با امیر محبیان، تحلیلگر سیاسی و استاد دانشگاه

8 دلیل برای اهمیت انتخابات آتی مجلس

دکتر امیر محبیان یکی از نظریه‌پردازان جریان اصولگراست، دکترای فلسفه دارد و علاوه بر تدریس در دانشگاه، فعالیت‌های مطبوعاتی نیز انجام می‌دهد.
کد خبر: ۴۵۱۸۷۳
تلاش می‌کند برای همه پاسخ‌هایش استدلال‌های منطقی ارائه کند و همین مساله تا حدود زیادی، تمایلات سیاسی او را در موضعگیری‌هایش مخفی می‌کند و باعث می‌شود حتی اگر کسی برخی از این پاسخ‌ها را قبول نداشته باشد، برای استدلال‌های محبیان، احترام قائل شود. او در سال‌های اخیر با تاسیس خبرگزاری آریا و مرکز مطالعات استراتژیک آریا گام‌هایی را در زمینه سازماندهی توان تئوریک و پیشبرد ایده‌های خود برداشته است. محبیان تاکید می‌کند یک تحلیلگر است و بر اساس آنچه ملموس است به تحلیل مسائل می‌پردازد و سعی می‌کند از قضاوت که «عرصه‌ای خطرناک» است بپرهیزد. به گفته خودش اگر برای انتخابات مجلس، داوطلب شود مطمئن است که نام او در بسیاری از فهرست‌های انتخاباتی قرار می‌گیرد، اما او هرگز تمایلی به این موضوع نداشته و ندارد. محبیان همچنین می‌گوید که از دوستان محمود احمدی‌نژاد است و او را سال‌هاست که می‌شناسد، اما با این‌حال هرگز به فکر تصدی یک مسوولیت اجرایی نیفتاده است. دلیل همه اینها را نیز این‌طور ذکر می‌کند که من دوست دارم یک تحلیلگر باشم و به صورت مستقل به بیان تحلیل‌های خودم در مورد مسائل مختلف بپردازم.

روزنامه «جام‌جم» در آستانه انتخابات نهمین دوره مجلس شورای اسلامی در گفت‌و‌گویی با این تحلیلگر سیاسی، به بررسی دسته‌بندی‌های انتخاباتی در این انتخابات پرداخته است. مشروح این گفت‌و‌گو را می‌خوانید.

انتخابات نهمین دوره مجلس شورای اسلامی، اسفندماه امسال برگزار می‌شود و شاهد طرح نظرات مختلفی درخصوص ماهیت متفاوت این رویداد سیاسی هستیم. فعالان سیاسی از حساسیت بالای این انتخابات صحبت می‌کنند و رهبر انقلاب اسلامی‌ هم هشدار داده‌اند که انتخابات نباید به چالش امنیتی برای کشور تبدیل شود. به اعتقاد شما به عنوان یک کارشناس سیاسی، چه وجوه تمایزی میان انتخابات آینده و سایر انتخابات‌های برگزار شده در کشور وجود دارد؟

اولا همیشه انتخاب‌های ما به دلایلی که اکنون جای مطرح کردن آن نیست حساس بوده است. انتخابات مجلس و بخصوص انتخابات مجلسی که با دور دوم انتخابات ریاست‌جمهوری مقارن می‌شود از جهتی حساسیت بیشتری دارد، زیرا این انتخابات مجلس یک‌سری از سیگنال‌ها را ارائه می‌کند و می‌تواند تا حدودی وضعیت انتخابات ریاست‌جمهوری بعد را مشخص کند. به هر صورت رئیس‌جمهوری که سر کار است طبق قانون نمی‌تواند بیشتر از 2 دوره، مسوولیت را به عهده داشته باشد و به همین منظور علاقه‌مند است ببیند در دوره بعدی مجلس چه گرایشی حاکمیت پیدا می‌کند. همه روسای جمهوری ما بعد از دوره دوم خودشان مایل بودند یک دولت موقتی که بتواند به صورت پلی برای آنها عمل کند سر کار بیاید که این دولت در راستای دولت آنها باشد و زمینه را برای ظهور دوباره خود آنها فراهم کند. از این جهت انتخابات مجلسی که مقارن است با دور دوم ریاست‌جمهوری حساسیت پیدا می‌کند، اما اساسا انتخابات مجلس نهم به 8 دلیل موثر و مهم است. یکی این‌که میزان مشارکت مردم در انتخابات، نشان‌دهنده اثرات کم یا زیاد وقایعی است که بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری 88 رخ داد. دوم این‌که نشان می‌دهد گرایش غالب سیاسی در کشور ما چیست، چون انتخابات مجلس انتخاباتی است که در آن آحاد مختلف مردم در نقاط مختلف کشور و بر اساس دغدغه‌های خود شرکت می‌کنند و بحثشان هم یک فرد نیست، بلکه به گرایش‌ها رای می‌دهند، بنابراین می‌تواند گرایش غالب در کشور را مشخص کند. سومین مورد این است که انتخابات مجلس آینده، وزن گروه‌های سیاسی و جریانات مختلف را در کشور نشان می‌دهد. پیش از هر انتخاباتی معمولا گروه‌ها و جریانات سیاسی ما ادعاهایی مطرح می‌کنند و معتقدند دارای وزن سیاسی هستند و مردم به آنها رای خواهند داد و بر اساس همین ادعاها یک‌سری سهم‌هایی را طلب می‌کنند. انتخابات نشان می‌دهد واقعا وزن اجتماعی این جریانات چقدر است. معمولا در جامعه ما توازنی میان وزن ادعایی با وزن اجتماعی وجود ندارد. بسیاری از احزاب و گروه‌های ما فکر می‌کنند چون توانسته‌اند کرسی‌های قدرت را به دست بگیرند این مساله به معنی وزن اجتماعی آنهاست که این لزوما درست نیست. چهارمین مورد این‌که نشان می‌دهد مجلس نهم پس از شکل‌گیری همراه دولت یا منتقد دولت فعلی خواهد بود یا اصلا در مقابل آن خواهد ایستاد. پنجم این‌که انتخابات مجلس آینده، سرنوشت اصلاح‌طلبان و حتی گروه‌هایی از اصولگرایان را نیز رقم خواهد زد. بعضی جریان‌های اصولگرا ظرف این مدت به وجود آمده‌اند و برای خودشان ادعاهایی دارند که وزن اجتماعی آنها در صحنه انتخابات مشخص خواهد شد. ممکن است آنها برای همیشه از صحنه سیاسی حذف شوند یا این‌که ببینند وزن اجتماعی خوبی دارند و جایگاه خود را ارتقا دهند. برای اصلاح‌طلبان هم این انتخابات به همین شکل مهم است. ششمین دلیل که انتخابات مجلس نهم را پراهمیت می‌کند این است که در صورت پیروزی هر جریان نشان می‌دهد وزن آن جریان در انتخابات ریاست‌جمهوری سال 92 چگونه خواهد بود و عملا نشان می‌دهد آیا آن جریان قادر است در سطح ریاست‌جمهوری نیز برای خودش کاندیدایی داشته باشد. حتی ممکن است مدعی‌تراشی کند و جریان‌هایی که الان ادعایی برای انتخابات ریاست‌جمهوری ندارند اگر ببینند در انتخابات مجلس دارای وزن اجتماعی خوبی هستند به فکر معرفی کاندیدای ریاست‌جمهوری بعدی هم بیفتند. هفتمین دلیل که بر اهمیت انتخابات آینده مجلس دلالت می‌کند این است که در صورت پیروزی خط آقای دکتر احمدی‌نژاد یا هواداران ایشان، دولت آینده در دست آقای دکتر احمدی‌نژاد خواهد بود. یعنی ظرف 2 سال آینده، این مجلس با دولت کاملا همراهی خواهد داشت و از سوی دیگر می‌تواند باعث شود دولت آینده که در سال 92 روی کار می‌آید نیز همسویی خود را با آقای دکتر احمدی‌نژاد حفظ کند و این خیلی مهم است. یعنی در صورت پیروزی خط آقای احمدی‌نژاد در انتخابات مجلس، دولت آینده در دست هر کسی که باشد یا باید همراه احمدی‌نژاد باشد یا این‌که اگر هم در دست احمدی‌نژاد نبود از طریق مجلس، هواداران احمدی‌نژاد سعی خواهند کرد دولت آینده را کنترل کنند که در ریل‌گذاری تعیین‌شده توسط آقای دکتر احمدی‌نژاد حرکت کند. هشتمین دلیل اهمیت انتخابات آینده نیز بحث دلایل خارجی است. به هر صورت فشارهای بیگانه هر روز افزایش بیشتری پیدا می‌کند و در حوزه تحریم‌های اقتصادی، شکل فیزیکی‌تری به خودش می‌گیرد. آنها به دنبال این هستند که نشان دهند حاکمیت کشور ما دارای وزن اجتماعی نیست و بیگانه با مردم است و این را می‌خواهند از طریق کاهش مشارکت مردم نشان دهند. با وجود این‌که آنها در کشورهای خودشان بیشتر از 30، 35 یا 40 درصد مشارکت وجود ندارد، ولی مشارکت زیر 55 درصد را برای جامعه ما شکست تلقی خواهند کرد و روی این موضوع، موج تبلیغاتی سوار می‌کنند. بنابراین مشارکت برای کل حاکمیت و کل کشور اهمیت بسیار زیادی در حوزه تعاملات خارجی دارد. 

8 مورد که شما اشاره کردید همگی دال بر حساسیت انتخابات آینده بود، اما سرچشمه مسائلی که برخی معتقدند ممکن است به امنیتی شدن فضای انتخابات آینده، منجر شود کجاست؟ آیا این مسائل تنها ریشه خارجی دارند یا این‌که برخی اختلافات داخلی نیز این ظرفیت را دارند که بتوانند به چنین وضعیتی ختم شوند؟

یک‌سری از خطوط امنیتی را می‌توان در جریان انتخابات ریاست‌جمهوری گذشته و همچنین انتخابات آینده شناسایی کرد. به هر صورت برخی تزها و معادلات را در انتخابات سال 88 پیاده کردند و تلاش کردند از طریق آشوب در پایتخت، کشور را به یک سمت خاص ببرند و یک تعویض خط را در کشور به شکل بنیادی داشته باشند، اما این تجربه موفق نشد. تجربیات حاصل از آشوب‌های خیابانی سال 88 در کشور ما الان به کشور روسیه رفته و آنجا در حال چک‌شدن است و کاملا دارند در وقایع روسیه، این تجربیات و آموزه‌ها را به کار می‌گیرند و البته با یک تغییر. آن‌ هم این است که سعی می‌کنند به جای این‌که از مرکز به شهرستان‌ها بروند، از شهرستان‌ها به سمت مرکز بیایند و اگر این تجربه در آنجا موفق باشد، تلاش می‌کنند دوباره این موضوع را به نحوی در کشور ما اجرا کنند. اینها موج تبلیغاتی را بر این موضوع سوار خواهند کرد و از همین الان در حال ایجاد توقعاتی هستند یکی از دلایل حرکت‌هایشان به سمت تحریم در همین زمینه قابل ارزیابی است. آنها پیشاپیش در حال جمع‌آوری کد هستند البته نه از اصلاح‌طلبان، بلکه از داخل خود اصولگرایان. یعنی برخی اصولگرایان که از دولت انتقاد می‌کنند مبنی بر این‌که ممکن است دولت در انتخابات دخالت کند و تقلبی صورت بگیرد، متاسفانه کدهایی در اختیار بیگانگان قرار می‌دهند و آنها این کدها را جمع‌آوری می‌کنند و در آن زمان مورد استفاده قرار خواهند داد. یعنی می‌گویند کسانی که درون حکومت و از اصولگرایان نیز هستند نسبت به سلامت انتخابات مطمئن نیستند و این به منزله تشکیک در بحث انتخابات است و پتانسیلی است که آنها می‌توانند روی آن کار کنند. این دغدغه‌ها و تذکراتی که داده می‌شود تا انتخابات امنیتی نشود به همین مسائل اشاره دارد.

یکی از حساسیت‌هایی که در مورد انتخابات آینده مجلس به آن اشاره کردید، مقارن بودن این انتخابات با دور دوم ریاست‌جمهوری بود و این‌که معمولا دولت‌ها تلاش می‌کنند برای ریل‌گذاری مورد نظر خود، مجلس را در راستای خود شکل دهند. با توجه به این‌که این مساله در هر انتخابات مجلسی که مقارن با دور دوم ریاست‌جمهوری هر یک از رئیسان جمهوری سابق کشورمان بوده، وجود داشته است آیا در این دوره، موضوع نامتعارفی را ملاحظه کرده‌اید که از آن به عنوان یکی از حساسیت‌های انتخابات آینده نام بردید؟

در دوره‌های قبل هم به هر صورت روسای جمهوری تمایل داشته‌اند بتوانند بر انتخابات مجلس تاثیر بگذارند ولی معمولا این تمایل خودشان را از طریق دسته‌ها و گروه‌ها و احزاب متعلق به خودشان و بدون ارتباط سیستماتیک به خودشان به نحوی اعمال می‌کردند. آقای ‌هاشمی ‌از طریق حزب کارگزاران و آقای خاتمی‌ از طریق حزب مشارکت و امثالهم، اما با توجه به این‌که دولت فعلی، حزب رسمی‌ ندارد و بعضی از احزاب و جریاناتی هم که خودشان را مطرح کردند برای خودشان زاویه‌هایی به نسبت دولت تعیین کرده‌اند، بعضی‌ها این دغدغه را مطرح می‌کنند که ممکن است دولت از ساختار تشکیلاتی و اداری خودش به مثابه یک حزب در عرصه انتخابات استفاده کند. بعضی کدها را نیز در این زمینه می‌آورند، اما این‌که کدها چقدر صحیح هستند لازمه آن قضاوت مبتنی بر شواهد است که من شواهدی در این زمینه ندارم. منتها این موارد باعث شده است بعضی‌ها احساس کنند در این دوره ممکن است بدنه دولت، حکم آن احزاب را داشته باشد و به همین دلیل احساس خطر بیشتری می‌کنند، اما این‌که واقعا چنین چیزی هست یا نیست به نظر من نهادهای نظارتی کشور در این زمینه تسلط دارند و می‌توانند بررسی کنند و ما هم نباید کدی بر کدهایی که بیگانگان می‌خواهند از آنها استفاده کنند بیفزاییم.

به نظر شما به خاطر این‌که بیگانگان ممکن است از برخی انتقادات سوءاستفاده کنند باید از طرح این انتقادات خودداری کرد؟

اگر موضوعی، واقعیت داشته باشد طبیعتا انسان باید تذکر دهد و انتقادش را در این زمینه انجام دهد، اما در این موضوع، بحث بر سر چیز دیگری است. وقتی خود «امکان تقلب» و نه «تقلب»، به یک حربه سیاسی تبدیل شود و همه آن را تکرار کنند، این مساله تصویر منفی از هر انتخاباتی با هر نتیجه‌ای ایجاد می‌کند که این بسیار خطرناک است. اگر پیشاپیش قبل از این‌که انتخابات برگزار شود یا نهادهای نظارتی کار خود را انجام دهند همه تکرار کنند که ممکن است تقلب شود و روی آن تبلیغ سیاسی کنند این موضوع یک واقعیت عینی می‌شود و هر اتفاقی بیفتد می‌گویند تقلب شده است. در این صورت ما عملا از انتخاباتی که برگزار خواهد شد مشروعیت‌زدایی کرده و پیشاپیش زمینه را برای هر اعتراض و آشوبی آماده کرده‌ایم. این کار درستی نیست و اشتباهی است که در زمان انتخابات 88 نیز رخ داد. یعنی پیشاپیش دائما تذکر تقلب را دادند به نحوی که پس از برگزاری انتخابات، کسانی که باید اعتراض می‌کردند به جای اعتراض، ابطال انتخابات را مطالبه کردند، در حالی که کاندیدا نمی‌تواند ابطال انتخابات را اعلام کند. یعنی آنها به جای نهادهای قضایی نشستند و از آن بستر آماده ذهنی استفاده کردند و آن آشوب‌ها را به وجود آوردند. این هم از لحاظ حقوقی و هم از لحاظ مردمسالاری کار غلطی است که ما پیشاپیش حکم صادر کنیم. تذکر دادن و هشدار دادن با این‌که ما حکم بدهیم با همدیگر تفاوت دارند. بله نهادها باید هوشیار باشند و نظارت دقیقی داشته باشند که امکان خطا به حداقل خودش برسد و این مربوط به این دوره و این دولت و مجلس هم نمی‌شود و یک امر کلی است، ولی این‌که ما پیشاپیش در شیپور هر امکانی آنچنان بدمیم که آن امکان به یک واقعیت ذهنی تبدیل شود، فردا هر واقعیت عینی که رخ دهد با آن واقعیت ذهنی یک اختلاف دارد و مردم معمولا واقعیت ذهنی خودشان را غلبه می‌دهند و در نهایت ما مشروعیت‌زدایی کرده‌ایم و این مساله از نظر من کار صحیحی نیست.

یکی از وجوه تمایز انتخابات آتی با انتخابات دوره قبل مجلس، صف‌بندی است که داخل جریان اصولگرایی ایجاد شده و با وجود تلاش چهره‌های شاخصی چون آیت‌الله مهدوی کنی، اصولگرایان هنوز نتوانسته‌اند به وحدت برسند. علت ایجاد چنین وضعیتی را در چه می‌بینید؟

معمولا دو علت عمده را می‌توان برای وحدت برشمرد؛ اولی عامل درونی است و دومی عامل بیرونی. عامل درونی معمولا دینامیسم درونی است یعنی علایق و پیوندهای مشترک، جریانات مختلف را به سمت وحدت می‌برد. و عامل مکانیکی بیرونی که برای وحدت وجود دارد همان وجود دشمن مشترک است. ما به مرور شاهد این هستیم که اصولگرایان از طرف دینامیسم به طرف مکانیسم رفته‌اند یعنی به عبارتی انگیزه‌های درونی که باعث وحدت می‌شد جای خود را به انگیزه‌های بیرونی داده‌اند. ما دیگر در میان اصولگرایان بحث‌های تئوریک نمی‌بینیم که مثلا اصول یعنی چه و به همین دلیل صرفا به خاطر این‌که یک فرد خود را رقیب اصلاح‌طلبان یا مثلا رقیب جریان انحراف می‌داند فکر می‌کنند که لزوما او اصولگراست. یعنی این‌که افراد به جای این‌که خودشان را ایجابی تعریف کنند، سلبی تعریف می‌کنند و وقتی سلبی تعریف می‌کنند عامل وحدت، بیرونی می‌شود. وقتی که عامل وحدت، بیرونی می‌شود ما از بیرون کنترل می‌شویم و به عبارتی اگر در بیرون، یک دشمن یا یک رقیب وجود داشته باشد ما وحدت می‌کنیم و اگر این عامل بیرونی کمرنگ شود اختلافات درونی ما پررنگ می‌شود. در چنین حالتی ما دیگر نمی‌توانیم با بیانیه و منشور صادرکردن، به وحدت برسیم، بلکه همه چشم‌ها به بیرون است که اگر رقیبی آمد وحدت کنند، اگر در آمدن رقیب شک داشتند، بحث‌هایشان کم‌کم شروع می‌شود و اگر نسبت به نیامدن رقیب مطمئن شدند دچار اختلاف می‌شوند. الان هم همین موضوع اتفاق افتاده و جریان اصولگرا که با عامل بیرونی، وحدت خودش را شکل می‌داده، با نیامدن اصلاح‌طلبان به صورت جدی و نیامدن چهره‌های شاخص اصلاح‌طلبان، دچار نوعی تفرق شده است. ضمن این‌که بذرهای اختلافی که قبلا در میان اصولگرایان وجود داشت کم‌کم در حال یافتن زمینه‌های مناسبی برای بروز خود است. پیش از این اصلاح‌طلبان همیشه این تصور را داشتند که اصولگرایان همچون بلوک‌های سیمانی به یکدیگر پیوند خورده‌اند و هیچ اختلافی میان آنها وجود ندارد. این به خاطر این بود که می‌خواستند القا کنند که اصولگرایان اساسا اهل فکر نیستند و همچون آجری هستند که کنار یکدیگر چیده شده‌اند. این تفکر، غلط و برای آنها و اصولگرایان بسیار خطرناک بود. زیرا اگر ما چنین تصوری داشته باشیم که با یکسری دستورات و اشارات، وحدت ایجاد می‌شود این درست نیست چراکه بسیاری از اصولگرایان براساس ایده‌ها و عقاید و منافع خودشان به یکدیگر نزدیک شدند. خطرناک بودن چنین ایده‌ای برای اصلاح‌طلبان هم به این خاطر بود که براساس این دیدگاه نمی‌توانستند براساس واقعیت‌ها برنامه‌ریزی کنند. اگر اصلاح‌طلبان احساس می‌کردند که نوعی دینامیسم وحدت در میان اصولگرایان وجود دارد و با بازی با این محورهای دینامیسم می‌توانند درون اصولگرایان اختلاف ایجاد کنند نوع رفتارشان متفاوت می‌شد. یعنی اصلاح‌طلبان از همان اول از هرگونه ایجاد اختلاف در میان اصولگرایان دل بریدند و یک فرصت بسیار چشمگیری را از دست دادند. بنابراین نکته‌ای که در حال حاضر وجود دارد این‌که بذرهای اختلافی که از ابتدا وجود داشت در کنار نبود تعریف واحدی از اصولگرایی، الان کم‌کم خودش را نشان می‌دهد. بخصوص اتفاقی که در انتخابات ریاست‌جمهوری و ظهور آقای دکتر احمدی‌نژاد افتاد و من معتقدم آقای دکتر احمدی‌نژاد، یک فرد نبود بلکه یک ایده اعتراضی بود که صورت تحقق به خودش پیدا کرد و درون جریان اصولگرایی قرائت دیگری را مطرح کرد که ما قصد نداریم در اینجا قضاوت کنیم این قرائت درست بود یا غلط. بنابراین یکی از آن بذرهای اعتراضی، آقای دکتر احمدی‌نژاد بود که توانست قدرت را به دست بگیرد. نوع استراتژی‌هایی که جریان اصولگرا معمولا در حوزه انتخابات طراحی می‌کرد معمولا به جای این‌که دقیق و براساس واقعیات باشد، بر‌اساس نوعی آرمانگرایی و ذهن‌گرایی بود، برای همین است که نتایج استراتژی‌هایی را که انتخاب می‌کردند، معمولا رصد نمی‌کردند و حتی در نظر هم نمی‌گرفتند و فکر می‌کردند این قدرت را دارند که می‌توانند همیشه وضعیت را کنترل کنند یا به اصطلاح خودشان می‌گفتند که ما یک سوت بزنیم، همه جمع می‌شوند. در صورتی که وقعا این‌طور نیست و باید این را بپذیرند. ما در انتخابات دو دور قبل آمدیم و تز را از انتخاب اصلح به انتخاب صالح تغییر دادیم و فکر کردیم این یک تغییر لفظ است. در حالی که این فقط یک تغییر لفظ نبود و تبعات داشت. انتخاب اصلح یعنی این‌که شما نهایتا یک کاندیدا خواهید داشت اما با ملاک قرار دادن انتخاب صالح، بسیاری از افراد، خودشان را صالح می‌دانند و شما شاخصی برای ترجیح این افراد بر یکدیگر ندارید. دکتر احمدی‌نژاد چه ترجیحی بر آقای محسن رضایی دارد یا محسن رضایی چه ترجیحی بر احمدی‌نژاد دارد و اینها بر آقای لاریجانی یا آقای توکلی چه ترجیحی دارند؟ بنابراین ما آمدیم همه را در یک سطح قرار دادیم و لذا مدعیان را زیاد کردیم، رقبا زیاد شدند و حالا دیگر نمی‌توانیم قضیه را جمع کنیم. بنابراین اینها مواردی بود که اهمیت داشت و الان هم با توجه  به این‌که رقیب ما به صورت عینی و فعال از میدان خارج شده و خود را به نحوی کنار کشیده است. این بذرهای درونی به اضافه بعضی از شک‌هایی که برخی داشتند و به اضافه برخی تمایلات قدرت‌طلبانه افراد باعث می‌شود که جمع کردن اینها با یکدیگر با سختی انجام شود.

براساس برخی اخبار که منتشر شده است حدود 700 نفر از داوطلبان که برای انتخابات آینده ثبت‌نام کرده‌اند گرایشات اصلاح‌طلبانه دارند. با توجه به این‌که چهره‌های شاخص جریان اصلاحات در میان این افراد وجود ندارند، فهرست انتخاباتی که پس از تایید صلاحیت‌ها، از میان همین افراد تهیه می‌شود چه وزنی را در رقابت انتخاباتی آینده خواهد داشت؟

از لحاظ تبلیغاتی برای ما خیلی خوب است و باید هم این کار را بکنیم و بگوییم که حدود 20 درصد از اصلاح‌طلبان آمده‌اند و این جریان سیاسی، تریبون را در اختیار دارد، ولی در عرف عام، براساس شاخص‌ها تعیین می‌کنند که چه کسی اصلاح‌طلب است و چه کسی عضو این جریان نیست، یعنی احزاب و افراد شاخص، ملاک این تقسیم‌بندی هستند که تقریبا احزاب و افراد شاخص در میان ثبت‌نام‌کنندگان وجود ندارند. بله می‌توانیم برای توده مردم این‌گونه بگوییم که افرادی که آمده‌اند، اصلاح‌طلب هستند و در واقع این‌ها گرایش اصلاح‌طلبی دارند، ولی منفردین هستند و نخبگان اصولگرایی که در رقابت انتخاباتی حضور دارند تشکلی را در مقابل خودشان نمی‌بینند و وقتی که تشکلی را مقابل خود نمی‌بینند صاحب ادعا می‌شوند و مشکل ایجاد می‌کنند.

شما معتقدید که همواره به خاطر این‌که اصولگرایان براساس وجود یک رقیب، با یکدیگر وحدت کرده‌اند در این دوره نمی‌توانند وحدت کنند...

من نمی‌گویم نمی‌توانند به وحدت برسند و قضاوت قطعی نمی‌کنم. امیدوار هستم به وحدت برسند منتها اولین سوالی که برای وحدت، مطرح می‌شود این‌که وحدت در مقابل چه کسی و برای چه؟ شما مثلا جبهه پایداری را با جبهه اصولگرایان مقایسه کنید. اینها ممکن است حرف‌های قشنگ مشابهی بزنند، ولی وقتی به آنها می‌گوییم که قدرت را برای چه می‌خواهید و چه اهدافی را می‌خواهید دنبال کنید، تعاریفشان متفاوت می‌شود، وقتی می‌پرسیم دشمن شما کیست، تعاریفشان متفاوت می‌شود و ناگهان می‌بینیم جبهه پایداری، آقای لاریجانی و آقای باهنر را میان ساکتین فتنه قرار می‌دهند در حالی که جبهه متحد اصولگرایان این را قبول ندارد. این نشان می‌دهد که تعاریف از فتنه و ساکت، کاملا با یکدیگر تفاوت دارد. اینها اهمیت دارد و مجموع این تفاوت‌ها، در کنار هم بودن را دشوار می‌کند و معمولا در این شرایط افراد با یک رقیب جدی نزدیک، اختلافات دور خود را کنار می‌گذارند، اما موقعی که رقیب جدی نزدیک وجود نداشته باشد اختلافات دور، نزدیک می‌شوند و اینها در مقابل یکدیگر صاحب ادعا می‌شوند.

کارهایی چون تعریف منشور اصولگرایی که از سوی جامعه روحانیت مبارز و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم انجام شد تا چه حد می‌تواند در وحدت اصولگرایان تاثیر بگذارد؟

تعریف این منشور کار خیلی خوبی بود که البته با یک تاخیر 10 ساله انجام شد. ضمن این‌که ما باید این را بدانیم که فضا کاملا تغییر کرده و الان اینطوری نیست که ما بتوانیم چیزی را بنویسیم و انتظار داشته باشیم دیگران این را قبول داشته باشند. باید منشور اصولگرایی ناشی از تعامل فکری درون جریانات اصولگرا باشد، یعنی نقطه پایانی کار باشد نه نقطه شروع کار. وقتی شما این منشور را نقطه شروع کار قرار می‌دهید، محل بحث می‌شود. البته به خاطر احترامی‌ که به جریانات موجود گذاشتند خیلی وارد بحث روی آن نشدند، اما معمولا منشورها حاصل تعاملات و طرح اختلافات هستند و وحدت نهایی را نشان می‌دهند و نقطه آغاز نیستند. یعنی برداشت ما این بود که این منشور مهر خاتمه‌ای است و وقتی زده شود همه آن را می‌پذیرند که این اتفاق نیفتاد. هر چند به نظر من این منشور، بسیار ارزشمند بود و با دید روشن و باز طراحی شده بود ولی حاصل یک فرآیند نبود.

به نظر می‌رسد در این انتخابات، دغدغه اصولگرایان برای ایجاد وحدت بیشتر از انتخاب‌های دیگر است و علت این حساسیت را نیز این مساله عنوان می‌کنند که در صورت ارائه فهرست‌های مختلف انتخاباتی از سوی اصولگرایان، آرای کاندیداهای این جریان شکسته شده و همین مساله باعث پیروزی رقیب می‌شود. اگر واقعا چنین حساسیت‌هایی با این شدت وجود دارد چرا این حساسیت‌ها از سوی برخی اصولگرایان از جمله جبهه پایداری که آنها نیز فعالان سیاسی باسابقه‌ای هستند، درک نمی‌شود و اگر هم، چنین حساسیت‌هایی وجود ندارد، پس چرا بخشی از اصولگرایان سعی می‌کنند وجود این حساسیت‌ها را به دیگران القا کنند؟

من اصلا به جبهه پایداری یا گروه‌های دیگر کاری ندارم و می‌خواهم فرآیند طبیعی وحدت را تبیین کنم. وقتی به شما گفته می‌شود بیا با من وحدت کن اولین حرفی که ممکن است بزنی این‌که چرا من بیایم و با تو وحدت کنم، چرا تو نمی‌آیی با من وحدت کنی؟ در اینجا باید نقطه برتری را جستجو کنیم و بفهمیم که چه کسی باید متن واصل باشد و چه کسی حاشیه و فرع؟ حالا باید ببینیم که باید با چه معیاری این مسائل را بسنجیم. در انتخابات یکی از معیارها این است که ببینیم چه کسی میان مردم نفوذ بیشتری دارد. جبهه پایداری به سایر اصولگرایان می‌گوید که شما نفوذ ندارید و ضربه‌ای را که آقای احمدی‌نژاد به نفوذ جریان سنتی اصولگرایان زد اینها از آن به عنوان سرمایه استفاده می‌کنند. حرف جبهه پایداری به اصولگرایان سنتی این است که اگر شما نفوذ داشتید، آقای ناطق نوری در مقابل آقای خاتمی پیروز می‌شد که نشد، اگر شما نفوذ داشتید کاندیدای اصلی شما که آقای لاریجانی بود در انتخابات سال 84 پیروز می‌شد که نشد، پس شما نفوذ ندارید و ما داریم از سرمایه آقای احمدی‌نژاد که شما را در دو دوره شکست داده است استفاده می‌کنیم پس نفوذ بیشتری از شما داریم. این‌که حالا این مسائل چقدر واقعیت دارد امر دیگری است. آیا واقعا رای آقای دکتر احمدی‌نژاد در این دوران با 8 سال قبل یکی است یا نه این یک حرف است؟ آیا اگر یکی است، جبهه پایداری می‌تواند از این رای استفاده کند یا نه؟ سوال دیگر این‌که اصلا آقای دکتر احمدی‌نژاد، جبهه پایداری را به عنوان نماینده خودش قبول دارد یا نه؟ اعضای جبهه پایداری، یک آقای دکتر احمدی‌نژاد وهمی را به عنوان لیدر خودشان حساب کرده‌اند یا یک آقای دکتر احمدی‌نژاد واقعی را؟ اینها می‌گویند که آقای دکتر احمدی‌نژاد خیلی خوب است و جریان انحرافی سعی می‌کند در دولت نفوذ کند، اما اگر واقعیت غیر از این باشد و آقای احمدی‌نژاد که جبهه پایداری سعی می‌کند از رای او استفاده کند، بیاید بگوید من این جبهه را قبول ندارم و جریان دیگری را قبول دارم، ناگهان همه چیزهایی که جبهه پایداری برای خودش ادعا کرده بود از بین می‌رود.
جبهه پایداری به نظر من روی یکسری از مفاهیم و یک سری از اوهام سرمایه‌گذاری کرده است. وهم آنها این است که می‌گویند آقای دکتر احمدی‌نژاد ما را قبول دارد و ما می‌توانیم احمدی‌نژادی جدا از آن جریانات دیگر داشته باشیم که معلوم نیست. این حرف چقدر درست است؟ خود آقای دکتر احمدی‌نژاد این تفسیر را قبول ندارد و نمونه آن نوع برخوردی است که با اینها انجام می‌دهد. دوم این‌که اعضای جبهه پایداری آمده‌اند دو مفهوم منفی را تعریف کرده‌اند و به وسیله این مفاهیم، کنتراستی را میان خود و دیگران ایجاد کرده‌اند.  این مفاهیم را برای این تعریف کرده‌اند که بعضی‌ها را از صحنه بیرون کنند؛ یکی از این مفاهیم جریان انحرافی است و به وسیله آن قصد دارند یک طیف داخل دولت را از صحنه بیرون کنند و رای هواداران احمدی‌نژاد را که مخالف جریان انحرافی هستند احیا کنند، یکی دیگر از مفاهیم نیز جریان فتنه است که قصد دارند به وسیله آن عده‌ای از اصولگرایان را به عنوان ساکت فتنه از صحنه بیرون بیندازند. یعنی در واقع می‌خواهند با طرح پررنگ این دو مبحث، از این دو گروه تبری بجویند و در ضمن دامن بعضی‌ها را آلوده به این جریانات نشان دهند. ضمن این‌که ملاک جدیدی برای جریان اصولگرایی تعریف کنند و عملا خودشان را به محور تعریف تبدیل کنند. اینها می‌گویند اصولگرا کسی است که با جریان فتنه و جریان انحراف صف‌بندی داشته باشد، یعنی ما. اعضای جبهه متحد هم می‌گویند که ما با جریان انحراف و فتنه، صف‌بندی داریم اما اعضای جبهه پایداری می‌گویند نه، اگر شما صف‌بندی دارید پس چرا این افراد را راه داده‌اید؟

بنابراین وقتی شما صحبت از وحدت می‌کنید ابتدا باید اصل، فرع و شاخص‌ها را تعیین کنید در حالی که اینها اصلا تعریف مشترکی از شرایط خودشان ندارند. بله جبهه متحد، هم پشتوانه تشکیلاتی قدرتمندتری دارد، هم سابقه سنتی بالاتری دارد و هم چهره‌های روحانی بسیار قوی‌تری دارد و از این لحاظ بالاتر است. جبهه پایداری تلاش می‌کند معیارهای برتری آنها را یکی یکی تنزل دهد، نمونه آن این است که مثلا در مقابل آقای مهدوی کنی، آقای مصباح را مطرح می‌کنند، یعنی یک نیروی معادل قرار می‌دهند تا بگویند در این موضوع با هم برابریم. از لحاظ تشکیلاتی هم می‌گویند که شما نفوذ ندارید زیرا تحت تاثیر کسانی هستید که بعضی از آنها ساکت فتنه بودند و بعضی نیز اصلا رای ندارند و دیدیم که احمدی‌نژاد رای آورد ولی آنها رای نیاوردند. از لحاظ مفهومی هم که اعضای جبهه پایداری، تعاریف خودشان را دارند و تعاریف آنها را قبول ندارند. بنابراین وقتی اینها با خودشان اینطوری فکر می‌کنند می‌گویند که چه لزومی دارد ما کوتاه بیاییم، ما که از آنها اصولگراتر هستیم و وضعیت رای‌مان هم بهتر از اینهاست و می‌توانیم از این ظرفیت استفاده کنیم. البته این را نیز باید گفت که بعضی‌ها اصلا نسبت به اصل قضیه شک و شبهه‌هایی دارند، یعنی در مورد جبهه پایداری دو دیدگاه وجود دارد، یکی این‌که اینها انسان‌های صادقی هستند که در دولت بوده و دیده‌اند که یک جریانی از مسیر انقلاب و ولایت، انحراف پیدا کرده و با آن صف‌بندی کرده‌اند. کنار این نگاه خوشبینانه و صادق‌پندارانه، نگاه دیگری هم وجود دارد و بعضی‌ها معتقدند این یک بازی است که اتفاقا دکتر احمدی‌نژاد با هوشمندی آن را طراحی کرده است تا بتواند با دو دست بازی کند. با یک دست در درون اصولگرایان یا وحدت آنها را مختل کند یا این‌که بخش زیادی از رای آنها را بگیرد. او از این حرکت دو نتیجه می‌گیرد: یا مانع حرکت آنها می‌شود یا در نتیجه آنها شریک می‌شود. با دست دیگر هم با دادن سیگنال‌هایی به طیف اصلاح‌طلب مایوس مبنی بر این‌که از طریق جریان موسوم به انحرافی، ما توان ایستادگی داریم گروهی از آنها را نیز جمع کند و مجموع دو دست به یکدیگر بپیوندند و نتیجه بگیرند. حالا بعضی‌ها می‌گویند جریان سومی نیز ممکن است در این وسط شکل بگیرد، یعنی بعد از اعلام نتیجه تایید صلاحیت‌ها، مهره‌های سفید ناگهان به عنوان یک جریان قدرتمند خودشان را معرفی می‌کنند و اعلام می‌کنند که مثلا ما حدود 300 کاندیدا داریم، آقای دکتر احمدی‌نژاد هم حمایت می‌کند و تمام پتانسیل پشت قضیه قرار می‌گیرد و اینها وارد مجلس می‌شوند و 80 نفر به این شکل وارد مجلس می‌شوند. 20 ، 30 نفر هم توسط جبهه پایداری وارد می‌شوند و مثلا 20 نفر هم توسط جریان موسوم به انحراف وارد می‌شوند و اینها کنار هم می‌توانند یک اکثریت بسیار کاملی از مجلس را در اختیار بگیرند؛ این هم یک نگاه است.

الان ما شاهدیم که جبهه پایداری، مرتبا در مقام پرسشگری است و پرسش می‌کند و مهم‌ترین دلیل آن این است که می‌خواهد از او پرسش نشود. در حالی که خیلی از پرسش‌ها را باید پاسخ دهد. جبهه پایداری حق دارد که پرسش کند، اما این حق برای دیگران نیز محفوظ است که از آنها سوال کنند. این‌که جبهه پایداری چرا به این شکل برخورد می‌کند باید گفت که جبهه پایداری از نظر خودش، رفتار معقولی انجام می‌دهد، جبهه متحد نیز رفتار معقولی انجام می‌دهد، یعنی هیچ کدام از اینها، رفتار خود را نامعقول نمی‌دانند. مهم این است که ما در این موازنه‌ها بدانیم کدام یک از اینها قادر هستند بازی خود را براساس اذهان پیش ببرند. سیاست، جدا از بازی در عرصه عینی، بازی با اذهان است، اذهان نخبگان و اذهان توده‌ها.

شما به کدام یک از نگاه‌ها درخصوص جبهه پایداری معتقدید؟

من نمی‌خواهم قضاوت کنم، چون عرصه قضاوت، عرصه بسیار خطرناکی است و من نمی‌خواهم وارد آن شوم. من انتقادات بسیار زیادی نسبت به جبهه پایداری دارم و معتقدم آنها باید به پرسش‌های زیادی پاسخ دهند. البته ممکن است بتوانند به این پرسش‌ها پاسخ دهند زیرا بسیاری از آنها هنوز مطرح نشده است. در مورد جبهه متحد اصولگرایان نیز برخی از سوال‌های جبهه پایداری، قابل طرح است و معتقدم از هر دو طرف باید صحنه شفاف شود. من معتقدم تا حالا بین بازیگرانی که می‌بینیم، بهترین بازیگر احمدی‌نژاد بوده است. یعنی اگر برداشتمان این باشد که احمدی‌نژاد مشغول چیدن بازی است، او تا حالا بهتر از بقیه توانسته است کار کند. یعنی اگر ما جبهه پایداری را جریانی بدانیم که بنا بر ادعای خودشان به نحوی با بخشی از جریان دولت همسو هستند، احمدی‌نژاد توانسته نقطه اصطکاک بالایی را برای جبهه متحد اصولگرایان ایجاد کند و عملا اینها را تا حد بالایی کنترل کند و در جایگاهی قرار بگیرند که سهم خواهی کنند و سهم نیز بگیرند. یعنی در انتخاباتی که برگزار می‌شود آنها یک سهمی معادل با جبهه متحد اصولگرایان برای خودشان قائلند و این خیلی مهم است. هر چند هنوز حالت نامتعادلی دارند. از طرف دیگر هم توانستند تقریبا افرادی را که به عنوان جریان انحرافی، رویشان حساسیت وجود داشت از منظر عموم خارج کنند و حساسیت‌های حکومتی را تا مقدار زیادی کاهش دهند که خیلی کار عاقلانه‌ای کردند و توانستند هوشمندانه این کار را انجام بدهند. از طرف دیگر، سازماندهی آنها در حد بسیار گسترده‌ای در حال انجام است.

با تمام این اوصاف، پیش‌بینی شما از صف‌بندی نهایی جریان‌های سیاسی در انتخابات و ترکیب مجلس آینده چیست؟

عرصه سیاست ما عرصه سیاست قطعیات نیست و ناگهان فاکتوری وارد معادلات می‌شود که شما اصلا آن را به حساب نیاورده بودید و کل بازی را تغییر می‌دهد. انتخاب‌های ما یا حداقل انتخابات آینده، انتخابات قابل پیش‌بینی دقیقی نیست و علت آن این است که یک سری عوامل نامتعین وجود دارد که ما آنها را شناسایی نکرده‌ایم. عوامل متعین در انتخابات آینده به اعتقاد من 3 عامل است: یکی از آنها وحدت یا عدم وحدت اصولگرایان است که نتیجه آن مشخص است و بالاخره جایگاه اصولگرایان را یا افت می‌دهد یا ارتقا می‌بخشد. یکی دیگر از عوامل، میزان موافقت نظام با حضور اصلاح‌طلبان است که هر چه امکان بیشتری فراهم می‌شد بالاخره تاثیرات خاص خودش را داشت و صحنه تغییر می‌کرد که این عامل نیز زیاد ایجاد نشد. سومین عامل نیز میزان مشارکت مردم در انتخابات است که در کنار سایر موارد، عوامل متعین را تشکیل می‌دهند و بالا و پایین رفتن آنها می‌تواند تحلیل‌ها را تغییر دهد، اما یک سری از عوامل، نامتعین هستند که هنوز پاسخی در مورد آنها داده نشده است و ما هیچ ارزیابی از آنها نداریم و اتفاقا بعضی از آنها بعد از انتخابات، خودشان را نشان می‌دهند.

یکی از این عوامل، تاثیر اعطای یارانه نقدی در افزایش رای به خط و جریان آقای دکتر احمدی‌نژاد است. ما نمی‌دانیم این یارانه نقدی تا چه حدودی توانسته رای مردم را جلب کند و آمار دقیقی در این زمینه نداریم.

دومین عامل، تاثیر حملات انجام شده به دولت در موضوع جریان انحرافی است. ما نمی‌دانیم این حملاتی که انجام شد و موج تبلیغاتی که صورت گرفت چقدر از رای آقای دکتر احمدی‌نژاد را ریخته است. سوم، تاثیر افشای فساد اقتصادی در بانک‌هاست. ما هنوز نفهمیدیم که دقیقا کدام جریان، قربانی این مساله شد. یعنی نمی‌دانیم که آیا دولت در این زمینه ضربه خورده است یا این که دولت توانسته مثلا بگوید که بعضی از چهره‌های اصولگرا در این ماجرا نقش داشته‌اند و موضوع را به گردن آنها بیندازند. ما پاسخ درستی به این سوالات نداریم.

یک مورد دیگر، میزان ریزش آرای دکتر احمدی‌نژاد بعد از 11 روز خانه‌نشینی است. ما می‌دانیم که به دنبال این اتفاق به آرای او ضربه خورده است، اما نمی‌دانیم که این ضربه چه وزنی داشته است. موضوع بعد، میزان گرایش طیف‌های خاکستری به دولت در پی سیگنال‌هایی است که آقای مشایی فرستاده است. به هر حال از طرف آقای مشایی سیگنال‌هایی داده شد و حالا این که این سیگنال‌ها خوب بود یا بد بود من قصد ندارم قضاوت کنم، ولی ما نمی‌دانیم چه مقدار از این سیگنال‌ها دریافت شده و به آنها اعتماد شده است. ششمین مورد، میزان حجم پولی است که در رقابت انتخاباتی وارد می‌شود. ما نمی‌دانیم میزان این پول چقدر است و شاید در هیچ انتخاباتی مثل انتخابات آینده، پول نقش نداشته باشد. وقتی که این رقم‌های 3000 میلیارد و امثالهم مطرح می‌شود، یک وحشتی رخ می‌دهد. به هر حال هر انتخاباتی یک نرخی داشت و شما وقتی می‌رفتید از یک کاندیدای مجلس می‌پرسیدید که چقدر سرمایه‌گذاری کرده‌ای مثلا می‌گفت 20 میلیون یا 50 میلیون یا 100 میلیون، اما الان رقم‌ها رفته است روی میلیارد. حالا نمی‌گویم که میلیاردی خرج می‌کنند ولی ممکن است چند هزار میلیارد وارد صحنه شود که امیدواریم هیچ وقت وارد نشود. یعنی نرخ‌ها در این انتخابات بالا رفته است و این مساله بسیار تاثیرگذار است. پول حتما تاثیر دارد و کسی که می‌گوید پول تاثیر ندارد حتما خیالبافی می‌کند. پول ممکن است از یک حدی که بالاتر رود تاثیر منفی بگذارد، اما مسلما کسی که پول هنگفتی دارد می‌تواند از مشاوران بهتری استفاده کند، پوستر بهتری طراحی کند، سایت بهتری بزند، برای تشکیلات خود خرج بیشتری کند و همه اینها در انتخابات تاثیرگذار است. هفتمین مورد، کارت‌های رو نشده آقای دکتر احمدی‌نژاد است. او نشان داده است که همیشه یک کارت‌های رو نشده‌ای را تا آخرین لحظه در آستینش نگه می‌دارد و چون افکار عمومی را نیز نسبتا خوب می‌شناسد، ناگهان چیزهایی را رو می‌کند که کسی آنها را به حساب نیاورده بود. ما نمی‌دانیم این کارت‌ها چیست. آقای دکتر احمدی‌نژاد قدرت بالایی برای پوشاندن برنامه‌هایش دارد و می‌تواند برنامه‌های خود را تا آخرین لحظه پنهان کند، طوری که نزدیک‌ترین افراد به او از آن اطلاع نداشته باشند، چیزی که در بسیاری از اصولگرایان وجود ندارد و هنوز برنامه‌ای نهایی نشده است همه از آن اطلاع دارند. بنابراین اینها عواملی هستند که نامتعین هستند و کسی از آنها اطلاع ندارد و اگر فردی بخواهد در مورد انتخابات آینده و ترکیب مجلس آینده، به صورت قطعی اظهارنظر کند این پیشگویی و غیب‌گویی است و من از این کارها بلد نیستم. من براساس عوامل عینی و ملموسی می‌توانم تحلیل کنم و در مجموع می‌توانم بگویم که آقای دکتر احمدی‌نژاد هنوز بازی را از دست نداده است و با وجود فشارهای سنگینی که بر او رفت هنوز در حال بازیگردانی است و نقش خودش را دارد و خبرهایی که می‌رسد حاکی از این است که او بر بازی سوار است و بازی را هم روی خودش می‌بندد. اصولگرایان در خیلی از موارد، به جای این که بازی را روی برنامه‌ریزی‌های خودشان ببندند بازی را روی امدادهای دیگر می‌بندند و به همین دلیل کمتر به برنامه‌ریزی‌هایشان اهمیت می‌دهند ولی احمدی‌نژاد روی برنامه‌ریزی‌های خودش محاسبه می‌کند و در حال پیش بردن بازی است و حالا باید دید که نتیجه چه می‌شود.

همان طور که در بخش دیگری از مصاحبه اشاره شد در این انتخابات، چهره‌های شاخص اصلا‌ح‌طلبی در عرصه حضور پیدا نکرده‌اند. مهم‌ترین دلیل این مساله را می‌توان برآورده نشدن شروطی دانست که مدتی پیش اعلام کرده بودند و شما نیز چندی قبل در یادداشتی که منتشر کردید برخی از دلایل پذیرفته نشدن این شروط را برشمردید. به اعتقاد شما این اقدام اصلاح‌طلبان و حضور نیافتنشان، چه مقدار آنها را به خواسته‌هایشان نزدیک می‌کند و آیا ضرر این کار برای آنها بیشتر است یا نفع آن؟

از لحاظ سیاسی، برداشت من این است که هر کسی میدان را ترک کند بازنده است و حتی اگر یک سیاستمدار را با لگد هم زدند نباید از میدان خارج شود. می‌گویند وقتی که چرچیل به یک دبیرستانی رفته بود از او خواسته بودند که به عنوان یک سیاستمدار توصیه‌ای بکند. او هم گفته بود: Never Never Never Give up. یعنی هیچ وقت، هیچ وقت، هیچ وقت تسلیم نشو. سیاستمداری که تسلیم شود که سیاستمدار نیست و با احساسات و عاطفه جلو رفته است در حالی که سیاستمدار باید با محاسبه جلو برود. فرقی بین سیاستمدار و شاعر وجود دارد، شاعر دو قلب دارد یکی در سینه و یکی در سرش، اما سیاستمدار دو مغز دارد یکی در سینه و یکی در سرش. متاسفانه سیاستمداران ما عمدتا شاعرانه عمل می‌کنند و شاید حتی بتوانیم بگوییم که عاشقانه عمل می‌کنند. سیاستمدار در هیچ حالتی میدان را ترک نمی‌کند زیرا می‌داند شرایط، متحول است و وقتی شرایط، تحول پیدا کرد آنها که در صحنه حضور دارند ذی‌نفع هستند. هر کسی سعی می‌کند دیگری را از میدان بیرون کند و کسی که خودش به دست خودش بیرون برود دیگر نمی‌توان بر او نام سیاستمدار گذاشت. اصلاح‌طلبان هم نمی‌خواستند از صحنه بیرون بروند، اما به دلیل اشتباهات خودشان از صحنه به بیرون پرتاب شدند. من معتقدم اشتباهاتی که خودشان مرتکب شدند در بیرون پرتاب شدن آنها نقش بیشتری نسبت به اقداماتی که رقیب انجام داد داشت.
در انتخابات اخیر اصلاح‌طلبان را به 3 دسته می‌شد تقسیم کرد. یکی اصلاح‌طلبان و مجموعه طیف اپوزیسیون بودند که گروهی از اینها به دنبال تحریم بودند. یعنی بخش لایه بیرونی اصلاح‌طلبان که در وقایع سال 88 یا از کشور خارج شدند یا فرار کردند و به هر نحوی از بازی بیرون رفتند. اینها به عنوان لایه بیرونی اصلاح‌طلبان تلقی شدند که نزدیک به خط اپوزیسیون و بعضا اصلاح‌طلبان شدند و بعضی‌ها نیز حتی از جنبه دین خارج شدند. این طیف از اصلاح‌طلبان معمولا به دنبال تحریم هستند که تحریم همیشه شکست ‌خورده است بخصوص در حوزه مجلس. علتش هم این است که افرادی در حوزه مجلس ورود می‌کنند بیشتر براساس دغدغه‌های منطقه‌ای خود وارد می‌شوند. در انتخابات مجلس، بحث کل‌گرایی وجود ندارد که شما بخواهی نسخه بپیچی و بگویی که شرکت نکن. طرف می‌گوید که اگر من رای ندهم، به جای این آقا، آن یکی وارد می‌شود و مثلا نمی‌تواند امکانات منطقه را مدیریت کند و ضربه را من می‌خورم، پس چرا شرکت نکنم. لذا معمولا هر نوع تحریمی در انتخابات مجلس شکست می‌خورد. ضمن این‌که انتخابات ما نشان داده است که یک روند طبیعی دارد. شما اگر 8 دوره انتخابات برگزار شده را بررسی کنید می‌بینید که کمترین میزان مشارکت در انتخابات هفتم بود و 51 درصد در آن انتخابات شرکت کردند. بالاترین میزان مشارکت هم در انتخابات پنجم بود که 71 درصد در آن شرکت داشتند. یعنی ما اصلا انتخاباتی با مشارکت کمتر از 51 درصد و بیشتر از 71 درصد نداشته‌ایم. ما وقتی به بقیه انتخاب‌ها نگاه می‌کنیم می‌بینیم که حد متوسط آنها حدود 60 درصد است. حالا باید ببینیم که این 10 درصدی که می‌تواند یک انتخابات را کم مراجعه یا بیش‌مراجعه کند چیست. بخشی از آن رقابت‌های انتخاباتی است، بخش دیگر حساسیت‌های محیطی است و بالاترین مساله نیز تبلیغات انتخاباتی است که توسط سیستم انجام می‌شود. یعنی یک تبلیغات گسترده که توسط صداوسیما و... است می‌تواند مردم را به صحنه بکشد و ملاحظه می‌کنیم که بخش عمده‌ای از این فاکتورها دست اصلاح‌طلبان نیست بلکه دست حکومت است. لذا حکومت با یک سرمایه‌گذاری سنگین در بحث تبلیغات می‌تواند آن 10 درصد را به میدان بکشد، 50 درصد نیز که متوسط حضور در هر انتخابات است و بنابر این جمع آن می‌شود 60 درصد که نتیجه خیلی خوبی است و جای مانور دارد که ما انتخابات خوبی داشته‌ایم. بنابراین تحریم یک سیاست از پیش شکست‌خورده است و ما در بدترین شرایط 51 درصد مشارکت داشته‌ایم. مگر این‌که واقعا یک شرایط ذهنی برای جامع ایجاد شود که جامعه واقعا بخوابد و از لحاظ ذهنی خودش را کنار بکشد که احتمال این اتفاق، براساس شواهدی که هست بسیار بسیار کم است و حداقل آمار به ما خلاف این موضوع را نشان می‌دهد.

بنابراین آنها که به دنبال تحریم می‌روند از قبل شکست خورده‌اند. اینها به دنبال تحریم می‌روند که بعدا بحث تقلب را مطرح کنند که البته طبیعتا وقتی کسی در انتخابات نیست، ادعای تقلب از سوی او هم حرف بی‌ربطی است.

گروه دوم از اصلاح‌طلبان، مشارکت‌طلبان مشروط بودند، یعنی کسانی که یک سری از شروطی را مطرح کرده بودند که سرسلسله اینها جناب آقای خاتمی بود. آقای خاتمی را اگر بخواهیم تحلیل کنیم، یک شخصیت فردی دارد و یک شخصیت جمعی. شخصیت فردی آقای خاتمی، فرد بسیار محترم و آرام است که تلاش می‌کند بسیار منعطف باشد و درون سیستم باقی بماند. شخصیت جمعی آقای خاتمی این گونه است که او نگاه می‌کند می‌بیند در انتخابات پیشین، آقای میرحسین موسوی خود را به عنوان رهبر جدید جریان اصلاحات، خودش را مطرح کرد. البته دو کار، صورت گرفته است. آقای میرحسین موسوی خودش را به عنوان چهره‌ای معرفی کرد که بر سر عقایدش می‌ایستد، حتی اگر در شرایط سخت قرار بگیرد. از سوی دیگر، هزینه‌های بسیار کلانی را برای جریان اصلاحات ایجاد کرد. آقای خاتمی زمانی که می‌خواست دوباره رهبری جریان اصلاحات را به خودش بازگرداند، می‌توانست دو کار انجام دهد. یکی این‌که بیاید روی هزینه‌هایی که آقای میرحسین موسوی ایجاد کرده بود، مانور دهد و به این وسیله به نظام نزدیک شود و بگوید اصلاح‌طلبان 8 سال ریاست جمهوری کردند ولی حداقل من چنین هزینه‌هایی برای هوادارانم ایجاد نکردم، ولی آقای میرحسین با یک حرکت، کل اصلاح‌طلبان را به سمت اپوزیسیون پرتاب کرد. آقای خاتمی به این وسیله می‌توانست وارد صحنه شود و رهبری اصلاحات را به دست بگیرد و به عنوان رهبر معقول جریان اصلاحات و جریان منتقد داخل سیستم عمل کند، اما فضاسازی‌ای که برای آقای خاتمی کردند، گفتند که چهره نرم شما، نقطه ضعف شماست و باید بتوانی سخت‌تر از میرحسین روی شروط خود بایستی، شروطی که پیشاپیش معلوم بود حکومت نمی‌تواند آنها را بپذیرد. بر همین اساس، آقای خاتمی که می‌توانست از نقطه ضعف آقای میرحسین موسوی، سکوی پرشی برای هدایت جریان اصلاحات به درون سیستم داشته باشد، متاسفانه به خاطر یک حرکت غلط که به خاطر بحث‌های خصلتی انجام شد، به جایی انداخته شد که بخواهد سفت‌تر از میرحسین بایستد و جز هزینه چیز دیگری نپردازد.

آقای خاتمی بدرستی نگران این بود که انتخابات، امنیتی شود و جریان اصلاحات و جریان آقای خاتمی به خاطر عامل این امنیتی شدن، هزینه‌پرداز شوند. یعنی به یک مفهوم، مرغ عزا و عروسی شوند. به خاطر همین نگرانی، اعلام کردند که ما انتخابات را تحریم نمی‌کنیم، ولی عدم مشارکت فعال خواهیم داشت، اما عدم مشارکت فعال، بازی با الفاظ است و وقتی شما در انتخابات شرکت نکنی، این مساله به معنی تحریم است. معنی عدم مشارکت فعال این است که ما می‌خواهیم هزینه‌پرداز نباشیم، ولی اگر افرادی که خودشان رفته‌اند ثبت‌نام کرده‌اند در انتخابات رای آوردند، بگوییم ما بوده‌ایم و اگر نیاوردند بگوییم ما که در انتخابات نیامده بودیم. این به نظر من، بر اساس یک تحلیل غلط انتخاباتی است. اینها برداشتشان این است که می‌توان در سیاست، عدم فعل داشت ولی عدم فعل در سیاست به منزله یک فعل است. لذا من احساس می‌کنم این دسته از اصلاح‌طلبان در جایگاهی قرار گرفته‌اند که اگر با احتمالی، مشارکت در انتخابات کاهش پیدا کند، اینها باز هم هزینه‌پرداز خواهند بود و روی آنها فشار می‌آورند و می‌‌گویند که شما چرا این کار را کردید، شما با این کارتان با اوباما هم‌موضع شدید، شما با این کارتان با ضدانقلاب هم موضع شدید و هم‌موضع بودن با آنها همچون با آنها بودن است. چنین اتفاقی برای جریان اصلاحات، خطرناک است و آقای خاتمی باید این هنر را می‌داشت و به نظر من، این توانایی را داشت که جریان اصلاحات را که رفته بود و روی حاشیه بیرونی نظام قرار گرفته بود، دوباره به حاشیه درونی نظام برگرداند. ولی عملا در یک فضای روانی که ایجاد کردند، معادلات را به سمتی بردند که نه آن شروط، برآورده شد و نه در فضای معلومی وارد صحنه شدند. آنها می‌توانستند وارد صحنه شوند و باید این نکته را در نظر می‌گرفتند در هر شرایطی، چیزی حدود حداقل 20 نفر اصلاح‌طلب وارد مجلس خواهد شد. آنها در صورت حضور در صحنه می‌توانستند فعالیت کنند و مدیریت اصلاح‌طلبان را مجددا در دست بگیرند و به عنوان جریان داخل انتخابات فعالیت کنند و به خودشان مشروعیت بدهند، اما این کار را نکردند و عملا شرایط بدی را برای خودشان ایجاد کردند.

یک گروه از اصلاح‌طلبان هم، اصلا‌ح‌طلبانی هستند که بدون شرط وارد صحنه شدند که آنها را می‌توان به 2گروه تفکیک کرد. یک گروه کسانی هستند که می‌خواهند از ظرفیت‌های خالی اصلاح‌طلبان در انتخابات استفاده کنند و خودشان را به داخل مجلس بکشند. یک گروه هم احزاب و جریانات رده پایین‌تر بودند که الان در نبود چهره‌های شاخص‌تر می‌خواهند حکم رهبری را داشته باشند که از جمله آنها می‌توان به حزب مردمسالاری اشاره کرد که به هر صورت به نظر من اینها شجاعت بیشتری داشتند که در صحنه حضور یافتند و از این لحاظ، صلاحیت بیشتری نسبت به کسانی که خودشان را کنار کشیدند، برای مدیریت اصلاحات دارند.

در یک نگاه کلی می‌توان گفت که اصلاح‌طلبان با این حضور نیافتنشان در انتخابات تنها در حالتی می‌توانند بگویند ما پیروز شدیم که انتخابات با یک مشارکت خیلی پایین مثلا با 30 درصد یا پایین‌تر برگزار شود، اما در چنین حالتی هم قبل از این‌که میوه این پیروزی به دست آنها برسد، آمریکا و اپوزیسیون، آن را خواهند چید و نمی‌گذارند این میوه به دست آنها برسد، از آن طرف اینها نیز به خاطر این‌که دم‌دست نظام هستند، سیلی این اتفاق را خواهند خورد. آمریکا و اپوزیسیون که دور ایستاده‌اند، سود این ماجرا را می‌برند و اینها که نزدیک هستند، سیلی آن را خواهند خورد که طبیعتا اشتباه بزرگی است. 

بعضی‌ها که افکار تندتری دارند، معتقدند که آقای خاتمی نیز به عنوان یکی از عوامل حوادث پس از انتخابات 88، از چارچوب نظام خارج شده و باید او را نیز کنار گذاشت، اما شما بر اساس صحبت‌هایتان، ظاهرا چنین تقسیم‌بندی را قبول ندارید. نظرتان را در خصوص آقای خاتمی به طور مشخص بیان می‌کنید؟

‌‌بله، من آقای میرحسین موسوی و آقای کروبی را با ضدانقلاب خارج از کشور یکی نمی‌دانم و آقای خاتمی را با میرحسین موسوی و کروبی یکی نمی‌دانم و همچنین آقای‌هاشمی را با آقای خاتمی یکی نمی‌دانم و معتقدم همه افراد جای خودشان را دارند. ما باید مدیریت کنیم و نیروهایی را که در این کشور منشأ اثر بوده‌اند، در بازی نگه داریم. البته تا جایی می‌توان هزینه داد و از جایی به بعد ممکن است خود فرد نخواهد بماند و در مورد او نمی‌توان خود را کشت. ولی به هر صورت من اصلا معتقد نیستم که ما باید آقای خاتمی را به چارچوب ضدانقلاب برانیم و اصلا این را قبول ندارم و اگر کسی این کار را بکند، من آن را جاهلانه می‌دانم. ما چطور می‌توانیم برگردیم و به تاریخ بگوییم فردی که 8 سال رئیس‌جمهور ما بود، نفوذی ضد انقلاب بوده است، فردی که چند سال نخست وزیر بوده است هم ضدانقلاب بوده است. در این صورت آیا جوانان از ما نمی‌پرسند که چطور این انقلاب را ضدانقلاب‌ها مدیریت کرد‌ه‌اند؟ این چه حرفی است و ما اصلا نباید چنین تصویری ایجاد کنیم و من معتقدم اگر کسی دلش برای این انقلاب بسوزد، هرگز به دنبال این نیست که افراد را از انقلاب بیرون کند. شما ببینید کاری که رهبری انجام داد چگونه بود. ایشان تا آخرین لحظه فقط اتمام حجت می‌‌کردند و فضا را برای افراد باز گذاشتند که بر اساس حجت عمل کنند. البته متاسفانه بعضی از آنها خودشان اشتباه کردند ولی به هر حال ما وظیفه نداریم هر کسی را به ضدانقلاب وصل کنیم و یک سرباز به جبهه طرف مقابل بیفزاییم.

اگر امیر محبیان، رهبر اصلاح‌طلبان بود و اعتراضاتی از آن جنس که آنها دارند، داشت، چگونه عمل می‌کرد؟

جریانات سیاسی یا بدنه اجتماعی دارند یا ندارند. اگر بدنه اجتماعی ندارند که فریبکاران سیاسی هستند، اما اگر بدنه اجتماعی دارند باید آنها را مورد توجه قرار داد. جریان اصلاحات، بدنه اجتماعی دارد و این مساله را نمی‌شود پنهان کرد و نمی‌توان آنها را نادیده گرفت. وقتی شما بدنه اجتماعی دارید، باید 2 کار انجام دهید. یکی این‌که بدنه اجتماعی‌ خود را مرتبط با خودت در صحنه نگه داری. دوم این‌که طوری عمل کنی که سودی که هوادارانت از هواداری تو می‌برند، بیشتر از ضرری باشد که برایشان داری که اگر این‌طور نباشد تو را کنار خواهند گذاشت. اینها باید در وهله اول در صحنه می‌‌ماندند. در صحنه ماندن یعنی حفظ امید، یعنی بدنه اجتماعی احساس می‌کند که طرد نشده است. بدنه اجتماعی اگر امیدش را از دست بدهد، بی‌انگیزه می‌شود یا به دنبال امید دیگری می‌رود یا کلا دچار یاس می‌شود و خود را از صحنه کنار می‌کشد که هر دو مورد کار غلطی است. شما نباید هوادارانت را به یک جریان نامعلومی که مشخص نیست، منتقل کنی.

به جز در صحنه ماندن، کار دیگری هم باید از سوی اصلاح‌طلبان صورت می‌گرفت و آن مدیریت عاقلانه است. مدیریت عاقلانه این است که هوادار شما احساس کند می‌تواند با هزینه کمتر، نفع بیشتری ببرد. می‌تواند در مجلس حضور پیدا کند و ایده‌های خود را پیش ببرد، بدون این‌که کتک بخورد یا هزینه اضافه‌ای بپردازد. یعنی شما به عنوان یک مدیر عاقل، با کمترین هزینه، هوادارت را پیش می‌بری. طرف هم از هواداری تو سود می‌برد، چه سود معنوی و چه سود مادی. شما اگر بخواهی هوادارانت فقط بر اساس اوهام، هزینه بپردازند مسلم است که بعد از مدتی، تو را رها می‌کنند. اینها باید در صحنه می‌‌ماندند، به صورت تشکیلاتی هم باید می‌ماندند و حتی اگر لگد هم می‌زدند که اینها را بیرون بیندازند، باید خودشان را نگه می‌داشتند. الان اینها در یک مسیری رفته‌اند که متاسفانه بعضی منافع ضدانقلاب و افرادی که خارج از نظام هستند، همخوان شده است. یعنی آنها الان باید منتظر باشند که مشارکت در انتخابات، مثلا بشود 20 درصد تا این‌که بتوانند بگویند که دیدید ما گفتیم. حالا که چی؟ این وسط چه چیزی به شما می‌رسد. اگر بروید و در صف ضدانقلاب بایستد که باید بروید در یک صف طولانی و پشت سر کسانی قرار بگیرید که از 30 سال قبل، صف بسته‌اند. آیا فکر می‌کنید که در چنین صورتی شما را می‌برند و جلو قرار می‌دهند، الان نمونه‌اش این است که رضا پهلوی می‌آید و می‌گوید بروید پشت سر من قرار بگیرید. آیا این افراد در جایگاهی هستند که بروند پشت سر رضا پهلوی یا منافقان یا چریک‌های فدایی و کمونیست‌ها بایستند.

واقعا این چه عقلی است که شما از جایگاهی که موقعیت داری، اعتبار اجتماعی داری خارج بشوی. تمام کسانی که در خارج از کشور هستند، یک اصل دارند و می‌گویند کسانی که در داخل کشور هستند، بر کسانی که خارج از کشور هستند، اولویت دارند و حداقل در داخل می‌توانند منشأ اثر باشد. فردی که رفته و در آمریکا نشسته چه منشا اثری می‌تواند باشد، جز یک سری جلسات و صحبت‌های بی‌ربط. بنابراین اگر هم قرار است کسی روی شما سرمایه‌گذاری کند، باید داخل می‌ماندید. رفتید در یک صفی که بیهوده است و من نمی‌دانم چه عقلی به این کار حکم می‌کند. دوم این‌که واقعا اصلا‌ح‌طلبانی که در این انتخابات وارد نشده‌اند، مشابهی با آن اصلاح‌طلبانی که رفته‌اند، جنسیت مشابهی ندارند. برخی افرادی که رفته‌اند بعد از مدتی تغییر هویت داده‌اند، مثلا فردی روزنامه‌نگار اصلاح‌طلب بوده است، اما بعد از رفتن، آنقدر دچار یاس شده که از اسلام خارج شده و رفته بهایی یا مسیحی شده است. این بحران هویت تا اعماق وجود فرد را فرا گرفته است. این چطور مدیریت هواداران است که هوادار را به اینجا می‌رساند. این چطور مدیریتی است که وقتی بعد از چند سال می‌خواهی نیروهایی را که با تو کار می‌کرده‌اند، نشان بدهی باید همه آنها را در رادیو فردا و رادیو آزادی و امثال آن دنبالشان بگردی. این چطور مدیریتی است. شما باید نیروهای خود را در داخل بدنه و به صورت فعال و زنده نگه‌داری ولی همه آنها به خارج از کشور رفته‌اند و به صورت اجساد سیاسی در آمده‌اند. این عقل نیست. لذا من معتقدم باید این دو اصل را نگه می‌داشتند. یک نظام سیاسی که شما با آن کار می‌کنید، نهایتا شما را به عنوان اصلاح‌طلب می‌پذیرد نه برانداز. اصلاح‌طلب بودن به این معنی است که شما بگویید من اصل نظام را قبول دارم ولی به برخی کارکردها ایراد دارم. ولی وقتی بگویی که من نظام را قبول ندارم بعد بگویی من اصلاح‌طلبم، آن وقت به شما می‌خندند. به چنین چیزی اصلاح‌طلب نمی‌گویند. اصلاح‌طلب یعنی پذیرش چارچوب و اصلاح درون آن. به کسی که ساختارشکن است می‌گویند برانداز نه اصلاح‌طلب. لذا اصلا تعریف اینها غلط بود، رفتارشان غلط بود و نوع حرکتشان غلط بود و حتی با تعاریف سیاسی عادی که غربی‌ها نیز آنها را رعایت می‌کنند همخوانی ندارد، حالا ما اصلا کاری به اعتقادات دینی نداریم. اینها از درون به بیرون پرت شدند، از قدرت به پایین افتادند، از آزادی به سمت زندان رفته‌اند از سلامت به سمت کتک رفته‌اند؛ از هوادار داشتن به سمت بی‌هواداری رفته‌اند، آخر چنین اقداماتی را بر اساس چه محاسباتی انجام داده‌اند، این چه عقلی است.

البته اصلاح‌طلبانی چون آقای خاتمی گر چه شروطی را مطرح کردند، ولی همواره اعلام می‌کنند چارچوب‌های نظام را قبول دارند؟

‌‌وقتی که شما آمده‌اید حرکت‌های تند ساختارشکنانه انجام داده‌اید، اصل نظام آمده به شما گفته آرام باشید و بیایید در چارچوب فعالیت کنید، شما نپذیرفته‌اید، قانون آمده به شما گفته اگر اعتراض دارید، اعتراض کنید شما این را هم نپذیرفته‌اید و گفته‌اید انتخابات باید ابطال شود و قانون را قبول نکرده‌اید و... البته خاتمی را نمی‌گویم، ولی در مورد ایشان هم خیلی خب، سوابق مثبتی دارد و انتقاداتی هم که در درگیری‌ها به او شده است طبیعی بوده، ولی او باید تکلیف خودش را با این قضایا مشخص کند. این خیلی روشن است. دودلی در سیاست مساوی با شکست است. پیام‌هایی که شما به هوادارانت می‌دهی باید روشن باشد. شما خیلی راحت می‌توانستی بگویی مردم! جریان اصلاحات این است، من 8 سال دولت را در اختیار داشته‌ام و توانسته‌ام در این 8 سال که در مدتی از آن مجلس را هم در اختیار داشتیم بعضی از قوانین را اصلاح کنیم و برخی ایده‌ها را هم ایجاد کنیم، موفقیت‌هایی داشته‌ایم، ضعف‌هایی هم داشته‌ایم، خیلی هم علیه ما مخالفت شده است، ولی توانسته‌ایم با این حال بقای خودمان را حفظ کنیم. خاتمی می‌توانست خیلی راحت بگوید که این همه هزینه پرداختن را قبول ندارد و تعریفی را که بعضی‌ها تلاش می‌کنند از اصلاحات ارائه کنند قبول ندارد. خاتمی می‌توانست تعریف خودش را ارائه کند و بگوید تعریف من این است و من می‌خواهم در صحنه بمانم و هر کسی که این تعریف را قبول دارد بیاید نه این‌که در تعارف و رودربایستی بماند که اگر چنین حرفی بزند، آن آقایی که بر اثر اشتباهاتش در حصر قرار گرفته است ممکن است حرفی بزند یا این‌که او را آدم بی‌عرضه‌ای تلقی کنند. سیاست، جای تعارف نیست. در سیاست باید صریح و روشن تکلیف خودت را مشخص کنی. آقای خاتمی ظرفیت‌های بسیار بالایی برای حضور دوباره داشت. او باید به سیستم سیگنال می‌داد. در مقطعی، عده‌ای تحت عنوان اصلاحات آمدند و تلاش کردند کل سیستم را کنار بزنند، ولی زورشان نرسید. آقای خاتمی باید تکلیف خودش را با این افراد مشخص می‌کرد، اما به جای این کار آمد و چهار شرط هم به شروط آنها اضافه کرد و بعد هم می‌گوید می‌خواهم درون سیستم باشم. طبیعی است که چنین حرفی از او پذیرفته نمی‌شود و اعتماد سیستم جلب نمی‌شود.

واقعا من معتقدم آقای خاتمی آدم منعطفی است که علاقه‌مند است درون نظام کار کند، ولی مشورت‌های خوبی به او داده نشد. سیاستمدار نباید نقش خودش را برای تاریخ بنویسد. سیاستمداری که نقش خودش را برای تاریخ می‌نویسد سیاستمدار نیست. چنین کسی مرده است و می‌خواهد از خودش میراث بگذارد. سیاستمدار باید کار خودش را انجام دهد، تاریخ را دیگران برای او می‌نویسند. شما آیا در تاریخ فردی را آرام‌تر از سلطان حسین صفوی داشته‌اید حالا ببینید تاریخ چگونه در مورد او قضاوت می‌کند. تاریخ، افراد قدرتمندی را می‌خواهد که در جهت منافع مردم نیز حرکت کنند. بازی قدرت، قدرت شخصیت می‌خواهد و تزلزل باعث می‌شود که مردم علاقه‌ خود را از دست بدهند.  

حسین نیکپور / گروه سیاسی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها