در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
من برای سوالهای بیجوابم به دنبال دلیل میگشتم و تو با لبخندی صمیمی علت تمام معلولهای سرگردانم میشدی. [...] روزهایم شب شدند و شبهایم روز و من هر بار بازی کودکیام را با تو تجربه کردم، اما تو خسته نشدی، نبریدی، صبوری کردی و به کودکیام دل بستی. هر روز که میآید و بیحرفی میرود، هر روز که میآید و بیخاطرهای شب میرسد، هر روز که قدمهای خستهام را تا انتهای روز میکشانم، هر روزم درست به مانند دیروز میگذرد. هر روز زمانه را به بازی میگیرم و تو هنوز کنارم هستی. من بد میشوم و تو با مهربانیات خوبم میکنی. من بهانه میگیرم و تو با آرامشت آرامم میکنی.
بتازگی میترسم... میترسم از روزی که از این بازی خسته شوی. میترسم از روزی که این تو باشی که خسته شده. آن وقت من نمیدانم چطور صبوری کنم؟ [...] بیا و همیشه صبور بمان. مرا از تنهاییهای بدون خودت نترسان.
لیلا ثابتیپور
اِوا ثابتی! تو که یه زمونی عضو ثابتی بودی دیگه چرا؟ روز مادر میدونی کی بود؟ (شازده کوچولوی سابق مام بزرگ شدهواااا...! عااااخی! مزدوجید هم شدییییی؟! مباااارکه باااا! اگه بدونی چقد دلم برا قدیمیا تنگ شده... نمیدونی که...!) یخده کوتاه بنویس جا کم نیاد؛ بشه رو قلمت بدون املا و انشا، حساب و فیزیک کرد!
حرفی برای گفتن
حرفی برای گفتن نمیماند وقتی دلی بیهیچ گناهی شکسته باشد و خردههای دل چنان راه نفس کشیدنت را بند بیاورد که هر نفست با درد [همراه] باشد و هر دمی که بازدم میشود، رنگت کبود شود... و مدام چشمانت پر و خالی از اشکی شود که آن هم با درد است. حرفی برای گفتن نمیماند وقتی، دردی راه گلویت را بند بیاورد...
بهاره عاطفی، 22 ساله از اهواز
خب اَخ کن... اَخ کن بریز بیرون هر چی گفتنیه! آی... بابا یکی بره بزنه پشت این بچه، کبود شداااا...! درد تو گلوش گیر کردههاااا.
صداقت حقّه، ولی برا همسایه!
این انسان عجب موجودیست! با اینکه خودش تو حرفاش زیاد لاف میزنه و جز پارهای از مواقع به یه دروغگوی تمام عیار تبدیل میشه، با اینحال از همه جز خودش هم انتظار صداقت کامل رو داره! تازه قسمت خندهدارش میدونی کجاست؟ اگه به یه نفرم که خیلی صادق باشه، برخورد کنه، بعد [از] اتمام صحبتاش با او، بهش تذکر میده: با این صداقتش بیشتر مواظب خودش باشه چون بیشتر سرش کلاه میذارن!
کامران از بناب
هی بدهکاریم پُشسَرهم
من و تو خیلی کارها به دنیا بدهکاریم؛ مثل یک عکس دو نفره؛ یا چرخ زدن بیدلیل در خیابان؛ یا بستنی خوردن در یک روز برفی؛ حتی... یک دعوای حسابی بعد از مهمانی؛ غذا خوردن بیمناسبت در همان شب بیدلیل؛ چاپ کردن عکس دو نفره؛ زل زدن به تلویزیون بعد از شب مهمانی؛ مریض شدن و گلودرد به خاطر بستنی روز برفی؛ خریدن قرص رانیتیدین بعد از غذای شب بیدلیل به خاطر حساسیت معده من به غذای بیرون؛ قاب کردن عکس دو نفره؛ اصلا آشتی روز بعد از شب مهمانی به خاطر عکس دو نفره... نه... به خاطر مریضی روز برفی... یا به خاطر قرص رانیتیدین...
ببین! خیلی کار داریم... من و تو حتی آشناییمان را به دنیا بدهکاریم!
چسب زخم
ـ نه دیگه... همچی درستوحساااامی راهافتاااادیهاااا... خُ میگماااا: ای چسب، بچسب به هویجور نوشتنا! اونم به یه همچی زخما و زخمهها! (فقط، قُبون دستت!! میشه بگی چرا ما همیشه بدهکااااریم؟! شد اصا یه بارم طلبکار یه چی باشیم؟! هاااان؟)
ورزشکار حرفهای
مو یکی سر از آمار در نیاوردُم. اینکه چطوری آمار بیکاری پایین و رشد اقتصادی بالایه و آمار دانشآموز معتاد همهش 150 نفره. هر کی فهمید بنر بزنه وسط شهر. دستش مرسی.
اصولا ما بعد از جمع کردن مقداری پول قلنبه از رزق حلال، رفتیم به یک رستوران معروف در ییلاقات مشهد. جات خالی، هم نشستیم، تیم ملی تکواندو بانوان و با کمی تأخیر(!) تیم آقایان هم اومدند. دست همهشان هم باز باز! جای شکرش باقیه هیچکس نشناختشون جز خودُم. مو هم رو نکردُم!ها دیگه مغرور مِشن. مو که اینها رو از نزدیک دیدُم با خودُم گفتُم بنده خدا تیم بانوان به این لاغری چطوری میرن مسابقه؟ با ضرب اول که مِشکنن اینها! مگه اینکه وزن منهای 250 گرم شرکت کنن! خلاصه که مالیات ما رو نوش جان کردن و رفتن. بعدش هم گفتند ما پرقدرت میریم مسابقات ویتنام. اون نفری 2 پُرس چلوماهیچه رو مو هم مخوردُم، محمد علی کلِی ناکاوت مِکردُم! ولی مو براشان آرزوی موفقیت مُکنُم. کنتور که نمندازه! یادُم باشه حتما بچهم بفرستُم ورزش حرفهای. اونم نون و آبدار. نه، نه، فوتبال که همهش نفرین و فحشه. فقط بسکتبال و والیبال.
(خب دیگه مو برُم. جیبت پر پول، انتگرال وجودت کم).
رضا فلاحتی
آاااه... ای فرزند حاجاقا فلااااحتیییی! تو بِتَنی الکدوولک بَزی کنی، بچهت خادش راهشه پیدا مِنه! بشی سر جات پسرُم! (ها راستی...! انتگرال توم از همونا کی گوفتی! سینوسات هم سالم!)
جغدها
(ممنون به خاطر پالسهای مثبتی که فرستادی. این متن رو همین الان نوشتم، طولانیه:)
جغدها موجوداتی زشت، مغموم، نحس، با نالهای شوم اما شبزندهدار و دلزندهدارند. جغد شبزندهدار، من شبزندهدار!
جغد بیشک عاشقه؛ کمی تا قسمتی شکستخورده، چشم به راه، آواره بر ویرانهها، بریده از دنیا. شاید جغد عمدا ویرانهها رو انتخاب میکنه تا تشبیهی بشه بر دل ویرانش و خیره نگاه میکنه تا نگاش کنیم و چون اسم ما رو بلد نیست، هوهو میکنه تا بهش توجه کنیم و عاقبت دلدادگیش رو ببینیم. من هم از وقتی به تو حسی پیدا کردهم، شبها رو بیدارم و فکر میکنم که حتما جغدها هم عاشقن که شبها انقد ناله میکنن. خبر از دل جغد که ندارم، اما هوهویی که غمگینانه سرمیده شبیه آهیه که من میکشم[...]. این روزا خندههای از ته دلم رو به جای اینکه بذارم گوشه لبم خشک بشه، میریزمش تو چشمام. چشمای براق قشنگترن. این روزا یاد گرفتهم که خوشبختی، زیرِ سرِ پاهامه. من که فکر میکنم کودک درونم توی اونا لونه کرده، بس که توی خیالم تمامقد میایستن. کافیه خودم رو روی این انگشتای پرشور بالا بکشم [و] کمی سرم رو بالا بگیرم [...].
مهسا، 19 ساله از دزفول
(چیچی ممنوووون؟! هر پالس مثبت سهتومنپنزار مییاد رو فیش تلفوووونتون، با قبض بعدی پرداخت کن بینم...! از این به بعدم متنای کوتاهتری بفرست! دهع! بخوای پالس منفی بفرستی، تلفوووونتون رو میگیرم دستگا تلگراف جاش میدم...! گفته بااااشم!)
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد