بوسه مادر ، بوی مرگ می داد

مادر وقتی خم شد تا پسر سرباز خود را ببوسد ، اصلا باورش نمی شد که بوسه او بوی مرگ بدهد.
کد خبر: ۴۹۴۸۵

از کرمانشاه تا پل ذهاب را با شوهرش آمده بود ، به این عشق که پسر جوانش را در لباس سربازی ببیند ، ببیند که حالا یک مرد شده است . از دیشب تا حالا همه اش به لحظه دیدار فکر کرده بود ، به لحظه ای که پسرش به سمت او می آید و از خوشحالی اشک در چشمان هر دویشان جمع می شود اما خودش هم نمی دانست چرا به اینجا که می رسید یک دفعه دلش به شور افتاد و قلبش تند و تند می زد. زن با چشمهایش تابلوهای کنار جاده را که دایم شماره روی آنها کم و کم تر می شد را نگاه می کرد و آرزو می کرد هر چه زودتر به آخر این مسیر طولانی برسد و کمی مانده به لحظه دیدار ، مرد خسته شد و برای استراحتی کوتاه کنار جاده توقف کرد. همسرش از ماشین که پیاده شد ، احساس کرد که موجود زنده ای به لباسش چسبید ، چیزی مثل یک حشره درشت اما هرچه لباسهایش را جستجو کرد ، چیزی پیدا نکرد. با خودش فکر کرد شاید خیالاتی شده است . ماشین که به راه افتاد ، ضربان قلب زن تندتر شد ، نمی دانست چرا ، شاید لحظه دیدار نزدیک تر می شد و سرانجام لحظه شیرین دیدار فرا رسید. پسر با خوشحالی از پادگان بیرون آمد و به سمت مادرش دوید تا با او از دلتنگی هایش و روزهای سربازی بگوید. مادر هم به سمت او دوید تا او را ببوسد. همدیگر را که در آغوش گرفتند ، پسر جیغی کشید ، بوی مرگ پیچید توی مشامش و افتاد روی زمین . زن خیالات بد روزهای پیش یکدفعه آمد به ذهنش ، خشکش زد و مات و مبهوت به پسرش که روی زمین افتاده بود ، خیره شد. چشمش افتاد به عقربی که آرام از کنار جسم بی جان پسرش دور می شد. پسر مسموم شده بود ، با نیش عقربی که در آستین مادر خود را پنهان کرده بود. مادر خود را روی جسم سرد جوان سرباز انداخته بود و ضجه می زد.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها