در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
«همه چیز را باخته بودم؛ مثل کابوسی تکراری، روزها و ساعتها را از پی هم میگذراندم، در حالی که مدام با خودم تکرار میکردم که همسرم را از دست داده ام و دیگر کسی نیست که به او تکیه کنم. وقتی آرزوهایت به باد برود و احساس کنی که دیگر چیزی در دنیا نداری که برای از دست دادنش ناراحت شوی، آن زمان ممکن است بدترین اتفاقها برایت بیفتد. آن وقت است که از آدم کارهای عجیب و غیرعادی سر میزند که کسی هم جلودارش نیست. در مورد من ماجرا دقیقا به همین شکل بود. وقتی از روی عصبانیت بیش از حد کودک 9 ماههام را چنان کتک زدم که از هوش رفت، دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتم.
همسرم در تصادف خودرو جان سپرده بود و مرگش، اعتیادی را که در جوانی از آن خلاص شده بودم، به من برگردانده بود. کوکائین باعث شده بود دیگر حتی قادر به فکر کردن هم نباشم. ماجرای زندگیام مثل فیلم طولانی و غمانگیزی شده بود که دلم میخواست هر چه زودتر به پایانش نزدیک شوم. اما اینطور نبود، انگار باید هر لحظه آن را زندگی میکردم و زجر میکشیدم. طاقت نگهداری از کودکی که شباهتهای عجیبی به پدرش داشت، کار آسانی نبود و من دست تنها باید هر روز و هر شب را با او میگذراندم. هر چه بیشتر سعی میکردم، کمتر نتیجه میگرفتم. باید از کودکم نگهداری میکردم اما توانایی روحی و جسمیاش را نداشتم. کوکائین چیزی برایم باقی نگذاشته بود. وقتی کودکم را هم از بین بردم، فهمیدم دنیا برایم جهنمی است که باید در آن بسوزم، گرچه میدانم لیاقتم همین است.»
کارینا کانتونا 38 ساله به اتهام قتل فرزند 9 ماههاش «مدی» دادگاهی شده است.او اعتراف کرده زمانی که فرزندش پس از چند ساعت گریه خستهاش کرده بود؛ در حالی که تحت تاثیر موادمخدر بوده، آنقدر او را کتک زده که کودک از حال رفته است. ماموران پلیس گرچه با تماس خود کارینا در خانه اش حاضر شده و آمبولانس را به محل اعزام کردند اما خیلی زود او را به اتهام اقدام به قتل دستگیر کردند. مرگ «مدی» سبب شد مادرش بازداشت شود.
زندگی ناپایدار من
هیچوقت زندگی خوبی نداشتم. 17 ساله بودم که اعتیاد پیدا کردم و زمان زیادی طول کشید تا توانستم مواد را کنار بگذارم. وقتی ازدواج کردم، با خودم گفتم مثل همه زنانی که اراده میکنند و به هر چه میخواهند، میرسند، من هم همین کار را میکنم. با سعی و تلاش به هر چه میخواهم دست پیدا میکنم و شوهری را که دوست داشتم خوشبخت میکنم. اما انگار قرار نبود زندگی ناپایدار من روی خوشی ببیند. وقتی خبر مرگ شوهرم را که راننده وانت بود، شنیدم از درون ویران شدم؛ تازه بچه دار شده بودیم، او چطور توانست مرا با چنین مسئولیت بزرگی تنها بگذارد. من بجز او کسی را نداشتم و واقعا نمیدانستم در نبودش چطور باید خودم را اداره کنم، آن هم با فرزند کوچکی که هیچ چیز از دنیای نامهربانی که پیشرو داشت، نمیدانست و باید تربیتش میکردم. بشدت مستاصل بودم، روزها را در کنار قبر شوهرم میگذراندم. با او حرف میزدم و میخواستم کمکم کند. اما بیفایده بود. آرام نمیشدم و چیزی از درون مثل خوره به جانم افتاده بود. وقتی اولین بار کوکائین را پس از سالها دوباره مصرف کردم تازه فهمیدم چرا در دوران جوانی به آن رو آورده بودم. کوکائین باعث میشد همه چیز را از یاد ببرم.
انگار همه چیز فیلمی میشد که هیچ نگرانی و ناراحتی در آن نبود و این همان وضعیتی بود که به آن احتیاج داشتم. فراموش کردن تنها درمانم بود. به همین خاطر به جای آنکه نگران فرزندم باشم، همه فکر و ذکرم تهیه مواد شد؛ موادی که بالاخره از من حیوانی ساخت که تنها ثمره عمرم را از خودم گرفتم.
ضربه مغزی پایان کار بود
کارینا خودش با پلیس تماس گرفت. او مدعی شد که وقتی ازخواب بیدار شده متوجه «مدی» شده که بیحال است و بسختی نفس میکشد و به همین خاطر با پلیس تماس گرفته و تقاضای کمک کرده است. ادعاهای این زن که مشخص بود کاملا دروغ است، بلافاصله توسط ماموران پلیس مورد بررسی قرار گرفت. وجود چندین خراش و جای کوفتگی روی بدن این کودک نشان میداد که حادثهای تلخ برایش به وقوع پیوسته که مادرش در آن دخیل بوده است. زمان زیادی لازم نبود تا سرانجام این زن بیرحم اعتراف کند که گریههای مداوم مدی که ظاهرا گرسنه بوده، او را بشدت عصبی کرده و حمله وحشیانهاش به او را رقم زده است.
با اعترافات او، پرونده قتل این کودک 9 ماهه تکمیل و مادر بیرحم و معتادش به اتهام قتل عمد راهی دادگاه شد؛ اتهامی سنگین که برای این زن معتاد حکمی به مراتب زجرآورتر از آنچه خودش در زندگی بدون شوهرش تجربه کرده، در پی خواهد داشت.
دلتنگشان هستم
من هم مثل هر زن دیگری همیشه دوست داشتم خانواده خوبی داشته باشم. کانون گرمی که عشق در آن وجود داشته باشد و صمیمیتی که ما را هرگز از هم جدا نکند. سالهای اول ازدواجم بهترین دوران زندگیام بود. ما نه آنقدر ثروتمند بودیم که همه چیز داشته باشیم و نه آنقدر فقیر که سختی بکشیم. همه چیز همانطور که بود دوست داشتم. شوهرم مرد خوبی بود که زحمت زیادی میکشید و جانش را در جادهها به خطر میانداخت تا من زندگی بهتری داشته باشم. اما انگار تقدیر همیشه با همه یار نیست.
نمیدانم چه گناهی به درگاه خداوند کرده بودم که باید مردی را که آنقدر دوستش داشتم، خیلی زود از دست بدهم. تصادف نابهنگام او، همه چیز را از من گرفت. دوباره تبدیل به همان زن افسردهای شدم که هیچانگیزهای برای زندگی ندارد و از همه چیز و همه کس متنفر است. فرزند کوچکمان را نمیدانستم چطور بزرگ کنم و احساس بدی داشتم. باخودم فکر میکردم مسئولیت فرزندی را که به دنیا آوردهام، به تنهایی باید قبول کنم و این چیزی نبود که در انتظارش بودم. حقیقت این بود که همواره شوهرم اصرار داشت زودتر صاحب فرزند شویم و بیشتر کارها و زحمتهایش را هم خودش میکشید. بعد از مرگش، من مانده بودم با کودکی که چیز زیادی از او نمیدانستم و عزادار پدرش بودم.
سختی زیاد، امانم را بریده بود. کوکائین تنها راه چارهام بود. آن را تجربه کرده بودم و میدانستم باز هم میتواند به من آرامش بدهد. قبل از آنکه چیزی بفهمم، باز آنقدر درگیرش شده بودم که دیگر آدم سابق نبودم. با اندک پولی که ازشوهرم مانده بود، زندگی میکردم و به سختی مدی را نگه میداشتم. شب حادثه اصلا حال خوبی نداشتم. بشدت افسرده بودم و مصرف زیاد مواد، فکرم را از کار انداخته بود. مدی بیوقفه گریه میکرد و ساکت نمیشد. هر چه داد و فریادکردم که ساکت باشد، بیفایده بود. نمیدانستم مشکلش چیست. ناگهان از خود بیخود شدم. انگار خشم از دست دادن شوهرم را هم روی او خالی میکردم. ضربات متعددی به او زدم تا در نهایت ساکت شد. کمی بعد فهمیدم چه فاجعهای رخ داده و خودم با پلیس تماس گرفتم. من او را کشته بودم.
اکنون بشدت دلتنگ هستم. دلتنگ هر دوی آنها. دلتنگ شوهرم و دخترم و زندگی بسیار خوبی که در کنار هم داشتیم. نمیدانم چرا باید این اتفاقهای شوم در زندگی من رخ میداد و مرا این چنین به قعر تاریکی فرو میبرد. شاید نداشتن بزرگتری که مرا به راه درست هدایت کند، مسبب اتفاقات زندگیام است و شاید هم ندانم کاریها مرا به اینجا کشانده است. آنچه میدانم دلتنگی بیش از اندازه برای دخترم است که اکنون میفهمم در حقش ظلم زیادی کردم و پس از مرگ پدرش، بدترین مادر دنیا برایش بودم.
میدانم که خداوند تقاص همه بدیهایی را که در حق کودکم کردم، از من میگیرد و به بدترین شکل زندگی را به کامم تلخ میکند. شوهرم اگر زنده بود، هرگز نمیگذاشت هیچکدام از این اتفاقات بیفتد و من با افتادن در دام اعتیاد باز همان زن لاابالی شوم که حتی جان کودکم را هم بگیرم. امیدوارم اول خدا و بعد شوهر و فرزندم مرا ببخشند و مرا در سبکتر شدن گناهانم دعا کنند. من خودم قربانی هستم.
مترجم: المیرا صدیقی
منبع: کورت نیوز
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: