در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
نظرسنجی از یکی از دبیرستانهای ایالات متحده در سال 1980 نشان داد که 70 درصد افراد قصد دارند خانه والدینشان را پیش از ازدواج ترک کنند.
در سال 1950، تنها 17 درصد زنان غیرمتاهل در سالهای پایانی دهه دوم عمرشان خانهای مستقل داشتند. در سال 1980، این آمار به 60 درصد رسید. ظاهرا این روند همچنان ادامه دارد.
یکی از دلایل این امر، نرخ بالای طلاق و تاثیر قابل توجه شرایط زندگی در خانوادهای غیرطبیعی و ناکامل در دوران کودکی و در نتیجه احتمال ترک خانه پیش از 18 سالگی بهویژه توسط دختران است.
آمار خانههای غیرخانوادگی (که در تعریف سرشماری مسکن و نفوس ایالات متحده عبارت است از: خانهای که متعلق به فردی است که یا تنها یا با کسانی که ارتباطی با وی ندارند، زندگی میکند) در سال1960، تنها 15 درصد و در سال 1990، 29 درصد از کل خانهها بوده است. حدود 85 درصد خانههای غیرخانوادگی به فردی تنها تعلق دارد.
همچنین آمار زندگیهای مشترک غیرزناشویی و زوجهایی که ازدواج نکردهاند و با هم زندگی میکنند، در حال افزایش است. بخشی از کاهش نرخ ازدواج، به دلیل افزایش نرخ زندگی مشترک غیرزناشویی بوده است.
میزان خانههای متعلق به زوجهای غیرزناشویی نسبت به سال 1960، شش برابر شده است. مهمتر آنکه آمار اولین ازدواجهایی که پیش از آن، زندگی مشترک غیرزناشویی داشتهاند تنها از هشت درصد در اواخر دهه 1960 به 50 درصد در سالهای اخیر افزایش پیدا کرده است.
مشخص گردیده است که زندگی دور از خانه پیش از ازدواج، نگرشها و برنامههای جوانان بهویژه زنان را از خانواده دور و به دغدغههای شخصی معطوف میکند.
همچنین زندگی مستقل میتواند پس از ازدواج، گذار فرد از دغدغههای صرفا شخصی به نگرانی برای نیازها و خواستههای دیگر اعضای خانواده بهویژه فرزندان را مشکل نماید.
بهعلاوه نشان داده شده که میزان اطمینان از رابطه در زندگی مشترک غیرزناشویی بسیار کمتر از رابطه در ازدواج است. همچنین شواهد روزافزونی وجود دارند که نشان میدهند زندگی مشترک پیش از ازدواج احتمال طلاق را بالا میبرد.
به نظر میرسد زندگی مشترک غیرزناشویی نمیتواند ازدواج آزمایشی خیلی خوبی تلقی شود یا روشی مناسب برای ازدواجی مطمئنتر از طریق تشخیص اینکه عدم تناسب دو فرد برای ازدواج با یافتن مشکلاتشان در طول این زندگی مشترک تصور شود. بلکه عدم تعهد و پایبندی در آغاز میتواند حاکی از عدم تعهد و پایبندی در انتها نیز باشد. تا 30 سال پیش، طول دوران تاهل آمریکاییها و زندگی با فرزندانشان هر ساله در حال افزایش بود. اما از سال 1960 تا سال 1980 برای اولین بار در تاریخ آمریکا، طول این دوران از زندگی آمریکاییان کاهش یافت.
عوامل اصلی آن، کاهش چشمگیر باروری و افزایش نرخ طلاق بود. نسبت سالهایی از دوران بزرگسالی که فرد نقش همسری، والد یا عضوی از خانواده را دارد، حتی بیشتر کاهش یافت و به پایینترین میزان در طول تاریخ رسید.
در سال 1800، نسبت سالهایی از دوران عمر که فرد با همسر و فرزندانش سپری مینماید، 56 درصد تخمین زده میشد. در سال 1962، این آمار به 62 درصد افزایش یافت. اما در سال 1980، به 43 درصد یعنی به پایینترین میزان در طول تاریخ رسید.
(برگرفته از مقاله «فروپاشی خانواده، نتایج تحقیقات علوم اجتماعی»، نوشته پل سی. ویتز، استاد روانشناسی در دانشگاه نیویورک و متخصص امور خانواده و ازدواج در انیستیتو جان پل دوم واشنگتن).
زیبایی به شیوه باربی
شاید آزاردهندهترین مساله، این حقیقت باشد که تصاویر رسانهای از زیبایی زنان برای همه و به جز تعداد بسیار اندکی از زنان غیرقابل دستیابی است.
برای مثال، پژوهشگران با تولید مدل کامپیوتری از عروسک باربی دریافتند که کمر عروسک آنقدر باریک است که قادر به حفظ وزن بالاتنهاش نیست و بدنش آنقدر کوچک است که نمیتواند بیش از نیمی از کبد و چند سانتیمتر از روده را در خود جای دهد.
زن واقعی که به این ترتیب ساخته شود از اسهال مزمن رنج میبرد و سرانجام از سوءتغذیه خواهد مرد. جیل باراد، مدیر عامل شرکت «ماتل» (که عروسک باربی را تولید میکند) برآورد کرد 99 درصد دختران در سن 3 تا 10 سالگی حداقل صاحب یک عروسک باربی بودهاند.
اما هنوز زنان و دخترانی وجود دارند که در زندگی واقعی به دنبال بدنی کموزن مشابه عروسک باربی هستند و آنها هم به همان اندازه میتوانند دچار پیامدهای کاهش وزنی شوند که سلامتشان را تهدید میکند. در سال 2006 تخمین زده شد که بیش از 450 هزار زن کانادایی مبتلا به اختلالات تغذیهای هستند
.نسل جدید عروسک باربی، با نام «برتز» چند سالی است که وارد دنیای کودکان شده است؛ این عروسکها در سال 2001 تولید و در اشکال مختلف و با ظاهری جنسیتر به بازار راه یافتند.
این عروسکها با پوششهایی متفاوت از باربیها شناخته شدند؛ دامنهای کوتاه، جوراب شلواریهای توری و آرایش غلیظ بر چهره دارند.
تفاوت این عروسکها با نسل قبلی خود در این است که علاوه بر داشتن اندامهای محرکتر، در قیاس با باربی لباسهای زنندهتری به تن دارند
برگرفته از مقاله«زیبایی و تصویر از بدن در رسانه»، مندرج در سایت
www.media-awareness.ca و کتاب فمینیسم در ترازوی نقد (تاثیر فمینیسم بر دختران)، نشر معارف.فرزندان نامشروع، نسل بیریشه
طی چند دهه گذشته تعداد کودکان نامشروع در ایالات متحده آمریکا افزایش چشمگیری داشته است. تعداد کودکان متولد از زنان بیشوهر از 14.1 مورد در هر هزار زن در سال 1950 به 43.8 مورد در هر هزار زن در سال 1990 افزایش یافته است که نشاندهنده افزایش تقریبی 310 درصدی است.
کل تعداد کودکان نامشروع در سال 1950 از 150 هزار نفر به یک میلیون و 150 هزار نفر در سال 1990 افزایش یافته است که بهرغم رشد قابل توجه جمعیت، نشاندهنده افزایش حیرتآوری است.
تعداد نوجوانان 19 ـ 15 سال که بدون ازدواج در سال 1950 صاحب فرزند شدهاند، از 6.12 درصد به 42.5 درصد در سال 1990 افزایش یافته که نمایانگر افزایش تقریبی 337 درصدی است.
انجمن آمریکایی سنسوس گزارش داد: «تقریبا 25 درصد از زنان مجرد آمریکا مادر شدهاند و فقط در دهه گذشته، میزان تولد کودکان از مادران مجرد، 60 درصد افزایش یافته است.»
با گسترش بیسابقه روابط نامشروع در ایالات متحده آمریکا، میزان بیماریهای واگیردار جنسی نیز به شدت افزایش یافته است به حدی که آمریکا در میان کشورهای پیشرفته، بالاترین میزان بیماران مبتلا به بیماریهای واگیردار جنسی را به خود اختصاص داده است.
مقامات رسمی اظهار میدارند که ما با شیوع گسترده بیماریهای جنسی مواجهیم.
برگرفته از مقاله «فروپاشی خانواده، نتایج تحقیقات علوم اجتماعی»، نوشته پل سی. ویتز، استاد روانشناسی در دانشگاه نیویورک و متخصص امور خانواده و ازدواج در انستیتو جان پل دوم واشنگتن
همجنس بازی، ارمغان فمینیسم برای زنان
در پی انقلاب جنسی دهه 1960، فمینیستها در این مورد به توافق رسیدند که زنان باید در ایجاد روابط جنسی خود با هرکس که میخواهند و هر زمان که دوست دارند کاملا آزاد باشند. آنچه مشخص نبود و تا آن زمان بحث در مورد آن یک تابو به شمار میرفت، موضوع ایجاد رابطه جنسی زنان بود.
در اوایل دهه 1970 این موضوع پیش کشیده شد و چنین مطرح گردید که انتخاب شریک جنسی برای زنان یک مساله کاملا شخصی است و به انتخاب خود آنها بستگی دارد.
رنه دنفلد در «ویکتوریاهای جدید» ثابت میکند که فمینیستها دیگر نگران تساوی نیستند بلکه وقت خود را صرف تغییر جامعه دگرخواه جنسی میکنند. از نظر فمینیستها دگرخواهی جنسی ریشه تمامی ظلمها دانسته شده و همجنسخواهی درمان آن است
.بهنظر بسیاری از فمینیستهای امروز، همجنسبازی زنان چیزی فراتر از گرایش جنسی یا حتی جنسی است. همجنسبازی، همانطور که بسیاری از دانشجویان در دانشگاهها میآموزند، راه ایدئولوژیک، سیاسی و فلسفی رهایی همه زنان از استبداد جنسی است
.فمینیستها پس از بیان آزادی زنان در انتخاب شریک جنسی، به سمت همجنسگرایی پیش رفتند. از منظر آنان، یک لزبین ـ یعنی زنی که عمدا خود را از ایجاد رابطه جنسی با مردان کنار میکشید ـ به سمبل آزادی زنان تبدیل شد. از آنجا که یک لزبین، خود را در رابطه زن و مرد تعریف نمیکند برخی فمینیستها او را زنی که هویت زن را تعریف میکند، نامیدند
.یکی از زنان همجنسگرای رادیکال در باره همجنسگرایی زنان میگوید: «همجنسگرایی زنان چیست؟ نمود خشم و طغیان همه زنان است. او زنی است که از روی اضطرار درونی خود عمل میکند تا انسانی کاملتر و آزادتر از آنچه باشد که جامعه اهمیت میدهد».
در سال 1970 در راهپیمایی زنان در نیویورک که برای حمایت از سقط جنین و مراکز مراقبت از کودک سازماندهی شده بود، رنگ بنفش که نماد همجنسبازان بود در میان جمعیت پدیدار گشت. این حضور، اولین راهپیمایی زنان همجنسخواه در راستای رسیدن به آزادی و خواستههای خود بود.
در این راهپیمایی همجنسگرایان اعلامیههایی را با این مضمون منتشر ساختند: «تنها تجربه جنسی یک زن نیست که مورد حمله قرار گرفته، بلکه آزادی تمام زنان است که آشکارا صحبت از ارزشهایی میکنند که ساختار پدرسالاری را به چالش میکشد. اگر توفیق یابند که با گفتن کلماتی نظیر لزبین، دوجنسی و نظیر آن ما را بترسانند، بهزودی پیروز خواهند شد. دوباره ما را از هم جدا خواهند کرد و جنسیتگرایی غالب خواهد شد. بگذارید آنقدر ما را لزبین خطاب کنند که دیگر در عشقورزی زنی به زن دیگر ننگی وجود نداشته باشد. خواهریکردن نیرومند است.»
اولین بیانیه رسمی در مورد تئوری فمینیستی همجنسگرایی مقالهای بود با عنوان «زن هویت زن را تعریف میکند» که در نیویورک منتشر شد. در این بیانیه از زنان خواسته شده بود تا هویت خود را از حیث نیازها، تجربهها و ادراک متقابلشان با یکدیگر تعریف نمایند
.همچنین معتقدند لزبینها با در نظرگرفتن روابط میان خود (نه روابط با مردان) موجودیت خود را به رسمیت میشناسند. فمینیستهای همجنسگرا معتقدند زنان از طریق شرکت و تجربه همجنسگرایی از قید و بند پدرسالاری رها شده تا معنای واقعی خود را تجربه نمایند.
رادیکاللزبینها چنین نتیجه میگیرند تا زمانی که زنان امکان وجود تعهد و عشقورزی جنسی را به یکدیگر نبینند، عشق و ارزشی را که به صورت حاضر و آماده تقدیم میکردند برای خود منکر میشوند بنابراین شأن اجتماعی شهروند درجه دو بودن را میپذیرند
جیل جیمسون در کتاب «ملت لزبین» چنین ابراز نمود که همجنسگرایی چیزی بیش از یک تمایل جنسی است؛ در واقع نوعی تعهد سیاسی بوده که نشانگر عملگرایی و مقاومت است
.بنابراین فمینیسم با قائلشدن حق تعریف «خود» برای زنان، همه استانداردها و مرزهای اخلاقی و غیره را نسبی و قابل تغییر معرفی کرد. همجنسگرایی نتیجه ارزشی بود که فمینیستها برای تجربه زن به هر قیمتی قائل بودند
.برگرفته از کتابهای 1ـ جلد سوم کتاب «فمینیسم؛ افسانه شکست آزادی زنان» اثر «ماری کاسیان» انتشارات معاونت فرهنگی نهاد نمایندگی رهبر معظم انقلاب در دانشگاهها 2- فمینیسم در ترازوی نقد (تاثیر فمینیسم بر دختران)، انتشارات معارف.
سقط جنین، حق یا ناحق
سقط جنین در اصطلاح پزشکی عبارت است از «خاتمه دادن به بارداری از طریق برداشتن جنین از رحم یک زن».
این مساله به عنوان یک فرآیند پزشکی، ایده جدیدی نیست و همواره در طول تاریخ پزشکی حضور داشته است و در هر جامعهای بسته به شرایط زمانی و مکانی و طرز تفکرات افراد آن نتایج متفاوتی را به همراه داشته است. اما تبدیلشدن آن به یک مساله اجتماعی چالشبرانگیز، قدمت چندانی ندارد و میتوان آن را از تبعات مدرنیته دانست.
تا اواسط قرن نوزدهم، سقط جنین در اروپا فقط تا پیش از وارد شدن روح به بدن جنین قانونی بود. در آن زمان، مخالفان سقط جنین به دلیل خطرات گستردهای که سقط پیش از چهار ماهگی برای زنان داشت، موفق شدند آن را غیرقانونی کنند.
با این وجود وضع قانون ضدسقط، مانع از اقدام به آن نشد. «در اوایل قرن بیستم، تعداد سقطها در میان زنان بهرغم غیرقانونیبودن بسیار زیاد بوده است. تا دهه 1930 سقط از عملی مختص به ماماها یا پزشکان متخصص زنان، به مسالهای عمومی و مربوط به بیمارستانها تبدیل شد.»
در قرن بیستم، فمینیسم به عنوان یک جنبش واقعی سازمان یافت و موج اول آن خواهان برابری زن و مرد در فرصتها و اشتغال بود. پس از شکلگیری موج اول فمینیسم و اعطای حقوق سیاسی و اشتغال برابر به زنان، فمینیستها همچنان خود را در قید همسر و خانواده میدیدند، بهویژه زمانی که صاحب فرزند ناخواسته میشدند.
در این زمان بیشتر اعتراضات و تحرکات جنبش فمینیسم به سمت کنترل بیشتر زن بر بدن خود و فرار از خصوصیات زنانهای شد که فیزیولوژی آنها به ایشان تحمیل میکرد.
در این میان فمینیستهای مشهور چون «بتی فریدان» و «گلوریا استینم» به صورت تشکیلاتی برای قانونیکردن سقط جنین مبارزه میکردند و آن را به منزله یک «حق بنیادی» برای زن برمیشمردند.
به عقیده فمینیستها، سقط جنین باعث تسهیل مشارکت کامل زنان در زندگی اجتماعی و اقتصادی شده است زیرا بر این باورند بهترین شیوه دستیابی به هدف مشارکت زنان عبارت است از «تطابق آنها با ساختارهای تجاری، سیاسی و اجتماعی طراحیشده توسط مردان و برای مردان»؛ و زنان تنها زمانی میتوانند به این «تناسب» برسند که از حاملگی و مادرشدن بپرهیزند.
به گمان فمینیستها، پس از سالها، مبارزه زنان برای استقلال و آزادی در جهانی که عمدتا در سیطره مردان بوده است، نتیجه تلاشهای آنان است.
در ژانویه 1973 که قانون سقط جنین تصویب شد، یک جنگ نظری مهم به راه افتاد. همان طور که گفته شد فمینیستها آن را اعلامیه استقلال زنان میدانستند. آنها میگفتند که سقط جنین حق طبیعی و قانونی زن است؛ حقی که باعث آزادی بیان و مایه حیات و شادمانی اوست
.رشد روزافزون آمارهای سقط جنین بهویژه در سنین پایین، به مرور آتش مخالفان را شعلهور کرد. بنابراین آمارها در سال1993 یک میلیون دختر نوجوان آمریکایی باردار شدند که از این عده 53 درصد اقدام به سقط جنین کردند
.با این وجود از نظر مخالفان، این کار برابر با قتل یک موجود زنده بود. همچنین مخالفان معتقد بودند سقط حربه خودخواهی زنانی است که از عهده مسوولیتها شانه خالی میکنند و موجود آسیبپذیری چون نوزاد را به خاطر خود از بین میبرند.
در همین راستا، «الیزابت هاردی» از منتقدان سرسخت آزادی سقط جنین میگوید: «زنان مثل حق رای و حق تحصیل، سقط جنین را ابزار دیگری برای آزادی در نظر میگیرند.
در حالی که این حق برخلاف سایر حقوق، باعث صدمهزدن به دیگری هم میشود. وقتی یک زن موجودی را سقط میکند، دقیقا عکس همان کاری را میکند که از دیگران انتظار دارد؛ به نظر میرسد اصل مبارزه با بیعدالتی توسط خود آنها با گرفتن این حق نقض میشود.»
جدای از مسائل اجتماعی که سقط جنین به همراه دارد، عدهای از مخالفان بر پیامدهای جسمی و پزشکی این عمل تاکید کردهاند
.آمارهای ملی در مورد سقط جنین در آمریکا نشان میدهد که 10 درصد از زنانی که به سقط جنین داوطلبانه اقدام میکنند از عوارض آن رنج میبرند؛ عوارضی چون عفونتهای جزئی، خونریزی، تب، درد مزمن شکمی، اختلالات گوارشی و حساسیت. همچنین تحقیقات نشان دادهاند که 3 تا 5 درصد از زنانی که سقط کردهاند، نازا شدهاند
.همچنین در پژوهشهای دیگری میان سقط جنین و سرطان سینه ارتباط برقرار شده است؛ در سال 1994 در مجله انستیتوی ملی سرطان در آمریکا مشخص شد که خطر ابتلا به سرطان سینه در میان زنانی که حداقل یک بار سقط داشتهاند، 50 درصد بیشتر از سایر زنان است
.برگرفته از کتابهای 1ـ فمینیسم و خانواده 2ـ فمینیسم در آمریکا تا سال 2003 3ـ فمینیسم در ترازوی نقد
(فمینیسم و فروپاشی حکومتها) نشر معارف. مهدکودک، تحویل نقش مادری به جامعهجریان فمینیسم امروزه در جهان در شیوه زندگی زنان تغییرات زیادی ایجاد کرده است؛ این جریان با تزلزل در ارزش نقشهای جنسیتی، زنان را به نقشهای جدید ترغیب میکند.
جنبش زنان برای رهاسازی از نقشهای جنسیتی، دختران را تشویق میکند تا با اولویت قائلشدن برای تحصیلات و اشتغال با هدف کسب موقعیتهای اجتماعی و اقتصادی، ازدواج را به تاخیر اندازند و پس از ازدواج نیز فرزندآوری به سالهای پایانی سنین باروری واگذار شده و پس از تولد فرزند خود نیز مسوولیت و تربیت کودکان به مهدکودکها سپرده میشود.
از گذشته تاکنون منطق فمینیسم این بوده که برای برابری زنان و مردان و رهایی زنان از استثمار در جامعه مردسالار، باید مراقبت کودکان بر عهده «دولت» باشد.
هیچ چیزی غیر از مهدکودکهای همگانی که با بودجه مبتنی بر مالیات دولت اداره میشوند، نمیتواند طرفداران تندرو این نظریه را راضی کند؛ به همین جهت است که وقتی دولت اعلام میکند مبلغ قابل توجهی را جهت کمک به خانوادههای بیبضاعت به مهدکودکها اختصاص خواهد داد، فریاد نارضایتی ایشان بلند میشود و دولت را متهم میکنند که موضوع مهدکودکها را باز به سازمانهای بهزیستی برگردانده است؛ چرا که ایشان مهدکودکها را فقط برای فقیران نمیخواهند.
طرفداران این نگاه، خواستار مهدکودکهایی همگانی و دولتی به صورت حق همجنسان خود، اعم از غنی و فقیر هستند تا از این راه انقلاب ضدخانواده و جامعه را عملی کنند
با این وجود، بسیاری از کسانی که از طرفداران پر و پا قرص رهاسازی زنان از نقشهای خود بودهاند، امروزه موضع متفاوتی دارند؛ طی یک نظرسنجی که لسآنجلستایمز آن را انجام داد و شگفتی فمینیستها را برانگیخت، مشخص شد 79 درصد زنان آمریکایی شاغل دارای فرزند، اگر بتوانند در خانه با کودکان خود بمانند، از شغل خود دست خواهند کشید.
هر چند امروزه در جهت برجستهسازی نقش مهدکودکها در تربیت فرزندان ادله بسیاری ارائه میشود، اما این توجیهات خود با چالش جدی روبهرو هستند.
ارتباط با همسال یکی از دلایل مهم جلوهدادن مهدکودکهاست. با این وجود امروزه روانشناسان بیان میدارند که کودک در صورتی میتواند با دیگران ارتباط سالم و مستقلی داشته باشد که از سالهای اولیه زندگی، دلبستگی ایمن به مادرش پیدا کرده باشد.
پژوهشها نشان میدهند بچههای کوچکی که از اولین سالهای زندگی به صورت تماموقت در مهدکودک بودهاند، بیشتر در مقابل بزرگترها نافرمانی نشان میدهند.
برخلاف اصرار فمینیستها مبنی بر اینکه ایفای نقش «والدینی» موضوعی فارغ از جنسیت است که هم والدین و هم جایگزینهای آنها میتوانند آن را به عهده گیرند، یا این که «مادری» نقشی ظالمانه است که برای به دام انداختن زنان ایجاد شده، «جان بالبی» جامعهشناس، با تاکید بر رابطه مبتنی بر دلبستگی کودک با مادر، این رابطه را «سنگ بنای شخصیت او» میداند که در صورت فقدان یا ناکافی بودن این دلبستگی اولیه، کودکان و بهویژه پسران به اشخاصی تبدیل خواهند شد که در ایجاد روابط معنادار با دیگران توانایی ندارند
آثار سوء حضور بیش از حد کودکان در مهدکودک
«جی بلسکی» در همین راستا بیان میدارد مهدکودک حس اعتماد کودک را خدشهدار میکند و کودکانی که به مهدکودک فرستاده میشوند، بهویژه اگر بیش از هفتهای 20 ساعت باشد، این کار را به منزله طردشدن از سوی والدین تلقی میکنند.
همچنین مراقبت زودهنگام از کودک در مهد، با کنارهگیری از مادر و احساس بیگانگی با او مرتبط است و پیوند ناامن را افزایش میدهد.
این دوری زودهنگام، با کمرنگشدن رابطه کودک با بزرگترها و ناسازگاری اجتماعی او در مقطع پیشدبستانی و دبستان مرتبط است.
باید به این نکته نیز توجه کرد که مهدکودکهای طولانیمدت، رابطه میان مادر و کودک را تغییر میدهد و فراگیرشدن آن، به تغییر ساختار جامعه منجر خواهد شد
.به نظر میرسد فمینیسم با رهایی ظاهری زنان از نقشهای خود و رسیدن به آزادی، نهتنها فرزندان آنها بلکه جامعه را در بند مشکلات برآمده از این ارزش غلط کرده است
.برگرفته از کتابهای 1ـ جنگ علیه خانواده، ویلیام گاردنر، نشر دفتر مطالعات زنان 2ـ فمینیسم در ترازوی نقد (تاثیر فمینیسم بر فرزندان)، نشر معارف.
شکل جدید خانواده در غرب، خانواده تکوالد
زوال خانوادههایی که در آن والدین و فرزندان با هم زندگی میکنند، انواع جدیدی از زندگی و خانواده را در غرب پدید آورده است. امروزه خانوادههای تکوالدینی به یکی از جنبههای دائمی و قابل توجه جوامع تبدیل شده است.
تغییر الگوی مرسوم زن و شوهر و فرزندان به الگوهای دیگری نظیر خانوادههای بدون پدر یا مادر، فرزندان بدون سرپرست، فرزندانی که با پدربزرگ و مادربزرگشان زندگی میکنند یا زندگی مشترک بدون پیوند ازدواج، کارشناسان را با پرسشهایی بسیار مواجه کرده است
بدین منظور به بخشی از آمارهای منتشره درباره وضعیت خانواده تکوالدینی اشاره میشود
:ـ در سال 2000، 13.5 میلیون نفر از والدین آمریکایی، سرپرستی 21.7 میلیون کودک و نوجوان زیر 21 سال را بر عهده داشتند، درحالیکه یکی از والدین آنها در جایی دیگر زندگی میکرده است
.ـ در آمریکا، نسبت جمعیت بهوجود آمده به وسیله زوجهای ازدواج نمودهای که فرزند نیز دارند، از 40 درصد کل جمعیت در سال 1970 به 24 درصد کل جمعیت در سال 2000 کاهش یافته است
.ـ خانوادههای تکوالدینی از سال 1990 تا 2000 میلادی، از 9 درصد به 16 درصد افزایش یافته است
.ـ
از مجموع والدین زندانی، 85 درصد آنان مادر و 15 درصد آنان پدر بودهاند.ـ در سالهای اخیر، میزان تولد فرزند در میان زنان ازدواجنکرده و همچنین نسبت والدینی که هرگز ازدواج ننمودهاند، رشد پیدا نموده است
.ـ تقریبا یکسوم زنان سرپرست فرزند در آمریکا هرگز ازدواج نکردهاند
.ـ خانوادههای بدون پدر از 7 میلیون در سال 1990 به 10 میلیون در سال 2000 میلادی افزایش یافته است. امروز 13.8 میلیون فرزند در آمریکا که زیر 15 سال دارند، با مادران زندگی میکنند. 2.7 میلیون فرزند یعنی 5 درصد از کل فرزندان نیز با پدرانشان زندگی میکنند.
ـ در آمریکا نسبت خانوادههایی با مادران مجرد به 26 درصد و نسبت خانوادههایی با پدران مجرد به 5 درصد افزایش پیدا نموده است
.ـ در مجموع، حدود 26.2 درصد کل بچههای زیر 21 سالی که خانوادههای تکوالدینی دارند، در خانه زندگی نمیکنند
.ـ پدران مجرد (33درصد) با احتمال بیشتری نسبت به مادران مجرد (11درصد) با یک غیرهمجنس خود بدون ازدواج زندگی خواهند کرد
.ـ نسبت والدین قیم فرزندانی که شغل تماموقت و دائم دارند، از 45.6 درصد به 52.7 درصد رسیده است. 30 درصد این افراد نیز شغل پارهوقت دارند
.ـ طی سالهای 1993 تا 1999 میلادی، نسبت والدین مجرد سرپرست فرزند که زیر خط فقر زندگی میکردند، از 33 درصد به 26.1 درصد کاهش یافته است
.ـ در آمریکا، تعداد مادران مجرد در سالهای 1970 تا 2000 میلادی از 3 میلیون نفر به 10 میلیون نفر افزایش یافته است
.بر گرفته از مقاله شکل جدید خانواده در غرب، خانواده تکوالد، مجله سیاحت غرب شماره 34 تاثیر تغییرات ساختاری در دهههای 60 و 70 بر خانواده در آمریکا.
دهههای 60 و 70 با تغییراتی اساسی در ساختار خانواده در ایالات متحده همراه بود. در این زمان، زنان هر روز بیش از پیش، نقش سنتی خود را در خانواده به عنوان زن خانهدار رها کردند و بدون وجود ضرورتهای اقتصادی، به نیروی کار مزدبگیر تبدیل شدند.
آنان بسیاری از بازار کارهایی را که پیش از آن فقط برای مردان بود، در برابر خود گشوده دیدند و از این فرصت استفاده کردند.
همزمان با افزایش مشارکت زنان به عنوان نیروی کار، نرخ باروری با کاهش جدی روبهرو شد و نرخ طلاق در میان جمعیت ایالات متحده افزایش یافت
این دستاوردهای خاص دهه 60 و 70، آثار فراوانی را بر ساختار خانواده در ایالات متحده داشت. چون به طور سنتی زنان اولین تربیتکنندگان و مراقبان خانواده بودند و مردان تنها کسانی بودند که با کار خارج از خانه، هزینههای زندگی را تامین میکردند.
ورود خیل گسترده زنان به بازار کار، به طرز شگفتآوری نحوه کارکرد خانواده را تغییر داد. از این رو، پدران و فرزندان برای جبران غیبت طولانی نقش مادر، در طول هفته نقشهای خود را تغییر میدادند
بهرغم اینکه بسیاری از زنان بدون وجود ضرورت اقتصادی وارد بازار کار شدند، اما موج اشتغال زنان دلایل دیگری هم داشت. یکی از دلایل اصلی این بود که در میان همه نژادها و جنسیتهای مختلف، خصوصا زنان، حمایت از نقش سنتی زنان در خانواده کاهش یافته بود.
تضعیف پشتیبانی از این اعتقاد که اشتغال مادر برای کودکان و روابط مادر و فرزند مضر است، باعث شد بخشی از فشار وارده بر زنان به عنوان تنها بزرگکننده فرزندان برداشته شود و همچنین باعث شد که زنان احساس کنند میتوانند هم وارد بازار کار شوند و هم مادران خوبی باقی بمانند.
این تغییرات متناسب با رویکردهای فمینیستی، باعث بسیاری از تغییرات در ساختار خانواده شد. بخشی از این تغییرات عبارتند از: طلاق، مؤنث شدن فقر، غیبت پدر پس از طلاق و تغییرات در نظام تربیت کودک
طلاق
یکی از مهمترین تغییرات ایجادشده در خانواده در طول دهه 60 و 70، افزایش نرخ طلاق بود. طی سالهای 1970 و 1980 تعداد طلاقها در ایالات متحده بیش از دو برابر شد و به رقمی بالغ بر یک میلیون طلاق در سال رسید.
بسیاری از تغییرات ایجادشده در جامعه در این دوره میتواند به تحلیل علل افزایش طلاق کمک کند. مثلا از نظر قانونی تصویب قانون «طلاق بدون تقصیر» توانست مسیر طلاق را آسانتر نماید.
این تغییر قانونی به اعتقاد برخی «حمایت قانونی از هنجار تعهد همیشگی به زندگی زناشویی» را از میان برداشت.
طلاق بدون تقصیر، تعبیری حقوقی بود که درخواست طلاق را از لحاظ قانونی سادهتر و بیدردسرتر میکرد.
همچنین برخی دیگر بر این باورند که این تغییر قانونی ـ حقوقی، زوجین را از احساس مسوولیت برای اجرای وظایف اخلاقی و هنجاری خود دور کرد و بنابراین طلاقهای بیشتری را موجب گشت
گذار جامعه از وضعیت پیشصنعتی به وضعیت پساصنعتی، یکی دیگر از دلایل افزایش طلاق است. این تغییر و جابجایی با توسعه نهادهایی خارج از خانواده که در عمل به صورت جایگزین خانواده، امنیت مالی، خدمات فردی، رضایت و فراغت را فراهم کردند، باعث شد که خانواده و ثبات آن در نظرها اهمیت کمتری یابد
.مؤنثشدن فقر
طلاق یکی از علل اصلی افزایش فقر در میان زنان است. آمارهای موجود ادارات دولتی ایالات متحده نشان میدهد که در سال1983، بیش از یکچهارم زنان مطلقه آمریکایی به علت فقر تحت خدمات رفاهی دولت بودهاند. مطابق استانداردهای آنها، 37 درصد از مادران آمریکایی با 4 فرزند، زیر خط فقر زندگی میکردهاند.
با این همه، باید به این نکته مهم توجه کرد که میان زنان مطلقه و مادرانی که هرگز ازدواج نکردهاند و از راه نامشروع بچهدار شدهاند، تفاوت وجود دارد. در سال 1987، نرخ فقر برای زنان مطلقه سرپرست خانوار 25 درصد بود؛ حال آنکه این نرخ برای مادرانی که هرگز ازدواج نکردهاند 55 درصد بوده است.
پس از طلاق، زنان شاهد کاهش شدید درآمد و سطح اقتصادی زندگی خود هستند که خانواده آنها را به خطر میاندازد. همچنین به دلیل این که زنان معمولا حضانت فرزندان را برعهده میگیرند، بیشتر در معرض فشارهای اقتصادی هستند
.غیبت پدر پس از طلاق
برای بررسی مؤنثشدن فقر و در معرض مشکلات اقتصادی قرارگرفتن زنان پس از طلاق، باید نقش و عملکرد پدر را پس از فروپاشی خانواده به خوبی بررسی کرد. پژوهشی که در سال 1988 انجام شد، نشان داد که 50 درصد از پدران در طول یک سال پس از طلاق، فرزندان خود را حتی یک بار هم ملاقات نکردند.
یکسوم از این کودکان ماهی یکبار با پدر خود ارتباط داشتهاند و فقط یکششم آنها توانستهاند هر هفته با پدر خود ملاقات داشته باشند. برایناساس، اکثر پدرانی که حضانت فرزند را برعهده ندارند، مایلند تا حد ممکن نقش و مشارکت خود را در زندگی فرد کاهش دهند.
یکی از دلایل مردان برای این واگذاری مسوولیت این است که آنها از این طریق از ازدواج مجدد همسر سابقشان که حضانت فرزندان به عهده اوست، جلوگیری مینمایند. همچنین عده زیادی از پدران عدم حمایت مالی خود از فرزندان را به این دلیل بیان میکنند که وقتی با آنها در یکجا زندگی نمیکنند و از دیدن آنها بعضا محرومند، نمیتوانند نسبت به فرزندان حس مسوولیت داشته باشند
.برخی دیگر معتقدند اگر پدرخوانده یا شوهر جدیدی برای مادر وجود داشته باشد، اوست که وظیفه تامین مالی فرزندان را به عهده خواهد داشت
.در مجموع، غیبت آشکار پدر در زندگی کودکان پس از طلاق یا جدایی، تاثیر منفی فراوانی نهتنها بر رفاه خانواده بلکه بر سلامت احساسی و روانی آن، خصوصا در مورد کودکان دارد.
بیثباتی وضعیت اقتصادی خانواده، فشار روانی مضاعفی را بر مادران وارد میکند که نهتنها باید برای کار و درآمد مبارزه کنند، بلکه باید مطمئن شوند که هنگامی که آنها در محل کار هستند از کودکان مراقبت و نگهداری لازم به عمل میآید
در طول دهه 1980، ظهور روزافزون خانوادههای تکوالدی، تغییراتی اساسی در شیوهها و فعالیتهای نگهداری و مراقبت از کودک ایجاد کرد. دهه 1980، شاهد کاهش قابل توجه حضور والدین طبیعی کودکان در خانه و درنتیجه، رشد صنعتی نگهداری از کودکان بود.
علت این تغییرات در فضای خانواده، افزایش جدایی و طلاق، افزایش اشتغال مادران و کاهش سریع نرخ باروری بود. با در نظرگرفتن این سه عامل، برای بسیاری از والدین پیداکردن مراقب مناسب برای کودکان، امری بسیار مهم بود تا کاری که خود آنها توان انجام آن را ندارند انجام دهند.
بیشتر والدینی که توان اقتصادی انجام این کار را داشتند، فرزندان خود را به تاسیسات نگهداری از کودکان در خارج خانه یا خدمتکاران تماموقت داخل خانه سپردند. به هر حال، همه والدین توان اقتصادی انجام چنین کاری را نداشتند، خصوصا مادران تنهایی که سرپرستی خانواده به عهده ایشان بود.
اغلب این مادران، فاقد فامیل و آشنایی که مراقبت از کودکان را برعهده بگیرد، بودند. بنابراین، آنها مراقبت از کودکان خود را به فرزند بزرگتر میسپردند یا کودکان را در خانه تنها رها میکردند و بچهها معمولا از هنگام تعطیلی مدارس تا پایان کار مادر در خانه تنها به سر میبردند.
این طبقه از کودکان را اکنون با عنوان «کودکان درهای قفلشده» میشناسند؛ بچههایی که روزانه چندین ساعت در خانه به تنهایی به سر میبرند و هیچ بزرگتری بر آنها نظارت ندارد
این روند، به کاهش احساس اجتماعی و افزایش روحیه فردگرایی در ایالات متحده مرتبط است. تغییرات جمعیتشناختی ایجادشده درخانوادههای آمریکایی در میان همه نژادها ـ که در دهه 1960 آغاز شد و در دهه 1970 ادامه یافت و تا حدودی در دهه1980 تثبیت گردید ـ اثر مهم و قابلتوجهی بر جنبههای مختلف اجتماع از نقشهای سنتی جنسیتها تا مراقبت از کودک و تربیت فرزندان داشته است.
طلاق و ظهور خانوادههای تحت سرپرستی زنان، 2 تغییری بودهاند که بیشترین تاثیر را بر ساختار کلی خانواده در ایالات متحده داشتهاند
برگرفته از مقاله تاثیر تغییرات ساختاری در دهههای 60 و 70 بر ساختار خانواده در آمریکا، مجله سیاحت غرب، شماره 17
جنبشهای ضدفمینیستی
تاریخچه:مبارزات سازمانیافته با فمینیسم، سابقهای قریب به 100 سال در آمریکا دارد. از دهه 1870 گروههای کوچکی از زنان در اعتراض به دولت برای وضع قانون «حق رای زنان» بسیج شدند، ولی تا سال 1895 نتوانستند به صورت تشکیلاتی در سطح ملی سازمان پیدا کنند.
در سال 1911 گروههای کوچک به هم پیوستند و مجمع ملی تشکیل شد. «جنبش مخالفت با حق رای زنان» در سال1916 به اوج خود رسید و حدود 350 هزار نفر به عضویت آن درآمدند. این جنبش با توجه به شکست در حدود 40 همهپرسی درباره حق رای زنان، برای خود اعتبار کسب کرد.
گرچه اصلاحیه حقوق برابر ابتدا در سال1923 پیشنهاد شد، ولی کنگره آن را بدون مخالفت چندانی در مارس 1972 تصویب کرد و 30 ایالت آن را طی 12 ماه بعد تایید کردند.
رهبران این جنبش، شمار زیادی از مردان قانونگذار و گروههای فشار تجاری را مقصر میدانستند. مبارزات آنها در قالب فعالیتهای «محفل عقاب» به رهبری « فیلیس شلافلی» شکل سازمانی به خود گرفت.
مبارزات این محفل بر ضد اصلاحیه حقوق برابر، پافشاری فمینیستها را در همرایی بر این اصلاحیه در بین زنان تضعیف کرد و مجادله ماتبع آن، حمایت قانونی احتمالی را از بین برد. این محفل با این پرسش شعارگونه فضای موجود را به چالش کشید: «چه کسی از سوی زنان آمریکایی سخن میگوید؟»
فعالیت سازمانی ضدفمینیستی در قالب دو گروه به جامعه معرفی شد؛ «محفل عقاب» و «زنان نگران آمریکا».
محفل عقاب: توسط فیلیس شلافلی به منظور توقف قانون حقوق برابر در سال 1975 رسما پایهگذاری شد. وی طی مبازره خود با تصویب اصلاحیه حقوق برابر، از طریق ارتباط تلفنی پیروان خود را به سرعت بسیج کرد تا بر قانونگذاران دولتی با اجناس خانگی و یادداشتهای شخصی اعمال نفوذ کنند.
وی با حضور در جلسات قانونگذاری در امور زنان و غالبا با ایراد سخنان تحریکآمیز برای جوسازی رسانهای، از جمله اعطای جایزه «خانهدار تماموقت» برای سازمان خود تبلیغ میکرد. گزارش محفل عقاب، حاکی از عضویت 80 هزار زن و مرد بود
سازمان زنان نگران آمریکا: این سازمان دیرتر به میدان مبارزه علیه اصلاحیه حقوق برابر وارد شد و مدعی بود که حامیانی متفاوت از حامیان سازمان محفل عقاب دارد. بورلی لاهای، مؤسس این سازمان، همسر تیم لاهای، یک کشیش تعمیددهنده و یکی از رهبران برجسته جنبش «حق نو» بود.
این زوج، سمینارهای زندگی خانوادگی را در سال 1971 آغاز کردند که به یک فعالیت مذهبی مکاتبهای منجر شد. آنها در سال 1976، بهطور مشترک راهنمای مسائل جنسی در مسیحیت را منتشر کردند. بورلی لاهای در سال 1979، این سازمان را تاسیس کرد.
این سازمان که بیشتر صبغه مذهبی داشت، از طریق کلیساها عضو جدید میگرفت. لاهای، خطمشی ملایمتری را در مقایسه با شلافلی پیش گرفت. این سازمان خبرنامهای منتشر میکرد و در آن از موضوعاتی چون «شکرگزاری»، «نیایش» و «عمل» صحبت مینمود
مطالبات سازمانهای ضدفمینیستی
هر چند سقط جنین از نگرانیهای اصلی این سازمانها نبود، اما هر دو گروه به نحوی با سقط جنین به مخالفت برخاستند.مسائل جاری اشتغال از موضوعات مورد علاقه این دو سازمان بود. هر دو، حمایت مرکزی از والدین شاغل را در دو حوزه مطرح کردند: نگهداری از کودکان و مرخصی والدین.
شلافلی در سال 1988 علیه یارانههای نگهداری از کودک موضع گرفت و اظهار کرد این کمکهای دولتی بین زنان خانهدار و زنانی که از امکانات مهدکودک کلیسا استفاده میکنند، تمایز قائل میشود.
هر دو سازمان به عنوان راهبرد از پیشنهادهای جایگزین مبنی بر اهدای اعتبارهای مالیاتی به خانوادههای سنتی که فرزند کوچک دارند، حمایت کردند.
نمایندگان هر دو گروه بیان کردند که جهتگیری قانون خانواده و مرخصی پزشکی علیه کارگران فقیری بود که نمیتوانستند مرخصیهای بدون حقوق بگیرند؛ و نیز بر این باور بودند که این قانون موجب میشود کارفرما نسبت به زنان در دوران بارداری تبعیض قائل شود
سیاست آموزش، سومین مسالهای است که این دو سازمان بر آن متمرکز شدند. این دو سازمان از نفوذ والدین در جهت حفاظت کودکان در برابر آموزش آزاداندیشانه در مدارس دولتی حمایت میکردند.
افزون بر این، سازمان زنان، نگران محتوای دروس آموزشی از جمله محتوای غیردینی آنها و برنامههای اومانیستی نهفته در متون درسی بود. سازمان عقاب نیز تحت اصلاحیه قانونی به نام «هچ» سعی داشت والدین را در جهت مخالفت با طرحهای آموزشی دولتی سازماندهی کند.
بر این اساس، والدین از درج موضوعاتی چون تغییر اندامها، تمایلات جنسی انسان، خودکشی، مصرف مواد مخدر، خانواده جایگزین، جهانیشدن و فمینیسم در برنامه آموزشی مدارس محلی ممانعت میکردند.
مواضع سازمان زنان نگران آمریکا، بر نظارت بر آموزش عمومی کمک بسیاری کرد و این سازمان توانست رای دیوانعالی را در حمایت از مشروعیت امتیازات دولتی برای آموزش دینی کسب کند. طبق این مواضع، گروههای مذهبی به طور یکسان به امکانات مدرسه دولتی دسترسی پیدا میکنند
.زهرا ایمانی
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر