سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
اما چشم لایههای ظریف دارد، گاه تا عمق زندگی آدم پایین میرود، میسوزاند حسابی، دل را می گویم! همین چند شب پیش که فخری همراه همسرش از شبنشینی بازگشته بودند، پایش را سخت در لنگه کفشی کرده بود که پردهها با مبلمان ست نیست، شاسی ماشینمان کوتاه است و... اصلا این خانه و زندگی از مد افتاده است، این هم شد زندگی! بحث بود تا نیمههای شب... نه اینکه تنها فخری چشم و همچشمی کند، سیاوش همسرش هم برای خود چشمی دارد میان چشمها... از قصه این دو بگذریم، داستانی است تکراری و بیپایان. اما آتش این چشم دیرزمانی است بر زندگیمان افتاده، گرچه حالا شعلهاش تندتر شده است، اما قدیمها هم بود، البته کمتر. یادتان میآید همین باباطاهر عریان خودمان طاقت از کف داد و فریاد برآورد: «زدست دیده و دل هر دو فریاد / که هرچه دیده بیند دل کند یاد»
چشم و همچشمی نهتنها کانون خانوادهها را، بلکه بسیاری از عرصههای عمومی دیگر همچون ورزش، سیاست، سینما، فرهنگ و حوزههای دیگر را هم دربر گرفته است تا کجا این چشم پیش میرود، نفوذ میکند و... سخت نگیرید. میتوان زندگی را جور دیگر هم دید.
رویای خانههای بزرگ و ماشین شاسی بلند
بچه بودیم نخی میبستیم به ماشین پلاستیکی و آن را میکشیدیم به جاده رویایی بزرگسالی، شیرین بود خیلی. بزرگ که شدیم همان بازی را به صورت واقعی تکرار کردیم. نشستیم پشت فرمان، شیرین نبود اما! دوست داشتیم به چشم بیاییم، جوری که دیگران از شاسی بلند ماشینمان انگشت به دهان بمانند و از رنگ آن چشمانشان خیره بماند. ناچار و بیپول که نباشید دیگر پیکان و پراید سوار نخواهید شد. مگر میشود جناب باجناق ماشینش مدل 2013 یعنی سال آینده را اکنون سوار شود، ولی ما دل خوش کنیم به مدلهای دهه 70 و 80. باورتان نمیشود؟ کافی است سری به نمایشگاههای خودرو در خیابان شریعتی و بالای شهر بزنید تا ماشینهایی را با برچسب مدل 2013 ببینید! فروشندگان خوب میدانند چگونه در این سال خشکسالی تور خود را پهن کنند، آنها همیشه ماهیهای خود را صید خواهند کرد.
خانهها که باید مامنی برای آرامش آدمی باشد، خود حدیثی است که دل را پر خون میکند. خانهتان کجاست؟ چند سال ساخت؟ متراژ چند؟ طبقه چندم؟ کف و سرویس و... تمامی ندارد که. میتوان به زندگی روزگار خویش نگاه کرد و این قصه را همچنان ادامه داد. نه اینکه داشتن خانههای بزرگ ویلایی و خودروهای شاسیبلند بد باشند، اما این همه بیش از آنکه در خدمت یا برای استفاده و لذت بردن از آن باشند برای پر کردن دیدگان دیگران است. در این میان هم اقشاری متوسط همچون کارمند که همیشه دفترچههای قسط خوره روحشان شده است، نگران مد فردایند که مبادا روزگار برود و از قافله بازمانند و لحظهها را دریابید.
غذا را در چه رستورانی باید خورد؟
شما در کدام رستوران غذا میل میکنید؟ اصلا هم یک مساله خصوصی نیست! چون باید به هر نوعی در لابهلای حرفها آگاهانه و با زیرکی نام رستوران و نوع غذا را ذکر کنید، مثلا «دیشب با حسنآقا به یاد قدیم رفتیم همون رستوران پاتوق همیشگیمون تو خیابون فرشته...»، حتی میشود تولد همسر گرامی خود را بهانه قرار دهید و دوستانتان را به یک رستوران مشهور دعوت کنید. همین که به طرف، آدرس بالای ونک را میدهید کلی لذت دارد، حتی چنین لحظاتی خیلی بهتر از خود رستوران است. به اسامی این غذاها دقت کنید؛ گریل، مرغ تونالدو، پاستا آلا کاربونارا، کالا ماریس سوخاری، ماتن بریانی، سیزلر، فاهیتا استیک، سالاد میمونزا با سس مخصوص، فوسیلی و... دیدید چقدر کلاس دارد! مطمئن باشید مهمانانتان هم ذوقزده خواهند شد.
و اما بخوانید ابتکار یک رستوران خارجی برای کاهش چشم و همچشمی را؛ خوردن غذای کامل در این رستوران مجانی است! آنها که غذای خود را به صورت کامل میخورند، هیچ هزینهای پرداخت نخواهند کرد. در عوض کسانی که به چشم و همچشمی مبتلا هستند، جریمه خواهند شد. این رستوران بیشتر محل رفتوآمد آدمهای پولدار است. صاحبان این رستوران میگویند بیشتر آدمهای ثروتمندی که در این رستوران غذا میخورند برای چشم و همچشمی به این رستوران میآیند.
خرید فقط ونک به بالا
میگویند اجناس آنجا مارکدار است. لابد اصل هم هست. پول خوب میدهیم، جنس خوب میگیریم پزش را هم که میدهیم، چه خوب! حالا این را داشته باشید، لطفا اگر فرصت دست داد سری به بازار بزرگ تهران بزنید و سراغ مارکفروشها را بگیرید. عدهای تنها خود «مارک» را خرید و فروش میکنند، یعنی همان که به اجناس میچسبانند تا نشان دهند جنسشان مارکدار است! از پلاستیکش گرفته تا لیزری؛ برخی میروند، میخرند و میچسبانند به اجناسشان. فروش اجناس بیکیفیت با مارکهای معتبر کار روزانه برخی بازاریان است. نه اینکه همه چنین کنند خیر! تنها میگوییم این نوعش هم هست. از پشت یک ویترین به ویترین دیگر، رفتن به داخل مغازه و پرسیدن قیمت لباسها، نرخها بالاست نمیشود بسادگی خرید کرد، نمیشود دست خالی بازگشت، نمیشود لباس بیمارک پوشید، دیگران ببینند و بفهمند که ارزانقیمت است، زشت است، نمیشود که، بالاخره دست به یک تصمیم کبری خواهیم زد و جنس خود را میخریم با چانهزنی زیاد. حالا دیگر لباسی داریم با مارک خوب که از فروشگاهی خوشنام خریداری شده است. حالا میشود به دیگران گفت از کجا خریدهایم، میشود مارکش را رو کرد. میشود دست پر بازگشت و... دیده شد!برخی کسبه هم مشتریان و ذائقه آنها را خوب میشناسند. آنها حتی از علاقه افراطی برخی مشتریان به برند و مارک آگاهند. بسادگی مشتریان خود را راضی میکنند.
یک شب که هزار شب نمیشود!
آن هنگام که از سد مهریه های سنگین عبور کردید و آن را شکستید به کمر همت، سخن از برگزاری یک شب پرهیجان به میان خواهد آمد. تنها یک شب است دیگر! این باور برخی خانوادههای طرفین و البته بیشتر عروس خانم است. استدلالشان هم این است: «مراسم هرچه باشکوهتر باشد، شأن دخترمان بیشتر حفظ خواهد شد.» شبی خاطرهانگیز و پرهزینه! ساده بودن مراسم عروسی حرفی است بس تکراری که دیگر گوش کسی بدهکار آن نیست. فقط سیاهمشقی است در روزنامه و گاهی از آن برای
پر کردن برنامههای تلویزیونی استفاده میشود.
داستان ادامهدار ازدواج از خیلی قبلترها شروع میشود، از کادوهای دوران نامزدی که صدالبته باید چشمگیر باشند تا فهرست بلندبالایی که نمیتوان برای آن نقطه پایان گذاشت. به این چند نمونه دقت کنید. لباس و آرایشگاه عروس در آخرین متدهای اروپایی، کت و شلوار مارکدار آقا داماد، سرویس طلای چند ده یا شاید چند صد میلیون تومانی، کرایه کردن آخرین مدل یک خودروی خارجی به عنوان ماشین عروس که نمونه آن در ایران کم باشد یا اصلا نباشد و جهیزیهای که باید چشم خانواده و فامیل آقا داماد و البته برخی فامیلهای حسود عروس خانم را کور کند! باید همه آنها به چشم بیایند، همین جوری که نیست! چشمها همیشه و همه جا در کمین شماست، درست مانند چشمان خودمان که همیشه در تعقیب دیگرانند. خدمات بهتر میخواهید سر کیسه را شل کنید و اما ادامه فهرست؛ نوع و تعداد دوربینهای فیلمبرداری و عکاسی، نحوه میکس و مونتاژ، گریم داماد و آرایش عروس، زیرلفظی سر سفره عقد و زیرمیزی برای گرفتن وام و نوبت تالار، چیدمان میوه و شیرینی، تنوع غذاها و نوشیدنیها... تمامی ندارد این یک شب! همه در این جشن باشکوه گردهم میآیند برای ورانداز کردن یکدیگر. چه میشود کرد تنها یک شب است دیگر!اما عروس و داماد در رقابت چشمها تنها نیستند.
رقابت از نوع آموزشی
هنگامی که مدارسی با نامهای مختلف همچون نمونه مردمی، نمونه دولتی، غیرانتفاعی و... در سیستم نظام آموزش ایران سر برآوردند، بیدرنگ رقابت خانوادهها برای ورود فرزندانشان به این مدارس آغاز شد. این مدارس که با هدف افزایش مشارکتهای مردمی و کاستن باری از دوش آموزش و پرورش شکل گرفتند، خود شدند باری بر شانههای نحیف خانوادهها. این بار از آنجا سنگینتر شد که خانوادهها به هر شکلی تلاش میکنند فرزندانشان راهی به این مدارس بیابند، چون مدارس جدید وعدههای جدید دادند، مانند بهرهگیری از استادان مجرب، کلاسهای فوقالعاده و کلی برنامه جانبی و آموزشی دیگر. به عبارتی، پول بیشتر، آموزش بهتر. حالا اطرافیان قبل از آنکه از معدل دانشآموز سوال کنند نام مدرسه و میزان شهریه پرداختی وی را جویا میشوند. البته تفاخر والدین پشت نقابی از غم کاملا پیداست. چه میشود کرد؟!
سوگواری، محفلی برای دیده شدن
روحش شاد! نازنینمردی بود. چندسالی ازش بیخبر بودیم، همین چند شب پیش مرحوم آمد به خوابمان. گویی حضور مرگ را فهمیده بود... ما را شریک غم خود بدانید! تسلیت گفتنمان ادامه دارد، به زبان نیست تنها. شاید این تاجگل بزرگ سفید که با روبان سیاه آذین بسته است و با خط نستعلیق شکسته «برای عرض تسلیت» برچسب خورده است آن هم با نام و نشانی دقیق خودمان، شرح مناسبی باشد از اندرون پرغوغای ما! تاجگلی که بردهایم میان همه تاجگلهای دیگر جلوهای خاص داشت، بزرگتر بود و چشمگیر. در جای خوبی هم قرار داشت. حتما صاحب عزا بارها آن را دیده و نام ما را روی کارت آن خوانده است. این هم رسم زندگیمان است که حتی تا لب گور همراهی میکند. کاش میشد آن مرحوم هم تاجگل اهدایی ما را ببیند به این بزرگی و زیبایی! کم چیزی نیست بالاخره...آن طرف ماجرا هم صاحب اصلی عزا حضور دارد. از دست دادن یک عزیز برای همه سخت است و ناگوار، اما این روزها خیلیها از غم مضاعف هزینههای سنگین کفن و دفن و مراسم سوگواری نیز رختی دیگر از عزا تن میکنند. اغراق نیست.
سامان عابری / جامجم
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد