ماجراهای‌کارآگاه شهاب - قسمت اول

شبح تیرانداز

سرگرد شهاب در طول سال‌هایی که در اداره ویژه مبارزه با قتل کار کرده، پرونده‌های زیادی را به نتیجه رسانده و با قاتلانی از طبقات مختلف با انگیزه‌های گوناگون دست و پنجه نرم کرده بود و اگر از او سوال می‌شد تا به حال چند معمای جنایی را حل کرده است، نمی‌توانست بدون مراجعه به دفترچه‌ای که برایش مثل صندوقچه اسرار بود، جواب دقیقی بدهد.
کد خبر: ۴۸۰۹۵۴

با وجود این اگر نشانه‌ای از یک پرونده را به او می‌دادند سریع می‌توانست تمام جزئیات آن را مو به مو تعریف کند، مخصوصا اگر پرونده لاینحل و راکد مانده بود. او با دیدن جسد محسن، انگار قطعه‌ای را از یک پازل قدیمی پیش روی خودش می‌دید. 8 ماه قبل مردی حدود 65 سال به اسم مجید که تنها زندگی می‌کرد و از قضا بسیار ثروتمند بود توسط فردی آشنا در خانه‌اش با شلیک گلوله از یک کلت کالیبر 32 مجهز به صداخفه‌کن کشته شده و مقدار زیادی طلا و پول و اشیای قیمتی دیگر از خانه‌اش به سرقت رفته بود.

فرزندان مجید می‌گفتند ارزش اموال سرقتی حدود 60 میلیون تومان است. کارآگاه شهاب و دستیارش ستوان ظهوری آن زمان به هر دری زدند، اما نتوانستند کوچک‌ترین ردپایی از قاتل پیدا کنند. حالا سرگرد خودش را در برابر منظره‌ای مشابه می‌دید. محسن مردی 64 ساله بود که تنها زندگی می‌کرد. او فقط یک پسر داشت که ازدواج کرده و دنبال زندگی خودش رفته بود و اتفاقا همین پسر بعد از 3 روز غیبت پدرش مشکوک و نگران شده و به خانه او آمده و جسدش را پیدا کرده بود.

شکی وجود نداشت محسن هم با یک کلت کالیبر 32 کشته شده و چون همسایه‌ها صدای شلیک گلوله را نشنیده‌اند حتما سلاح، صدا‌خفه‌کن داشته و علاوه بر این قاتل فردی آشنا بوده که براحتی و به عنوان مهمان وارد منزل مقتول شده و در کمال خونسردی و آرامش جنایت را انجام داده و بعد هر چه را که به دردش می‌خورد به سرقت برده است. ارزش این اموال سرقت شده، حدود 30 میلیون تومان تخمین زده می‌شد.

کارآگاه مطمئن بود هر دو خون از یک سرچشمه جاری شده است و باید دنبال قاتلی مشترک برای مردان مسن و پولدار بگردد.

مقتول اول، در خیابان آفریقا، شرکت پخش لوازم آرایشی و بهداشتی داشت و مقتول دوم در خیابان میرداماد، شرکت واردات تجهیزات پزشکی‌اش را اداره می‌کرد. نزدیکی محل کار 2 قربانی هم نمی‌توانست اتفاقی باشد و شاید نشانه‌ای از محدوده فعالیت قاتل بود، البته شهاب فعلا هیچ حدسی نمی‌زد و سرنخی در اختیار نداشت.

پسر محسن می‌گفت پدرش مرد گوشه‌گیری بود و ساعات فراغتش را در تنهایی و انزوا می‌گذراند و هیچ دوستی نداشت که بخواهد به خانه‌اش رفت و آمد داشته باشد، پس به احتمال زیاد قاتل به تازگی با محسن دوست شده و توانسته بود اعتماد او را جلب کند، اما این دوستی بر چه بهانه‌ای استوار بود؟

شاید پرس و جو از کارمندان شرکت محسن می‌توانست کلیدی از این معما را به دست کارآگاه بدهد. در مورد جنایت اول دقیقا همین کار انجام شد، اما نتیجه‌ای به دست نیامد.

شهاب و دستیارش برای انجام تحقیقات باید تا صبح و بازگشایی شرکت صبر می‌کردند. بنابراین از محل جنایت مستقیم به خانه خود رفتند تا خودشان را برای یک روز سخت و پراضطراب آماده کنند.

صبح روز بعد هنوز ساعت 9 نشده بود که 2 مامور کارشان را با بازجویی از منشی شوکه شده شرکت شروع کردند، اما مرد جوان آنقدر تحت تاثیر حادثه قرار گرفته بود که پرت و پلا می‌گفت. موضوعی که برای شهاب جالب توجه بود این بود که تمام کارمندان شرکت به غیر از یک نفر همگی مرد بودند.

آن طور که منشی می‌گفت محسن علاقه‌ای به استفاده از نیروی زن نداشت و معتقد بود با مردان راحت‌تر می‌شود کار کرد و کنار آمد. بازجویی از کارمندان تا 3 بعدازظهر طول کشید و در آخر معلوم شد هیچ کدام از آنها هیچ اطلاعاتی درباره رئیس‌شان ندارند و هر چه می‌دانند جزئیاتی درباره کارهای شرکت است و اتفاقا این کارها هم کاملا طبق روال پیش می‌رفت و هیچ فراز و فرود و گره و مانعی در سر راهش وجود نداشت.

این فکر که شاید پرونده اخیر هم مثل قتل مجید مسکوت و راکد بماند شهاب را اذیت می‌کرد و تا حدی اعتماد به نفس او را گرفته بود. قاتل کارش را خوب بلد بود و می‌دانست باید چطور بدون برجا گذاشتن هیچ سرنخی نقشه‌اش را اجرا کند. تنها امید کارآگاه این بود که این جنایتکار هم مثل بقیه جانیان بالاخره مرتکب خطایی بشود و خودش را لو دهد.

این اتفاق تا یک هفته نیفتاد و در این 7 روز آب از آب تکان نخورد و کوچک‌ترین روزنه امیدی برای پلیس ایجاد نشد. تا این که به کارآگاه خبر دادند قتل تازه‌ای رخ داده است.

باز هم مقتول پیرمردی پولدار و مجرد بود که در خانه‌اش با همان سلاح کشته شده و حدود 25 میلیون تومان طلا و تراول‌چک از او به سرقت رفته بود. شهاب وقتی به محل جنایت رفت و اوضاع را از نزدیک بررسی کرد به این اطمینان رسید که قاتل زنجیره‌ای عزمش را جزم کرده تا هر چه زودتر و بیشتر قربانی بگیرد و بر دارایی نامشروعش بیفزاید. او هر که بود قطعا به مبلغ کلانی پول نیاز داشت. شاید گرفتاری مهلکی گریبانش را گرفته بود یا مثلا بدهی کلانی داشت که باید خودش را از قید و بند آن می‌رهاند. بنابراین اولین سرنخ به دست آمد. قاتل فردی است که مشکل مالی عمده‌ای دارد و هر چه زودتر باید پول موردنیازش را فراهم کند. قطعه دوم این پازل هم جور شد.

مقتول سوم مدیر یک دفترخانه اسناد رسمی در خیابان ولیعصر، چند متر بالاتر از میرداماد بود. یعنی همان طور که شهاب در قتل دوم حدس زده بود قاتل محدوده جغرافیایی خاصی را برای شکار طعمه‌هایش در نظر گرفته بود، اما او پیرمردان را چطور شناسایی می‌کرد؟

ظهوری همان طور که کنار رئیس‌اش ایستاده بود و داشت سالن مجلل را از نظر می‌گذراند نکته‌ای به ذهنش رسید و آن را با شهاب در میان گذاشت: «شاید قاتل زن باشد.»

گوش کارآگاه تیز شد و ستوان توضیح داد: هر سه مقتول مجرد هستند. شاید در دام عاشقانه یک زن جنایتکار افتاده بودند.

بعید نبود. سرگرد نمی‌توانست بگوید خودش هم قبلا به این نکته فکر کرده است، چون در قتل‌های سریالی کمتر ذهن به سمت زنان می‌رود. اگرچه خود کارآگاه 3 سال قبل یکی از این قاتلان را دستگیر کرده و باخبر بود زنی هم در قزوین با انگیزه سرقت 5 پیرزن را به قتل رسانده است.

او در گفته دستیارش دقیق شد، اما نه توانست آن را صددرصد تایید کند و نه این که خط بطلان روی این فرضیه بکشد. او فقط به یک چیز اطمینان داشت. قاتل تیرانداز خوب و مسلطی بود، چون در هر کدام از این جنایت‌ها فقط یک تیر شلیک شده و درست به پیشانی مقتولان اصابت کرده بود.

بازجویی از کارمندان دفتر اسناد رسمی مثل 2 مورد قبلی گرهی از این معما باز نکرد و فقط بر ابهام‌ها افزود. کارآگاه شک نداشت تعلل و معطلی به معنی این است که افراد دیگری هم قربانی خواهند شد، اما نمی‌توانست به تک‌تک شرکت‌ها و دفاتری که در محدوده فعالیت قاتل بودند برود و به پیرمردان پولدار و مجرد گوشزد کند مراقب باشند تا گرفتار عشق‌های هیجانی نشوند.

به نظر او انتشار اخبار این قتل‌ها می‌توانست تا حدی برای طعمه‌های احتمالی هشدارآمیز باشد، اما از سوی دیگر این خطر هم وجود داشت که قاتل با اطلاع از رو شدن دستش، محل دیگری را برای شکار قربانیانش انتخاب کند یا حتی روشش را تغییر بدهد. در این صورت همه معادلات به‌هم می‌خورد و آنها به نقطه صفر بازمی‌گشتند. هرچند تا همین جا هم زیاد از این نقطه فاصله نگرفته بودند و اطلاعات زیادی از شبح تیرانداز در دست نداشتند.

علیرضا رحیمی‌نژاد

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها