در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
همه بچهها منتظر زنگ آخر بودند تا خانم به آنها اجازه بدهد که عروسکهایشان را به همدیگر نشان بدهند و بازی را شروع کنند.
فریما هم مثل بقیه بچهها بهترین عروسکش را آورده بود. یک نینی کوچولوی بامزه با لباس صورتی که مو هم نداشت و توی خانه بیشتر وقتها با آن بازی میکرد و اسمش را هم ایلیا گذاشته بود. فریما چنان از ایلیا با ذوق و شوق تعریف میکرد که بچهها تعجب کرده بودند و موقع بازی هم که شد، به دوست صمیمیاش حنانه گفت که اگر قول بدهی به کسی چیزی نگویی میخواهم یک راز برایت بگویم و وقتی او قول داد و فریما هم مطمئن شد، یواشکی به حنانه گفت: «این داداشمه و موقعی که من خونه نیستم، توی خونه مواظب وسایل منه!».
بچهها خوشحال و خندان مشغول بازی شدند تا این که خانم معلم به آنها گفت وقت کمی مانده است و بهتر است بازی را تمام کنند تا او چند کلمهای برایشان صحبت کند. بچهها از این که وقت بازی تمام شده بود، کمی ناراحت شدند، اما باید به حرفهای خانم معلم گوش میدادند چون چیزی تا پایان کلاس نمانده بود.
خانم معلم به دخترها گفت که امروز آخرین روز مدرسه است و از این که یک سال را با هم بودند، خوشحال و حالا که باید از هم جدا بشوند، ناراحت است و... .
فریما در تمام مدتی که خانم معلم صحبت میکرد، تمام حواسش پیش او بود و از این که باید از خانم معلم مهربان جدا میشد، ناراحت بود و دلش نمیخواست این اتفاق بیفتد.
زنگ که خورد، بچهها یکی یکی با خانم خداحافظی کردند و از کلاس خارج شدند. همه دانشآموزان که رفتند، خانم با تعجب دید که فریما سر جایش نشسته و سرش را پایین گرفته است. او را صدا زد، اما جوابی نشنید. به طرف فریما رفت و از او پرسید که چه اتفاقی افتاده و چرا ناراحت است و دخترک ماجرا را برای خانم تعریف کرد.
خانم معلم کنار فریما نشست و او را نوازش کرد و دلداریاش داد و گفت: دختر خوبم ما از هم جدا نمیشیم، فقط یه چند وقتی همدیگر را نمیبینیم، همین حالا دفترت رو بیار تا یه چیز خوب برات بنویسم، یه یادگاری؛ خوبه؟
فریما که بعد از حرفهای خانم معلم حالش بهتر شده بود، با خوشحالی دفترش را به خانم داد و او هم چند خطی توی دفتر برای او نوشت و بعد هم خودش آن را برای دختر کوچولو خواند:
«دخترم فریما
یک سال را در کنار هم گذراندیم و تو هر روز با قدمهای کودکانه و قلبی پرامید و با چشمانی مشتاق به کلاس میآمدی. هر چه خواستم، انجام دادی و هر چه گفتم، نوشتی. سعی کردم الفبای زندگی را به تو بیاموزم و ای کاش که موفق شده باشم. اکنون به پایان قسمتی از این راه رسیدهایم. من و تو از هم جدا میشویم، اما خاطرات خوب این روزها را برای همیشه نگه میداریم. امیدوارم به آرزوهایت برسی و در کنار خانواده مهربانت زندگی موفق و خوبی را سپری کنی.
چه شکوهی دارد کشف اسرار الفبا؛ وقتی کودکی آب را میآموزد.
دوستدار تو معلم کلاس اول»
فریما با این که معنی بعضی کلمات را خوب متوجه نشد، اما خیلی احساس خوبی داشت و از خانم معلم قول گرفت که سال بعد هم در همین مدرسه باشد تا همدیگر را بیشتر ببینند.
رضا بهنام
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
رئیس اتاق بازرگانی ایران و چین در گفتوگو با «جامجم»:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد