سرنوشت تلخی درانتظار من است

«زین بی‌بی» زن 42 ساله پاکستانی است که به اتهام قتل شوهرش احمد عباس دستگیر شده است. این زن که صاحب یک دختر نوجوان از ازدواج اولش است متهم شده در رفتاری وحشیانه شوهرش را به قتل رسانده و جسدش را در قابلمه‌های موجود در خانه‌اش نگهداری کرده است. بدن تکه تکه شده این مرد توسط ماموران پلیس کشف شد و خانم زین بی‌بی به ناچار اعتراف کرد که با دستانش شوهرش را خفه کرده است.
کد خبر: ۴۴۷۴۹۹

«هر کس به اندازه‌ای می‌تواند زجر و بدبختی را تحمل کند. بالاخره زمانی به جایی می‌رسی که احساس می‌کنی دیگر نمی‌توانی بیش از این تحمل کنی و باید راهی برای فرار از آنچه وجود دارد پیدا کنی. برای من هم شرایط همین طور بود. با خودم فکر می‌کردم احساس ترس همیشگی و عذاب از شوهری را که قرار بود کمک‌حالم باشد دیگر نمی‌توانم بپذیرم.

زندگی در رعب و وحشت خسته‌ام کرده بود و من در این راه تنها نبودم. دختر 17 ساله‌ام همچون من قربانی زندگی در خانه مردی بود که رحم نداشت و ما را به چشم افرادی بیچاره می‌دید که حق دارد هر طور که می‌خواهد رفتار کند و ما هم باید سکوت کنیم. این وضع قابل تحمل نبود. بیش از من دخترم زجر می‌کشید و نمی‌توانستم ناراحتی او را ببینم. خودم که احساس می‌کردم به پایان خط زندگی رسیده‌ام و هرچه باشد چند سالی بیشتر عمر نخواهم کرد، اما دختر زیبایم نمی‌توانست قربانی زندگی با مردی باشد که مادرش به اشتباه انتخاب کرده، اما به هر حال هر دو تاوانش را می‌دادیم. باید دست به کار می‌شدم و کاری می‌کردم تا خلاص شویم و کشتن تنها راه‌حل برای همه ما بود. برای رها شدنمان از بدبختی و زجر بی‌پایان».

«زین بی‌بی» زن 42 ساله پاکستانی است که به اتهام قتل شوهرش احمد عباس دستگیر شده است. این زن که صاحب یک دختر نوجوان از ازدواج اولش است متهم شده در رفتاری وحشیانه شوهرش را به قتل رسانده و جسدش را در قابلمه‌های موجود در خانه‌اش نگهداری کرده است. بدن تکه تکه شده این مرد توسط ماموران پلیس که در خانه این زوج حضور پیدا کردند کشف شد و خانم بی‌بی به ناچار اعتراف کرد که با دستانش شوهرش را خفه کرده است. اتهام سنگینی که می‌تواند این زن را به اعدام محکوم کند، اما وکیل او سعی دارد با اثبات مشکلات روانی در مقتول و آزار و اذیت‌های دائمی او برای همسر و دخترخوانده‌اش کمی در حکم تخفیف بگیرد. بی‌بی که ادعا می‌کند برای نجات دخترش دست به چنین کاری زده به زودی راهی زندان خواهد شد؛ حبسی که مشخص نیست تا چه زمانی طول خواهد کشید و رای نهایی او چه وقت صادر و تایید خواهد شد.

بیچارگی با من است

«وقتی شوهر اولم را از دست دادم دختری داشتم که باید از او مراقبت می‌کردم. در حالی که کاری نداشتم و پولی برایم به ارث نمانده بود. تنها راه را ازدواج دوباره دیدم. می‌دانستم که تنها خواستگارم احمد، نمی‌تواند مرد مناسبی باشد، اما چاره دیگری نداشتم. در واقع انتخاب دیگری نبود و باید هر طور شده با ازدواج دوباره زندگی‌مان را می‌گذراندم. دخترم بی‌پناه بود و شکم گرسنه‌اش باید سیر می‌شد و به همین خاطر دل را به دریا زدم.

زندگی در خانه شوهر دومم همیشه جهنم بود. آزار و اذیت و کتک‌زدن‌هایش پایان نداشت و هر روز مرگ را جلوی چشمانم می‌دیدم. تنها دلخوشی‌ام این بود که هر چقدر هم که با من وحشیانه رفتار می‌کند با دخترم کاری ندارد و لااقل او شکمی سیر دارد که از آن شاد بودم. سال‌ها به هر بدبختی که بود زندگی کردم تا دخترم بزرگ‌تر شد. آن زمان بود که در حرف‌های تنها مونسم متوجه شدم او هم همه این سال‌ها پابه‌پای من زجر کشیده و از وضعی که مادرش داشته بی‌نهایت ضربه خورده است. من که فکر می‌کردم توانسته‌ام او را شاد بار بیاورم تازه می‌فهمیدم دختر عاقلم همه چیز را به خوبی درک می‌کرده و عذر و بهانه‌های من در درگیری‌های فیزیکی با ناپدری‌اش هرگز او را قانع نکرده است. وقتی اعتراف کرد که همه ساعات عمرش در این خانه را با ترس گذرانده به خود لرزیدم. نمی‌خواستم او زندگی شومی همچون من داشته باشد، اما انگار چاره‌ای نبود.

بدبختی رهایم نمی‌کرد و همواره با من بود. حتی پولی برای فرار از خانه احمد نداشتم و باید زندگی می‌کردم تا لااقل گرسنه نمانیم. بعد از آن روز غم‌انگیز صحبت با دخترم، ساعت‌ها را با آرزوی مرگ شوهرم می‌گذراندم و او بدون آن که بویی از انسانیت برده باشد مرا زجر می‌داد و از این کار لذت می‌برد.

خودم فکر می‌کردم کم‌کم عقل و هوشم را از دست داده‌ام و تبدیل به دیوانه‌ای شده‌ام که باید در را به رویش قفل کنند، اما در عین حال سعی می‌کردم به خاطر دخترم تحمل کنم. دختری که گناهی نداشت و لیاقتش زندگی کردن بود. بالاخره هم کاری را که نباید می‌شد یک شب اجرا کردم تا همه ما راحت شویم».

قتل فجیع در خانه

ماموران پلیس با تماس ده‌ها همسایه‌ای که در نزدیکی خانه این زوج زندگی می‌کردند به محل اعزام شدند. به گفته این افراد بوی بسیار بدی که در چند روز اخیر از خانه آنها بیرون می‌آمد دیگر قابل تحمل نبود و زندگی را برای ساکنان محل غیرممکن کرده بود. بی‌بی پس از باز کردن در منزلش و دیدن ماموران پلیس در حالی که بشدت شوکه شده بود سعی زیادی کرد تا آنها را داخل خانه‌اش راه ندهد، اما بی‌فایده بود و سرانجام ماموران با اجازه بازرسی از خانه وارد شدند. بوی تعفن همه جا را فراگرفته بود و به نظر می‌رسید این زن در خانه تنها باشد. او ادعا می‌کرد دخترش را به خانه یکی از اقوامش فرستاده تا برای مدتی آنجا زندگی کند و شوهرش به سفر رفته است، اما ماموران با ردگیری بوی تعفن به آشپرخانه رسیدند و با صحنه‌ای فجیع روبه‌رو شدند که باور کردنی نبود. جسد قطعه قطعه شده مردی که به نظر می‌رسید همسر این زن باشد در قابلمه‌ها و ظرف‌های مختلف جاسازی شده و بوی بسیار بدی راه انداخته بود که قابل تحمل نبود.

بی‌بی که دیگر راه فراری برایش باقی نمانده بود اعتراف کرد برای دفاع از خود و دخترش در برابر مردی حیوان‌صفت به ناچار او را بیهوش و سپس خفه کرده است. او تنها راه برای از بین بردن اثر جرم را قطعه قطعه کردن اجزای بدن مقتول تشخیص داده بود که این کار اوضاع را خراب‌تر کرده و بوی تعفن ماموران را به خانه‌اش کشانده بود. زن قاتل بلافاصله به اتهام قتل عمد دستگیر شد تا با وجود ادعایش مبنی بر قتل با انگیزه دفاع از خود در دادگاه پاسخگو باشد.

راه چاره‌ای نمانده بود

«دخترم تنها مونسم بود و از زمانی که فهمیدم او هم در حال زجر کشیدن است لحظه‌ای آرام و قرار نداشتم. او می‌گفت بشدت از ناپدری‌اش می‌ترسد و حاضر نبود حتی لحظه‌ای تنها در خانه بماند. شرایط روحی‌اش وخیم شده بود و سنش هر چه بالاتر می‌رفت احساس ترس را بیشتر در او می‌دیدم. شوهرم مرد لاابالی‌ای بود که هیچ پایبندی به اخلاقیات نداشت و می‌دانستم با روحیه وحشیانه‌ای که دارد می‌تواند به دخترم آسیب برساند و این آخرین چیزی بود که نمی‌خواستم در زندگی‌ام اتفاق بیفتد.

شب حادثه می‌دانستم که قرار است چه نقشه‌ای را پیاده کنم. این بود که دخترم را به خانه یکی از اقواممان فرستادم تا آنجا بماند و شاهد ماجرا نباشد. شوهرم که به خانه آمد طبق معمول به بهانه‌ای واهی شروع به کتک زدنم کرد و به خاطر نبود دخترم در خانه از من ایراد گرفت. وقتی درخواست چای کرد قرص‌های خواب‌آوری را که از قبل آماده کرده بودم در آن ریختم و برایش بردم. قرص‌ها آنقدر زیاد و قوی بودند که می‌توانستند او را از پا در بیاورند و این بود که خیلی زود بیهوش شد. آن لحظه وقتش بود که انتقام همه بدی ها، ترس‌ها و دلهره‌ها را از او بگیرم. پس فورا با طنابی که آماده کرده بودم با دستان خودم تنفسش را قطع کردم و او را به قتل رساندم.

بعد از مرگش هنوز آنقدر از او می‌ترسیدم که تا یک ساعت از دور نگاهش می‌کردم و می‌ترسیدم ناگهان بلند شود و باز هم مرا به باد کتک بگیرد. وقتی کمی آرام‌تر شدم فکر کردم باید مرحله بعدی را اجرا کنم. بدنش یا باید از خانه خارج می‌شد یا این که هر طور شده آثار جرم از بین می‌رفت، اما مغزم کار نمی‌کرد. تنها راه را تکه‌تکه کردن او تشخیص دادم که می‌دانستم سخت است، اما با این حال شروع کردم. نفهمیدم این کار چند روز طول کشید، اما می‌دانم بوی بدنش خانه را برداشته بود.

احساسات متضاد و تشنجی که به من دست داده بود نگذاشت بفهمم بوی بد گرچه بینی‌ام را پر کرده، اما ممکن است همسایه‌ها را ناراحت کند و پای ماموران را به خانه بکشاند. همین هم شد، وقتی در خانه را باز کردم و آنها را دیدم شوکه شدم ولی کار از کار گذشته بود. در این لحظه می‌دانم سرنوشت تلخ‌تری از آنچه داشتم پیش رویم است، اما خوشحالم که دخترم را برای همیشه از ترس و وحشت از این مرد رها کرده‌ام. این برایم کافی است».

المیرا صدیقی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها