلویزیون هستم. من کارم را از تلویزیون شروع کردم و معتقدم تلویزیون فضای بسیار خوبی برای تجربه کردن دارد. خیلی از کارگردانهای شناخته شده ما هم مثل «اصغر فرهادی» کارشان را با تلویزیون شروع کردهاند. چون تلویزیون عرصه را برای تجربه فراهم میکند. من سال 74 با یک فیلم 100 ثانیهای کارم را شروع کردم و سال 76 یک نماآهنگ برای شبکه یک سیما ساختم. همان جا بود که جسارت و ریسک فیلمسازی را پیدا کردم، بدون اینکه تحصیلات آکادمیک داشته باشم یا سفارش کار بگیرم. خیلی از طرحهایی که ارائه میکردم، رد میشد ولی باز هم کار میکردم و پیش میرفتم. این روحیه جسارت و ریسکپذیری از همان موقع میآید. من کارم را با گروه کودک و نوجوان شبکه یک در تلویزیون ادامه دادم، آن زمان نیم رخ تولید شد و عموپورنگ تازه کارش را شروع کرده بود. در واقع دوران طلایی گروه کودک و نوجوان محسوب میشد. دورانی که مدیریتش با آقای اسدالله اعلایی بود و به نوعی ایشان به بنده بها دادند و مدیونشان هستم.
محدودیت باعث پیدا کردن زبان و ساختار میشود و شما به عنوان یک فیلمساز باید به دنبال زبان خودت بگردی. من همیشه سعی میکنم راه گفتن حرفهایم را پیدا کنم و هیچ وقت هم بیانگیزه نمیشوم
پس برای کودکان و نوجوانان هم فیلم ساختهاید؟
بله، چند نماآهنگ و دو فیلم کوتاه داستانی برای بچهها ساختم که در جشنواره فیلم کودک و نوجوان هم شرکت کرد. بعد از آن تلهفیلمهای سفرنامه خواب، روزگار سپری شده، ماه جبین و آواز خاک را ساختم. اولین کارم را زمانی ساختم که هنوز تله فیلم مرسوم نبود و یکی، دو تا کار را آقای مسعود آبپرور و مهرداد خوشبخت ساخته بودند. در بین این فیلمها ماه جبین یک اتفاق برای من به وجود آورد و به لحاظ تکنیکی و مفهومی و بیان مفاهیم دینی با زبان تصویر کار متفاوت و بسیار دشواری بود. این تلهفیلم جوایز داخلی و خارجی متعددی گرفت و بعد آواز خاک را ساختم که موفقیتهایی کسب کرد. پس از این تلهفیلمها بود که اولین فیلم بلند سینماییام «در میان ابرها» را کارگردانی کردم.
اما دوباره به تلویزیون برگشتید.
بله، با «اگر باران ببارد» به تلویزیون برگشتم که اولین تلهفیلم غیرخطی محسوب میشد. اولین همکاریام با علی طالبآبادی با همین فیلم شکل گرفت و حتی آشناییام با ابراهیم حاتمیکیا از همین جا شروع شد. ایشان «اگر باران ببارد» را از تلویزیون دیدند و دوست داشتند. بعد با من تماس گرفتند و رفاقتمان شکل گرفت. در این تلهفیلم فضای اجتماعی را تجربه کردم، چون دوست داشتم قبل از «در میان ابرها» این فضا را تجربه کنم ولی نشد. در واقع بعد از «در میان ابرها» پنج تلهفیلم کارگردانی کردم که همه اجتماعی و شهری بود. البته فضای تلهفیلمها با چیزی که در «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» طرح کردم، کاملا متفاوت است. چون در تلهفیلمها مضامین اجتماعی متاثر از فضای دینی و دفاع مقدس طرح شد. البته پنج تلهفیلم هم در این بین تهیه کردم که شاخصترین آنها «کمی دورتر» بود که جایزه بهترین فیلم را از جشنواره جامجم دریافت کرد.
پس دغدغه نقد اجتماعی «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» از تلویزیون میآید. همین دغدغه را هم در آثار تلویزیونیتان پیگیری کردهاید؟
دغدغه مسائل اجتماعی و شهری فقط به آثار سینماییام محدود نمیشود و من این دغدغهها را در کارهای تلویزیون هم داشتهام. نکته حائز اهمیت در مورد تلهفیلمهایی که ساختم، این بود که اغلب این آثار در مناسبتهای ارزشی و مذهبی از تلویزیون پخش شده است و متاسفانه معمولا آثاری از این دست به دلیل فقدان برنامهریزی بلندمدت و آیندهنگری خیلی سریع و به اصطلاح دمدستی ساخته میشوند. مثلا اگر برای شهادت حضرت زهرا(س) فیلم میسازند، یک روضهای میگذارند و یک نفر شفا پیدا میکند و نگاه سطحی وجود دارد. به همین دلیل میخواستم نگاه متفاوتی در کارهایم داشته باشم و از یک زاویه دید جدید به موضوع نگاه کنم.
همان قدر که سینما برایتان جدی است، تلویزیون هم هست؟ همان وقت و انرژی که برای ساخت یک فیلم صرف میکنید برای مثلا یک تلهفیلم هم میگذارید؟
قطعا. زمانی که آقای حاتمیکیا «اگر باران ببارد» را دیده بود، باورش نمیشد که در مدیوم تلویزیون یک نفر اینقدر ساختار سینمایی را رعایت کند. همه میدانند وقتی من تلهفیلم میسازم، بشدت کارم را جدی میگیرم. من کمتر از 20 جلسه تصویربرداری برای تلهفیلمهایم، ندارم. تلهفیلمهای من دورخوانی و پیش تولید جدی دارد. مثلا برای تلهفیلم «خشت بهشت» که تهیهکننده آن بودم، 45 روز پیش تولید برای پیدا کردن بازیگر کودک داشتیم. در حالی که برای یک فیلم سینمایی هم، این زمان پیشتولید گذاشته نمیشود. من با همان بودجههای مرسوم، تلهفیلمهایی میسازم که بازیگران سینمایی و شناخته شده دارند و حتی دکورسازی هم دارند. حتی شما یک فیلم سفارشی در کارهای من نمیبینید، هر تلهفیلمی که در تلویزیون ساختهام، براساس فیلمنامهای بوده که دغدغهاش را داشتهام. حفظ ساختار و چارچوب در تلویزیون برایم مهم است تا به تماشاچی کم فروشی نکنم. برخلاف برخی کارگردانهای سینما که وقتی به تلویزیون آمدند، آثار ضعیفتری را تولید کردند، من فرقی برای این دو مدیوم قائل نشدم. میخواهم بگویم با وجود تفاوت مدیوم تلویزیون و سینما، سعی کردم ساختار را در تلویزیون تجربه کنم. در واقع بخشی از ساختاری که در فیلمهایم بعد از «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» در سینما وجود دارد، مدیون و مرهون ساخت تلهفیلم در تلویزیون است.
چرا بعد از «در میان ابرها» اینقدر از سینما فاصله گرفتید؟
در طول این مدت دو فیلمنامه به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ارائه کردم که پروانه ساخت نگرفت و رد شد.
فیلمهایی که مضمونی مشابه با «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» دارند، اکنون در اکران عمومی با انتقاداتی روبهرو هستند، این همسانی ایدهها در جشنواره فیلم فجر سال گذشته کاملا دیده میشد. اما آنچه بیش از هر چیز در فیلم شما، مشهود است، هوشمندی است که در نوع بیان مفاهیم مورد نظرتان دارید. نقد اجتماعی که مدنظر داشتهاید، تا چه حد با دغدغهای که از آن حرف میزنید، نزدیک است؟
اینکه فکر کنیم این همسانی در انتخاب مضامین از قبل هماهنگ شده، بیشتر شبیه شوخی است. ما یکسری آثار کلان مثل فیلمهای کودک، دفاع مقدس، معناگرا، تاریخی و ملی داریم که تولیدشان در توان بخش خصوصی نیست و ارگانها و نهادهای دولتی دست به تولید آنها میزنند. در این بین بخش خصوصی به گونهای سرمایهگذاری میکند که احتمال بازگشت سرمایه وجود داشته باشد. پس به سمت موضوعاتی میرود که مخاطب عام با آن ارتباط برقرار کند. مخاطب عام ممکن است فیلم تاریخی دوست داشته باشد، ولی مسالهاش نیست. مثلا ما یکسری فیلم سینمایی دینی یا تاریخی داشتهایم که در سینما موفق نبوده ولی در تلویزیون با استقبال مواجه شدهاند. در واقع تماشاچی همه مضامین را دوست دارد ولی ترجیح میدهد برای فیلمی هزینه کند که نگاه اجتماعی داشته باشد. در مواردی هم بوده مخاطب برای دیدن فیلم دفاع مقدس هزینه کرده، مثل آژانس شیشهای که وارد حیطهای شده که برای مردم جذاب است. مثلا میگویند تهیهکننده، موضوعی را انتخاب کرده که در گیشه موفق باشد. این طبیعی است که بخش خصوصی به دنبال بازگشت سرمایهاش باشد و برای همین از عنصر جذابیت استفاده میکند. شهید آوینی هم در «حکمت سینما» آورده که جذابیت یکی از لوازم ذاتی سینماست و شما نمیتوانی بگویی فیلم فقط باید محتوا داشته باشد و جذابیت نه. از طرف دیگر آثار مورد انتقاد، قاعدتا مسائل و دردهایی را در جامعه دیدهاند و هریک به زبان خودشان مطرح کردهاند. من در «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» این گونه مطرح کردم، چون تجربه کار با تلویزیون را داشتهام و یکی از خصوصیات تلویزیون هم طیف گسترده مخاطبان است. ضمن اینکه مساله، مساله حساسی است و من تجربه این گونه برخوردها را در فیلم «در میان ابرها» داشتم و چند سال پروانه ساخت دریافت نکردم. اما این را باید بگویم که فیلمساز در نهایت راه خودش را پیدا میکند و نکته جالب این است که فیلمنامههایی که در طول این سالها رد شدند، به مراتب سادهتر از «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» بودند. در واقع محدودیت باعث پیدا کردن زبان و ساختار میشود و شما به عنوان یک فیلمساز باید به دنبال زبان خودت بگردی. من همیشه سعی میکنم راه گفتن حرفهایم را پیدا کنم و هیچ وقت هم بیانگیزه نمیشوم. فیلم من یک دغدغه فرهنگی دارد و حرفی میزند که نقطه مشترک همه است، نه وجه افتراق. من این فصل مشترک را پیدا کردم که دغدغه همه، رفتن از سنت به سمت مدرنیته است. من یک فیلم سالم ساختهام؛ فیلمی که دنبال جنجال و عبور از خطوط قرمز نیست با همه ضعف و کاستیهایش.
نظر مخاطب عام نسبت به فیلمتان چطور بوده است؟
در این مدت بارها به سالنهای سینما سر زدهام و به پچپچههایشان در مورد فیلم گوش دادهام. مردم با فیلم ارتباط برقرار کردهاند، ممکن است بعضیها بگویند که دغدغه فیلم، دغدغه آنها نیست ولی در کلیت مسالهشان هست. ممکن است زنی بگوید با شوهرش این مشکل را ندارد ولی یک مدل دیگرش را دارد. در واقع کلنجار آدم و حوایی همیشه بین زن و مرد وجود دارد و مخاطب آن را تجربه کرده است. به نظرم مخاطب با فیلم همذاتپنداری دارد، حتی لحظاتی از فیلم که اصلا خندهدار نیست، تماشاچی میخندد. به نظرم تماشاچی به خودش میخندد، چون لحظات برایش آشناست و ما لحظات آشنایی را تصویر کردهایم.
فیلم، فیلم طبقه متوسط جامعه است و تا حدودی طبقه مرفه هم میتواند با آن ارتباط برقرار کند. ولی دغدغههای قشر ضعیف جامعه نیست.
من مخالف این انتقادات هستم که میگویند فلانی فیلم ونک به بالا ساخته است. فرهنگ مصرفگرایی بر روستاهای ما هم تاثیر گذاشته، چه برسد به جنوب شهر. شما در جنوب شهر با تیپهایی روبهرو میشوید که شکل اگزجره و غلط چیزی است که از ونک به بالا اتفاق میافتد. به نظرم مخاطب قشر فرودست جامعه ممکن است دغدغههای شخصیتهای فیلم مرا نداشته باشد، ولی آنها هم با فراگیر شدن تب پولدار شدن، خودشان را به جای شخصیت اصلی میگذارند. پلاک شدن این همه خودروی خارجی، نشاندهنده یک بحران است. مساله من طرح یک بحران فرهنگی است که در حال وقوع است. جامعهای که بخواهد این طور بیمحابا سنتها را کنار بگذارد و به سمت مدرنیته برود، اخلاق را از بین میبرد. به نظرم طبقه متوسط جامعه یکی از شکنندهترین قشرهای جامعه بوده و در یک برزخ واقع شده است، شبیه موقعیتی که شخصیتهای اصلی فیلم من در آن قرار گرفتهاند؛ در یک هتل سرد و خانهای موقت مستقر شدهاند. متاسفانه با فاصله گرفتن فقیر و غنی، طبقه متوسط در حال گسترده شدن است که این طبقه هم در دل خودش طبقات مختلفی دارد. در واقع این طبقه کمکم بیهویت شده و یک شتر، گاو، پلنگ است. هیچ راه حلی هم مسئولان فرهنگی برایش پیدا نکردهاند. مثلا رهبری چندی پیش درباره مساله سبک زندگی صحبت کردند و همه به صورت مقطعی به دنبال حل کردن بحران هستیم. در این بین فیلمساز هم یک چشم رصدکنندهای است که درد را میبیند و هشدار میدهد. اما من به این مساله بدون جانبداری نگاه کردم، چون هم سنت اشکالاتی دارد و هم مدرنیته. من سعی کردم لحن تلخی نداشته باشم و سیاه نمایی نکنم.
از فیلم شما به عنوان اثری در تکریم خانواده یاد شده، در حالی که ما شاهد تصویر کردن خانوادهای هستیم که مشکلات مثل موریانه در آن رسوخ میکند. تعبیر خودتان چیست؟
تفاسیر و برداشتهایی که ازفیلم میشود، بسیار جذاب و متفاوت است. در واقع هر کس از ظن خودش یار فیلم میشود. به نظرم هنر یک فیلمساز همین است که نظرهای مختلفی را دریافت کند و این نشان میدهد که ما با وجود اشکالاتی که داشتهایم، موفق عمل کردهایم. در واقع اینقدر روابط بین انسانها پیچیده است، که همه تحلیلها درست است. من هم در تصویر کردن داستانم، سعی کردم بدون قضاوت پیش بروم، چون فکر کردم بیانصافی است که نسخه خودم را بپیچم. اینکه هر کس بتواند تحلیل خودش را داشته باشد، درستتر است.
در دیالوگهای فیلم با نوعی ادای نقش بازیگرها و آکسانگذاریها و سکوتهای بین کلام مواجه هستیم که به نظر میرسد تلاشی برای ماندگار کردن دیالوگهاست. تا چه اندازه این نکته مورد توجه فیلمنامهنویس و تیم کارگردانی بوده است؟
من نمیدانم علی طالبآبادی آگاهانه دست به نوشتن این دیالوگها میزند یا نه؛ ولی یکی از جذابیتهای کار با او، دیالوگنویسی قوی است. او بسادگی، ما به ازای کلامی برای مفاهیم پیدا میکند و در عین حالی که قصه اش را میگوید، حرفش را هم میزند. شاید مفاهیمی که پشت دیالوگ وجود دارد، به ماندگار شدنش کمک میکند. ضمن اینکه اگر بخواهم از دو دیالوگنویس قوی در فیلمنامهنویسی یاد کنم، باید ازعلی طالبآبادی و اصغر فرهادی اسم ببرم.
یکی از بحث برانگیزترین نکات فیلم، انتخاب ابراهیم حاتمیکیا است که فکر میکنم در موردش خیلی از شما سوال کردهاند. آنچه از کلیت ماجرا به نظر میرسد، این است که شما از این کارگردان شناخته شده استفاده کردهاید تا وجه آرام و بیاتفاق فیلمتان را بپوشاند و جذابیتی به آن بیفزاید.
نه، اصلا این طور نیست. ما برای نقش گوهریان به دنبال کسی بودیم که بازیگر نباشد. چون هر بازیگری که استفاده میکردیم، مخاطب به تبع نقشهایی که از او دیده بود، دچار پیش فرض میشد. ما به دنبال ایهام در این شخصیت بودیم و اینکه تماشاگر هیچ سابقهای از او به عنوان بازیگر در ذهنش نباشد. ضمن اینکه کسی که این نقش را بازی میکرد، باید آدم جذابی میبود و وقتی کنار حمید فرخنژاد میایستد به عنوان رئیسش پذیرفته باشد. ما گزینههای مختلفی داشتیم و در نهایت هم آقای حاتمیکیا این نقش را بازی کرد.
گزینههای دیگرتان چه کسانی بودند؟
از مجریان تلویزیون تا ورزشکاران به دنبال گزینه متفاوت میگشتیم.
پس دنبال کسی بودید که مخاطب از او تصویر ذهنی داشته باشد؟
صددرصد. ما میخواستیم بازیگر این نقش مشهور باشد، چون به جذابیتش اضافه میکرد.
دیگر بازیگران از ابتدا مشخص بودند؟
بله، فیلمنامه براساس حمید فرخنژاد و مهتاب کرامتی نوشته شد. ابراهیم حاتمیکیا هم شب کلید خوردن کار، بعد از یک گفتوگوی سه ساعته در نهایت مجاب شد که در فیلم بازی کند.
موتوری که در فیلم داشتند، برای خود آقای حاتمیکیا بود؟
نه. اشتباهی در سایتها شده است. آقای حاتمیکیا خودش موتورسوار است، ولی موتور معمولی دارد. موتوری که در فیلم استفاده شد، بچههای تولید اجاره کردند و نیاز به مجوز دارد. ورود شخصیت در قصه با مرسدس بنز بود ولی بعد گفتیم حالا که ابراهیم حاتمیکیاست، جذاب میشود با موتور هزار وارد داستان شود.
تاکید شما بر بیزمانی و مکانی فیلم کاملا قابل فهم است ولی شخصیتها و خصوصیاتی که دارند الزاما ایرانی نیستند. مخاطب این زوج طبقه متوسط را در هر جای دیگر دنیا هم میتواند تصور کند.
میتوانیم این طور ببینیم که این آدمها از یک ناکجاآباد میآیند و در یک خانه موقتی ساکن میشوند. من حتی از هتل هم یک نمای باز نگرفتم، حتی از شهر هم تصویر زیادی نشان ندادم، فقط ترافیکی را نشان دادم که در آن دفن شدهاند. تعبیر آدم و حوایی بودن، شخصیت زن و مرد را قبول دارم ولی ایرانی نبودن را قبول ندارم. چون مخاطب خارجی که فیلم را میبیند، برایش رفتار مرد عجیب است و پذیرفته نیست که یک مرد به زنش بگوید چه بپوشد و چه نپوشد. یکسری روابط بین زن و شوهر وجود دارد که بشدت ایرانیزه شده است. در واقع مسالهای که بین این زوج وجود دارد، مربوط به جامعه ماست. اتفاقا سعی کردیم دیالوگها و مناسبات کاملا ایرانی باشد، برخلاف فضا، رنگ و نور که قبول دارم ایرانی نیست.
آزاده کریمی / گروه فرهنگ و هنر
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: